عشق خونین من تو
🍷🔪🧛🏻♀️۶
ببخشید نزاشتم گشادیییییییم گرفته بود
دوستام یک معر ساختن میگم
اعوزو بالله من الشیطان رجین پنان میبرم به بقل کریم سرم را میبرم بین درون کریم 🤣🤣🤣
من نمیفهمم این رفیقای من چه اوسکلایین این چه شهریه 🤣🤣🤣🤣🤣جررررر
خوب شروع
کوک
داخل خونه حوصلم سر رفته بود داشتم رفتم بیرون تو شهر داشتم میگشتم از جلوی یک مدرسه رد شدم با قدرتم داخل رو دیدم دیدم یک پسره داره به یک دختره ت.ج.ا.و.ز پس با قدرتم کاری کردم گوشیش زنگ بخوره تا دختره فرار کنه و موفق هم شدم داشتم میرفتم که یک فکری ذحنم رو مشغول کرد گفتم من که ۲۰۵۱۸سالمه از نظرم دو رقم آخر اسممو بکنم اسم انسانیم و میرم داخل یک مدرسه و میشم دانش آموز یک زندگی عادی انسانی
کوک : عالیه همین کارو میکنم و داخل همین مدرسه هم میرم
برش زمانی فردا 🕛🕧🕐🕜🕑🕝🕒🕞🕓🕟🕔🕠🕕🕡🕖🕢🕗🕣🕘🕤🕙🕥🕚🕦🕛
ا.ت
داشتم وارد مدرسه میشدم دیروز روز خوبی برام نبود با ترس وارد مدرسه شدم میا و لیا رو دیدم داشتی بهتون گفته بودم اونا دوقلو هستن دوقلو ناهمسان اما یکم گیج میزنن
وارد شدم فیلیکس رو دیدم که داره نگام میکنه رفتم داخل کلاس کسی نبود چون همه به خاطر مسابقه بین مدرسه ها رفته بودن تا تمرین رو ببینن و از زیر درس فرار کن رفتم داخل کیفم رو گذاشتم و داشتم با گوشیم ور میرفتم که فیلیکس اومد و گوشی رو ازم گرفت
ا.ت . هی اونو بده به من
فیلیکس . ه پس تو از دست من در میری دارک لینگ
ا.ت . بهم نگو دارکلینگ
داشتم بالا پایین میپرسیدم تا بهم بده گوشیمو یک یکهو میخواستم برم که دستم بهش برسه اما کمرمو گرفت
ا.ت . ولم کن
فیلیکس .چرا تو که مال منی مهرم هم که روته
ا.ت . نیست چه خری هستی ها تو هنوز هیچ گوهی نخوردی تو فقط دیروز
که با چیزی که دید تعجب کرد یکی گردن فیلیکس رو گرفته بود
🗣️: بزارش زمین تا بلایی سرت نیاوردم
این داستان ادامه دارد
پایان ❤️
این داستان جنبه خیالی دارد و نویسنده قصد هیچگونه توهینی به اعضا را ندارد
بای 🔪
بای ❤️
ببخشید نزاشتم گشادیییییییم گرفته بود
دوستام یک معر ساختن میگم
اعوزو بالله من الشیطان رجین پنان میبرم به بقل کریم سرم را میبرم بین درون کریم 🤣🤣🤣
من نمیفهمم این رفیقای من چه اوسکلایین این چه شهریه 🤣🤣🤣🤣🤣جررررر
خوب شروع
کوک
داخل خونه حوصلم سر رفته بود داشتم رفتم بیرون تو شهر داشتم میگشتم از جلوی یک مدرسه رد شدم با قدرتم داخل رو دیدم دیدم یک پسره داره به یک دختره ت.ج.ا.و.ز پس با قدرتم کاری کردم گوشیش زنگ بخوره تا دختره فرار کنه و موفق هم شدم داشتم میرفتم که یک فکری ذحنم رو مشغول کرد گفتم من که ۲۰۵۱۸سالمه از نظرم دو رقم آخر اسممو بکنم اسم انسانیم و میرم داخل یک مدرسه و میشم دانش آموز یک زندگی عادی انسانی
کوک : عالیه همین کارو میکنم و داخل همین مدرسه هم میرم
برش زمانی فردا 🕛🕧🕐🕜🕑🕝🕒🕞🕓🕟🕔🕠🕕🕡🕖🕢🕗🕣🕘🕤🕙🕥🕚🕦🕛
ا.ت
داشتم وارد مدرسه میشدم دیروز روز خوبی برام نبود با ترس وارد مدرسه شدم میا و لیا رو دیدم داشتی بهتون گفته بودم اونا دوقلو هستن دوقلو ناهمسان اما یکم گیج میزنن
وارد شدم فیلیکس رو دیدم که داره نگام میکنه رفتم داخل کلاس کسی نبود چون همه به خاطر مسابقه بین مدرسه ها رفته بودن تا تمرین رو ببینن و از زیر درس فرار کن رفتم داخل کیفم رو گذاشتم و داشتم با گوشیم ور میرفتم که فیلیکس اومد و گوشی رو ازم گرفت
ا.ت . هی اونو بده به من
فیلیکس . ه پس تو از دست من در میری دارک لینگ
ا.ت . بهم نگو دارکلینگ
داشتم بالا پایین میپرسیدم تا بهم بده گوشیمو یک یکهو میخواستم برم که دستم بهش برسه اما کمرمو گرفت
ا.ت . ولم کن
فیلیکس .چرا تو که مال منی مهرم هم که روته
ا.ت . نیست چه خری هستی ها تو هنوز هیچ گوهی نخوردی تو فقط دیروز
که با چیزی که دید تعجب کرد یکی گردن فیلیکس رو گرفته بود
🗣️: بزارش زمین تا بلایی سرت نیاوردم
این داستان ادامه دارد
پایان ❤️
این داستان جنبه خیالی دارد و نویسنده قصد هیچگونه توهینی به اعضا را ندارد
بای 🔪
بای ❤️
۴.۶k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.