part ②⑥👩🦯🦭
چهره ناراحتی به خودم گرفتم و در حالی که از پنجره به بیرون نگاه میکردم گفتم « خودت میدونی که مجبورم!
ربکا « میخواهی کاری کنم خودش بزاره بره؟
یونگی « تو چی گفتی؟
ربکا « تو که نمیتونی مخالفت کنی... اما کافیه اراده کنی بورام رو محو میکنم
بورام « من تو رو نکشم بورام نیستم... میخواستم برم داخل که دستم کشیده شد و بعد با چهره ی اخموی جیهوپ مواجه شدم ... ج... جیهوپ
جیهوپ « خواهر خانمی نمیدونی فالگوش وایسادن کار زشتیه؟
بورام « تو مگه قهر نبودی؟ برو به کارات برس دیگه
جیهوپ « برم که اتاق یونگی رو روی سر خودت و ربکا خراب کنی؟
بورام « جیهوپ داری میری رو مخم هااا
یونگی « جیهوپ ولش کن
بورام « با شنیدن صدای یونگی چنان برگشتم که صدای شکستن استخوان های گردنم رو شنیدم.... تو مگه...
یونگی « فرستادمش بره زیاد چرت و پرت میگفت.... بیا داخل ببینم خرگوش فضول
بورام « یاع مگه اتاق در پشتی داره؟ اولا خرگوش نیستم... دوما کنجکاوم!!! کنجکاووووو
یونگی « بله بله صحیح میفرمایید.... میای تو یا بزور بیارمت؟
بورام « با قرار گرفتن دستای جیهوپ روی شونه هام و هل دادنم به جلو دنبال یونگی رفتیم توی اتاقش و نشستیم....
فلش بک //
یونگی « با حرفی که زد مطمئن شدم ربکا یه دختر معمولی نیست! حتی همدست هم نیست.... یه مافیای کار کشته اس.... نزدیکش شدم و یه تار موش رو توی دستم گرفتم و گفتم « داری جلوی خودم نقشه قتل همسر آینده ام رو میکشی ربکا؟ کی بهت اجازه داده توی کار های من دخالت کنی....
ربکا « اما یونگی! اون باید
یونگی « دوست ندارم شت و پلت کنم پس با زبون خوش راهت رو بکش و برو ! بعد از رفتن ربکا میخواستم در رو ببندم که چشمم به جیهوپ و بورام اوفتاد... *پوزخند بورام واقعا شیطونی.... لازم نبود چیزی بشنوم وقتی اینجاست یعنی حرفهامون رو شنیده...
پایان فلش بک //
بورام « خب
یونگی « خب و چی؟
بورام « ربکا جان داشتن شکر میخوردن.... چی شد؟ نقشه قتلم رو امضا کردی؟
یونگی « وقتی میگم خنگی نگو نه! تو الان همسر منی
بورام « نامزد!
یونگی « از الان تو مال منی! اونقدر احمق نیستم وقتی نامزد دارم بکشمش و کسی که دستش برام رو شده رو بگیرم
بورام « به به چه عالی...
جیهوپ « *خنده... مسخره بازی در نیار دیوونه... تو برای چی فالگوش وایساده بودی!؟
بورام « بیخیال نمیشی نه؟ بابا مگه من مال این نیستم؟
یونگی « اینو به درخت میگن
بورام « روانیم کردین... خیلی خب مگه من مال یونگی نیستم؟ خب اونم مال منه.... به عنوان یه زن دوست ندارم جنس مونث دیگه ای دور و ورش بچرخه! اوکی؟
یونگی « منطقی بود....خب بریم سراغ کارمون؟
بورام « اه اره طراحی ها رو اوردم...
_بورام روی میز اصلی نشسته بود و جیهوپ و یونگی بالای سرش اشتباهاتش رو درست میکردن....
ربکا « میخواهی کاری کنم خودش بزاره بره؟
یونگی « تو چی گفتی؟
ربکا « تو که نمیتونی مخالفت کنی... اما کافیه اراده کنی بورام رو محو میکنم
بورام « من تو رو نکشم بورام نیستم... میخواستم برم داخل که دستم کشیده شد و بعد با چهره ی اخموی جیهوپ مواجه شدم ... ج... جیهوپ
جیهوپ « خواهر خانمی نمیدونی فالگوش وایسادن کار زشتیه؟
بورام « تو مگه قهر نبودی؟ برو به کارات برس دیگه
جیهوپ « برم که اتاق یونگی رو روی سر خودت و ربکا خراب کنی؟
بورام « جیهوپ داری میری رو مخم هااا
یونگی « جیهوپ ولش کن
بورام « با شنیدن صدای یونگی چنان برگشتم که صدای شکستن استخوان های گردنم رو شنیدم.... تو مگه...
یونگی « فرستادمش بره زیاد چرت و پرت میگفت.... بیا داخل ببینم خرگوش فضول
بورام « یاع مگه اتاق در پشتی داره؟ اولا خرگوش نیستم... دوما کنجکاوم!!! کنجکاووووو
یونگی « بله بله صحیح میفرمایید.... میای تو یا بزور بیارمت؟
بورام « با قرار گرفتن دستای جیهوپ روی شونه هام و هل دادنم به جلو دنبال یونگی رفتیم توی اتاقش و نشستیم....
فلش بک //
یونگی « با حرفی که زد مطمئن شدم ربکا یه دختر معمولی نیست! حتی همدست هم نیست.... یه مافیای کار کشته اس.... نزدیکش شدم و یه تار موش رو توی دستم گرفتم و گفتم « داری جلوی خودم نقشه قتل همسر آینده ام رو میکشی ربکا؟ کی بهت اجازه داده توی کار های من دخالت کنی....
ربکا « اما یونگی! اون باید
یونگی « دوست ندارم شت و پلت کنم پس با زبون خوش راهت رو بکش و برو ! بعد از رفتن ربکا میخواستم در رو ببندم که چشمم به جیهوپ و بورام اوفتاد... *پوزخند بورام واقعا شیطونی.... لازم نبود چیزی بشنوم وقتی اینجاست یعنی حرفهامون رو شنیده...
پایان فلش بک //
بورام « خب
یونگی « خب و چی؟
بورام « ربکا جان داشتن شکر میخوردن.... چی شد؟ نقشه قتلم رو امضا کردی؟
یونگی « وقتی میگم خنگی نگو نه! تو الان همسر منی
بورام « نامزد!
یونگی « از الان تو مال منی! اونقدر احمق نیستم وقتی نامزد دارم بکشمش و کسی که دستش برام رو شده رو بگیرم
بورام « به به چه عالی...
جیهوپ « *خنده... مسخره بازی در نیار دیوونه... تو برای چی فالگوش وایساده بودی!؟
بورام « بیخیال نمیشی نه؟ بابا مگه من مال این نیستم؟
یونگی « اینو به درخت میگن
بورام « روانیم کردین... خیلی خب مگه من مال یونگی نیستم؟ خب اونم مال منه.... به عنوان یه زن دوست ندارم جنس مونث دیگه ای دور و ورش بچرخه! اوکی؟
یونگی « منطقی بود....خب بریم سراغ کارمون؟
بورام « اه اره طراحی ها رو اوردم...
_بورام روی میز اصلی نشسته بود و جیهوپ و یونگی بالای سرش اشتباهاتش رو درست میکردن....
۲۳۲.۷k
۱۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.