پارت چهاردهم شاهزاده پاریس ☕🤎
تهیونگ کوک زد کنار صورت ا/ت گرفت با تمام وجودش میبوسیدش همه نگا میکردن تهیونگ این دو سال کامل توی جنگ بود بدون عشقش تنها چیزی که ازش داشت یه نقاشی کوچیک بود اون با تمام وجودش ا/ت میخواست مثل کوک این دو پسر باید یکیشون کنار میکشید ولی تهیونگ این کارو نمیکرد پس کوک این کارو به خاطر عشقش میکرد تهیونگ ا/ت محکم بغل کرد کوک جلوشون زانو زد
همه به خاطر کار کوک زانو زدن تهیونگ به ا/ت خیره شده بود
تهیونگ : ملکه من توی یه روستا زندگی میکرده حتی با این لباس ها هم زیبایی
ا/ت : انگشتش کشید روی چشمبند تهیونگ
تهیونگ : توی جنگ از دستش دادم ولی اون یکی چشمم برای دیدن معشوقم محافظت کردم
ا/ت بوسه کوتاهی روی چشم بند پادشاهش زد چند ساعتی گذشت کوک با وارث تاج تخت پادشاه برگشت پسر پادشاه در بغلش گذاشت قلب تهیونگ برای بار دوم متعلق به دو نفر شد
ا/ت و تهیونگ ملکه شدن و کوک دستیار مخصوص این دو نفر هم در کنار آنها برای همیشه ماند بعد از مرگ این سه نفر پادشاه قدرتمندی که ا/ت به دنیا آورده بود به کشورش حکمرانی کرد
پایان ۰
همه به خاطر کار کوک زانو زدن تهیونگ به ا/ت خیره شده بود
تهیونگ : ملکه من توی یه روستا زندگی میکرده حتی با این لباس ها هم زیبایی
ا/ت : انگشتش کشید روی چشمبند تهیونگ
تهیونگ : توی جنگ از دستش دادم ولی اون یکی چشمم برای دیدن معشوقم محافظت کردم
ا/ت بوسه کوتاهی روی چشم بند پادشاهش زد چند ساعتی گذشت کوک با وارث تاج تخت پادشاه برگشت پسر پادشاه در بغلش گذاشت قلب تهیونگ برای بار دوم متعلق به دو نفر شد
ا/ت و تهیونگ ملکه شدن و کوک دستیار مخصوص این دو نفر هم در کنار آنها برای همیشه ماند بعد از مرگ این سه نفر پادشاه قدرتمندی که ا/ت به دنیا آورده بود به کشورش حکمرانی کرد
پایان ۰
۳۳.۱k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.