چرخُ فلک p7
ذهنم رفت سمت اون یارو گابریل...هر دفعه کار های خطرناکی از جانگ هیو میخواست
یبار نزدیک بود پلیس بگیرتش...خدا کنه اینبار هم جون سالم به در ببره
یادمه گفتش فردا شب باید با چند نفر بره یکیو گوشمالی بده...باید بهش بگم که مراقب باشه دوباره دردسر درست نکنه
پوفی کردم...با این سنم هنوزم باید مواظب داداش ۲۵ ساله ام باشم.
(کلارا)
دینگ ..دینگ...دینگ
دلم به همین صداها خوشه
به همین دینگ ها و دستگاهی که نشون میده هنوزم نفس میکشه...اما وضع قلبش خوب نیس
_هنوز نرفتید خونه؟
با صدای دکتر هندرسون برگشتم
_نمیتونم تنهاش بزارم
_اون موقعی که داشت خودشو با سیگار خفه میکرد نباش تنهاش میزاشتین..آخر هم همین سیگار باعث سکته قلبیش شده ...حضور شما اینجا کمکی بهش نمیکنه
اخمی به طعنه ای که بهم زد کردم:
_من هر بار تو خونه پاکت سیگار میدیدم مینداختم دور...حتی به سوپری سر کوچه هم گفتم بهش نده....اما وقتایی که نبودم دوباره میرفت میخرید....از صبح تا شب هم که بیمارستانم همیشه...چجوری باید حواسم بهش بود؟؟؟
اون هم اخمی کرد و چیزی نگفت
با اینکه دکتر جوونیه اما همیشه مرموز و گند اخلاقه
اما حیف که متخصص قلبه و بخاطر بابا هم که شده باید باهاش کنار بیام
گفت:
_بفرمایید بیرون..باید راجب عملشون باهاتون صحبت کنم
از رو صندلی بلند شدم و هر دو بیرون رفتیم
شروع کرد:
_من با یکی از دوستانم که حدودا تا ۲ هفته ی دیگه از آلمان به کره میاد صحبت کردم ...قرار شد پدرتون رو به بیمارستان خصوصی منتقل کنیم و اونجا عمل پیوند قلب رو انجام بدیم....و اما هزینش...
مکث کرد...پرسیدم:
_چقدر میشه؟
یبار نزدیک بود پلیس بگیرتش...خدا کنه اینبار هم جون سالم به در ببره
یادمه گفتش فردا شب باید با چند نفر بره یکیو گوشمالی بده...باید بهش بگم که مراقب باشه دوباره دردسر درست نکنه
پوفی کردم...با این سنم هنوزم باید مواظب داداش ۲۵ ساله ام باشم.
(کلارا)
دینگ ..دینگ...دینگ
دلم به همین صداها خوشه
به همین دینگ ها و دستگاهی که نشون میده هنوزم نفس میکشه...اما وضع قلبش خوب نیس
_هنوز نرفتید خونه؟
با صدای دکتر هندرسون برگشتم
_نمیتونم تنهاش بزارم
_اون موقعی که داشت خودشو با سیگار خفه میکرد نباش تنهاش میزاشتین..آخر هم همین سیگار باعث سکته قلبیش شده ...حضور شما اینجا کمکی بهش نمیکنه
اخمی به طعنه ای که بهم زد کردم:
_من هر بار تو خونه پاکت سیگار میدیدم مینداختم دور...حتی به سوپری سر کوچه هم گفتم بهش نده....اما وقتایی که نبودم دوباره میرفت میخرید....از صبح تا شب هم که بیمارستانم همیشه...چجوری باید حواسم بهش بود؟؟؟
اون هم اخمی کرد و چیزی نگفت
با اینکه دکتر جوونیه اما همیشه مرموز و گند اخلاقه
اما حیف که متخصص قلبه و بخاطر بابا هم که شده باید باهاش کنار بیام
گفت:
_بفرمایید بیرون..باید راجب عملشون باهاتون صحبت کنم
از رو صندلی بلند شدم و هر دو بیرون رفتیم
شروع کرد:
_من با یکی از دوستانم که حدودا تا ۲ هفته ی دیگه از آلمان به کره میاد صحبت کردم ...قرار شد پدرتون رو به بیمارستان خصوصی منتقل کنیم و اونجا عمل پیوند قلب رو انجام بدیم....و اما هزینش...
مکث کرد...پرسیدم:
_چقدر میشه؟
۱۷.۰k
۳۰ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.