سیاه و سفید(پارت8)
(فردا)
همه از خواب بیدار شدنو رفتن صبحانه بخورن
چویا انقد خوابالو بود که جلوشو نمیتونست ببینه حتی قدری خوابالو بود که نزدیک بود بجای قهوه ای که درست کرده مشروب بخوره
ذهن دازای:نگا کن چه بامزست انقد خوابالوعه نمیدونه چیکار کنه
چویا:اهههه بابا دازای پاشو بیا این قهوه رو بده
دازای:خودت کجی مگه؟؟
چویا:قرار بود به هرچی میگم گوش کنی
دازای:ای بابا یادم نبود
بعد دازای میره قهوه رو میده دست چویا
همه میرن لباساشونو عوض میکنن میرن سرکلاس
(سرکلاس)
موری:خب همگی گوش کنید میخوایم بریم اردو به جنگل خب دو رو اونجا میمونیم
بچه ها:چشم
موری:خب فعلا(یه مسئله رو تخته مینویسه)چویا سان تو بیا حل کن
چویام که کلا تو این دنیا نبود ازبس خوابالو بود دلیلشم این بود تا صب داشته دازای فک میکرده
چویا میره پای تخته اصن چشماش نمیبینه
موری:چویاسان میشه بگی دیشب ساعت چند خوابیدی
چویا:نمیدونم فک کنم سه نصفه شب اینا
موری:شما تنبیهی چویاسان تکالیفت دو برابر میشه
چویا:چشم ببخشید انجام میدم
دازای:ای بابا
(حیاط)
همشون میرن رو صندلی میشینن
دازای:میگم چویا نظرت چیه سه اب به صورتت بزنی
چویا:فکر بدی نیس
بعد چویا و دازای بلند میشن تا برن دستشویی و چویا صورتشو بشوره
اکوتاگاوا:خب حالا تنهاییم
اتسوشی:فکرشم نکن دستت بهم نمیخوره ها
همون موقع دازای و چویا برگشتنو نشستن رو صندلی
چویا:ای بابا تکالیف دوبرابر بشه
دازای:نگران نباش کمکت میکنم
چویا:ممنونم
(خوابگاه)
دازای و چویا نشستن درس میخونن درصورتی که اتسوشی و اکوتاگاوا دارن پلی استیشن بازی میکنن که یهو گوشیه چویا زنگ میخوری
دازای:برو جواب بده
چویا جواب میده
چویا:الو
دازای کیه
(بعد مکالمه)
چویا:…
همه از خواب بیدار شدنو رفتن صبحانه بخورن
چویا انقد خوابالو بود که جلوشو نمیتونست ببینه حتی قدری خوابالو بود که نزدیک بود بجای قهوه ای که درست کرده مشروب بخوره
ذهن دازای:نگا کن چه بامزست انقد خوابالوعه نمیدونه چیکار کنه
چویا:اهههه بابا دازای پاشو بیا این قهوه رو بده
دازای:خودت کجی مگه؟؟
چویا:قرار بود به هرچی میگم گوش کنی
دازای:ای بابا یادم نبود
بعد دازای میره قهوه رو میده دست چویا
همه میرن لباساشونو عوض میکنن میرن سرکلاس
(سرکلاس)
موری:خب همگی گوش کنید میخوایم بریم اردو به جنگل خب دو رو اونجا میمونیم
بچه ها:چشم
موری:خب فعلا(یه مسئله رو تخته مینویسه)چویا سان تو بیا حل کن
چویام که کلا تو این دنیا نبود ازبس خوابالو بود دلیلشم این بود تا صب داشته دازای فک میکرده
چویا میره پای تخته اصن چشماش نمیبینه
موری:چویاسان میشه بگی دیشب ساعت چند خوابیدی
چویا:نمیدونم فک کنم سه نصفه شب اینا
موری:شما تنبیهی چویاسان تکالیفت دو برابر میشه
چویا:چشم ببخشید انجام میدم
دازای:ای بابا
(حیاط)
همشون میرن رو صندلی میشینن
دازای:میگم چویا نظرت چیه سه اب به صورتت بزنی
چویا:فکر بدی نیس
بعد چویا و دازای بلند میشن تا برن دستشویی و چویا صورتشو بشوره
اکوتاگاوا:خب حالا تنهاییم
اتسوشی:فکرشم نکن دستت بهم نمیخوره ها
همون موقع دازای و چویا برگشتنو نشستن رو صندلی
چویا:ای بابا تکالیف دوبرابر بشه
دازای:نگران نباش کمکت میکنم
چویا:ممنونم
(خوابگاه)
دازای و چویا نشستن درس میخونن درصورتی که اتسوشی و اکوتاگاوا دارن پلی استیشن بازی میکنن که یهو گوشیه چویا زنگ میخوری
دازای:برو جواب بده
چویا جواب میده
چویا:الو
دازای کیه
(بعد مکالمه)
چویا:…
۵.۹k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.