Part : ۷۶
Part : ۷۶ 《بال های سیاه》
ویکی سریع دو کف دستش رو روبه روی هم قرار داد و یک هاله ی سفید و طلایی روشن بین دو دستش شکل گرفت...پسر متعجب، با صورت جمع شده از دردش به دختر نگاه میکرد..ویکی اون هاله ی توپی شکل رو روی پای پسر گذاشت و هاله آروم آروم وارد پای پسر شد و درجا درد پسر قطع شد...پسر متعجب به این اتفاق نگاه میکرد که ویکی هاله ی جدیدش رو روی فک و صورت جونگکوک که آسیب دیده بود گذاشت و هم کبودی محو، و هم درد خفیف فک پسر قطع شد و انگار الان سالم سالم بود...بدون هیچ دردی!
ویکی به پسر لبخند زد:
+ پدر سابقت(منظورش لوسیفره) اینو بهم یاد داده! درواقع شیاطین فقط نیرو های منفی و آسیب زننده رو بلدن...نه نیروهای خوبی مثله نیروی شفا بخشی! این کار فقط مخصوص فرزندان لوسیفره... و من الان بلدمش! پس دلیل قطع شدن درد الانت، طرفند های پدرته که به من یاد داده...میتونی از اون تشکر کنی!
و بعد از یه پلک کوتاه، ویکی کنترل رو به ماریا داد و چشم های سبز رنگ ماریا خودشونو نشون دادن...دختر به پسر که حالا درمان شده بود نگاه کرد:
+ خوبه! تونست درمانت کنه! فکر میکردم یادش رفته چجوری از ترفند های درمانگری استفاده کنه! چون برای یه شیطان قدرت درمانگری عملا بی فایده اس! اونا فقط میکُشَن! ولی هم خوده ابلیس و هم فرزندانش باید دو قدرت مرگ و زندگی رو داشته باشن! واسه ی همین لوسیفر هم به ویکی که یه جورایی حکم دخترشو داره یاد داده!
جونگکوک خیلی سریع از جاش بلند شد و چند بار پرید و پاهاشو تکون داد...یه جورایی خودش هم باورش نمیشد که این چیزایه جادویی واقعا وجود داشته باشن:
_واو...واقعا سالمم! هیچ دردی ندارم!!!فکر کنم الان بتونم برم یه دور دیگه یه نفر دیگه رو بزنم!
ماریا به کار های کیوت پسر خندید:
+ دیوونه! بزار دو دقیقه از درمان شدنت بگذره بعد دوباره بزن خودتو نابود کن!
جونگکوک چند بار نمایشی تویه هوا مشت زد:
_احساس میکنم حتی قوی تر از قبل هم شدم! فکر کنم الان حریف چند نفر میشم!
ماریا دوباره خندید و سمتش رفت:
+ عزیزم! تو فقط درمان شدی! هیچ نیرویی بهت اضافه یا کم نشده...پس بیخودی دله خودتو خوش نکن...
جونگکوک سمت دختر برگشت :
_ولی واقعا خوبه یه دوست دختر شیطان داشته باشی! در عین حال نه کسی میتونه بهت آسیب بزنه...حتی اگه هم آسیب ببینی هم درمانت میکنه...هر لحظه که هر چیو بخوای میتونه برات ظاهر کنه... تازه دو تا بال هم داره که هر لحظه هر جا بخوای میبرتت...تو دیگه چیکارا میتونی بکنی که من خبر ندارم؟
ویکی سریع دو کف دستش رو روبه روی هم قرار داد و یک هاله ی سفید و طلایی روشن بین دو دستش شکل گرفت...پسر متعجب، با صورت جمع شده از دردش به دختر نگاه میکرد..ویکی اون هاله ی توپی شکل رو روی پای پسر گذاشت و هاله آروم آروم وارد پای پسر شد و درجا درد پسر قطع شد...پسر متعجب به این اتفاق نگاه میکرد که ویکی هاله ی جدیدش رو روی فک و صورت جونگکوک که آسیب دیده بود گذاشت و هم کبودی محو، و هم درد خفیف فک پسر قطع شد و انگار الان سالم سالم بود...بدون هیچ دردی!
ویکی به پسر لبخند زد:
+ پدر سابقت(منظورش لوسیفره) اینو بهم یاد داده! درواقع شیاطین فقط نیرو های منفی و آسیب زننده رو بلدن...نه نیروهای خوبی مثله نیروی شفا بخشی! این کار فقط مخصوص فرزندان لوسیفره... و من الان بلدمش! پس دلیل قطع شدن درد الانت، طرفند های پدرته که به من یاد داده...میتونی از اون تشکر کنی!
و بعد از یه پلک کوتاه، ویکی کنترل رو به ماریا داد و چشم های سبز رنگ ماریا خودشونو نشون دادن...دختر به پسر که حالا درمان شده بود نگاه کرد:
+ خوبه! تونست درمانت کنه! فکر میکردم یادش رفته چجوری از ترفند های درمانگری استفاده کنه! چون برای یه شیطان قدرت درمانگری عملا بی فایده اس! اونا فقط میکُشَن! ولی هم خوده ابلیس و هم فرزندانش باید دو قدرت مرگ و زندگی رو داشته باشن! واسه ی همین لوسیفر هم به ویکی که یه جورایی حکم دخترشو داره یاد داده!
جونگکوک خیلی سریع از جاش بلند شد و چند بار پرید و پاهاشو تکون داد...یه جورایی خودش هم باورش نمیشد که این چیزایه جادویی واقعا وجود داشته باشن:
_واو...واقعا سالمم! هیچ دردی ندارم!!!فکر کنم الان بتونم برم یه دور دیگه یه نفر دیگه رو بزنم!
ماریا به کار های کیوت پسر خندید:
+ دیوونه! بزار دو دقیقه از درمان شدنت بگذره بعد دوباره بزن خودتو نابود کن!
جونگکوک چند بار نمایشی تویه هوا مشت زد:
_احساس میکنم حتی قوی تر از قبل هم شدم! فکر کنم الان حریف چند نفر میشم!
ماریا دوباره خندید و سمتش رفت:
+ عزیزم! تو فقط درمان شدی! هیچ نیرویی بهت اضافه یا کم نشده...پس بیخودی دله خودتو خوش نکن...
جونگکوک سمت دختر برگشت :
_ولی واقعا خوبه یه دوست دختر شیطان داشته باشی! در عین حال نه کسی میتونه بهت آسیب بزنه...حتی اگه هم آسیب ببینی هم درمانت میکنه...هر لحظه که هر چیو بخوای میتونه برات ظاهر کنه... تازه دو تا بال هم داره که هر لحظه هر جا بخوای میبرتت...تو دیگه چیکارا میتونی بکنی که من خبر ندارم؟
۴.۵k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.