پارت5 فیک شرط بندی مافیا 🌓✨️🫶🏻
تهیونگ هم بوسش میکرد
خلاصه....... شبو باهم گذروندن
صبح یونجی: جیغغغغغغغغغغغغع پاشو منحرف عوضی
تهیونگ: دیشب چه شب خوبی بود 🤣
یونجی: برو بیرونننن
یونجی دیشبو یادش اومد 🤣😳
از خجالت فرار کرد.
تهیونگ: چقدر کیوته
تهیونگ: یونجی بیا پایین برات صبحونه درست کردم
یونجی با خجالت کلاه گذاشته بود سرش اومد پایین
تهیونگ کلاه یونجی رو برداشت پیشونیش رو بوسید
تهیونگ: امروز باید بریم سرکار معاون عزیزم
تهیونگ : اول بریم تیراندازی یادت بدم
یونجی: چقدر این تفنگه سنگینه میشه کمکم کنی
تهیونگ : اره
[ ] تهیونگ از هر فرصتی استفاده میکرد خودشو به یونجی بچسبونه
تهیونگ حلقه عروسی شو بیرون نیاورده بود ولی یونجی درش آورده بود
تهیونگ: چرا حلقتو دستت نکردی
یونجی: اخه نمیخوام بفهمن متأهلم
تهیونگ ناراحت شد با یونجی سرد شد
تهیونگ: بیا بریم دیرمون میشه
یونجی حلقش گردنش بود🥰
تهیونگ: تو نیا داخل برات خطر ناکه
یونجی همین که صدای تیررر رو شنید رفت داخل یهو خشکش زد
دید تهیونگ داره تیر میخوره
یونجی: تهیونگگگگگگگگ عشقممم
تهیونگ که داشت ازش خون میرفت
یونجی تفنگ تهیونگ رو برداشت همشونو کشت
تهیونگ با تعجب نگا یونجی میکرد
یونجی: تهیونگ بیدار شو عشقمم اشتباه کردم دوست دارم 😭😭😭
یهو تهیونگ بلند شد
تهیونگ: نقشه رو خراب کردی
یونجی: تو چیزیت نشده
تهیونگ: مگه دلت میخواست بمیرم🤣
یونجی: خفه شو نمیدونمی چقدر ترسیدم
تهیونگ: این یه نقشه بود اون لاشی روپیدا کنم الانم. ضد گلوله تنمه اینا هم خون گاون
یونجی ترسیده بود تهیونگ رو از دست بده
تا اخر روز دستت تهیونگ رو ول نمیکرد
رفتن خونه
تهیونگ: احيانا نمی خوای دستمو ول کنی
یونجی: نه نمیتونم از دستت بدم
یونجی پرید بغل تهیونگ
تهیونگ: نمیخوای بیای پایین .
یونجی: نه
هرجا تهیونگ میرفت یونجی تو بغلش بود✨️🥰
در همین حین یه زن کراش قد بلند وارد شد
من کرمممم دارمممم
تقدیم به نگاه قشنگتون🌓✨️🫶🏻
خلاصه....... شبو باهم گذروندن
صبح یونجی: جیغغغغغغغغغغغغع پاشو منحرف عوضی
تهیونگ: دیشب چه شب خوبی بود 🤣
یونجی: برو بیرونننن
یونجی دیشبو یادش اومد 🤣😳
از خجالت فرار کرد.
تهیونگ: چقدر کیوته
تهیونگ: یونجی بیا پایین برات صبحونه درست کردم
یونجی با خجالت کلاه گذاشته بود سرش اومد پایین
تهیونگ کلاه یونجی رو برداشت پیشونیش رو بوسید
تهیونگ: امروز باید بریم سرکار معاون عزیزم
تهیونگ : اول بریم تیراندازی یادت بدم
یونجی: چقدر این تفنگه سنگینه میشه کمکم کنی
تهیونگ : اره
[ ] تهیونگ از هر فرصتی استفاده میکرد خودشو به یونجی بچسبونه
تهیونگ حلقه عروسی شو بیرون نیاورده بود ولی یونجی درش آورده بود
تهیونگ: چرا حلقتو دستت نکردی
یونجی: اخه نمیخوام بفهمن متأهلم
تهیونگ ناراحت شد با یونجی سرد شد
تهیونگ: بیا بریم دیرمون میشه
یونجی حلقش گردنش بود🥰
تهیونگ: تو نیا داخل برات خطر ناکه
یونجی همین که صدای تیررر رو شنید رفت داخل یهو خشکش زد
دید تهیونگ داره تیر میخوره
یونجی: تهیونگگگگگگگگ عشقممم
تهیونگ که داشت ازش خون میرفت
یونجی تفنگ تهیونگ رو برداشت همشونو کشت
تهیونگ با تعجب نگا یونجی میکرد
یونجی: تهیونگ بیدار شو عشقمم اشتباه کردم دوست دارم 😭😭😭
یهو تهیونگ بلند شد
تهیونگ: نقشه رو خراب کردی
یونجی: تو چیزیت نشده
تهیونگ: مگه دلت میخواست بمیرم🤣
یونجی: خفه شو نمیدونمی چقدر ترسیدم
تهیونگ: این یه نقشه بود اون لاشی روپیدا کنم الانم. ضد گلوله تنمه اینا هم خون گاون
یونجی ترسیده بود تهیونگ رو از دست بده
تا اخر روز دستت تهیونگ رو ول نمیکرد
رفتن خونه
تهیونگ: احيانا نمی خوای دستمو ول کنی
یونجی: نه نمیتونم از دستت بدم
یونجی پرید بغل تهیونگ
تهیونگ: نمیخوای بیای پایین .
یونجی: نه
هرجا تهیونگ میرفت یونجی تو بغلش بود✨️🥰
در همین حین یه زن کراش قد بلند وارد شد
من کرمممم دارمممم
تقدیم به نگاه قشنگتون🌓✨️🫶🏻
۱۰.۱k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.