پارت6
#پارت6
#افسونگر
پشیمون می شدم. مثل الن! مامان بیچاره امم همیشه موهاشو کوتاه می کرد، چون دیگه توان
کتک خوردن نداشت. اص لل حواسم نبود که هیمنطور که در فکر فرو رفته ام
با نفرت به فردریک زل زده ام. چرا می گفت مامانت؟ مگه مامان مامان اونم نبود؟ چرا
اینقدر حیوون صفت بود؟!! فردریک با دیدن نگاهم کفرش در اومد از جا جهید و
کمربندش رو کشید:
- هان چه مرگته امشب؟ به چی زل زدی کثافت لجن! عاشق شدی که عین گاو هی می ری
تو فکر؟ گه خوردی تو. فقط یه آتو ازت می خوام که بفرستم ل دست مامانت ...
نذاشتم ادامه بده و دستم رو روی گوشم گذاشتم. چنان هلم داد که از پشت محکم به دیوار
خوردم و از درد کمرم نفسم بند اومد. دستم رو جلوی صورتم گرفتم. می دونستم
کتک سختی در انتظارمه. همیشه فقط جلوی صورتمو می گرفتم که آسیبی بهش وارد نشه. از
دار دنیا فقط همین صورت قشنگو داشتم . اولین ضربه رو که زد اشک به
چشمم هجوم آورد، ولی سریع لبمو گاز گرفتم که گریه نکنم. نمی خواستم ضعفمو ببینه. اون
همینو می خواست و من نمی خواستم بذارم به خواسته اش برسه. دومین
ضربه ، سومین ضربه و ... اینقدر زد که خسته شد. لئونارد که نفس نفس زدن پسرشو دید.
بالخره تکونی به هیکل بو گندوش داد و از جا برخاست. دست فردریک رو
گرفت و گفت:
- بسه دیگه خسته شدی. بیا بشین آبجوت رو بخور! اینم بالخره میمیره راحت می شیم!
بعد با نفرت به من زل زد و گفت:
- حیف نون!
وای خدا! من دردمو به کی بگم. دخترش کف خونه داره جون می ده اونوقت به پسرش می
گه بیا بشین آبجوت رو بخور. خدایا داد منو از اینا بگیر! یا قدرتی بهم بده که خودم بگیرم.
#افسونگر
پشیمون می شدم. مثل الن! مامان بیچاره امم همیشه موهاشو کوتاه می کرد، چون دیگه توان
کتک خوردن نداشت. اص لل حواسم نبود که هیمنطور که در فکر فرو رفته ام
با نفرت به فردریک زل زده ام. چرا می گفت مامانت؟ مگه مامان مامان اونم نبود؟ چرا
اینقدر حیوون صفت بود؟!! فردریک با دیدن نگاهم کفرش در اومد از جا جهید و
کمربندش رو کشید:
- هان چه مرگته امشب؟ به چی زل زدی کثافت لجن! عاشق شدی که عین گاو هی می ری
تو فکر؟ گه خوردی تو. فقط یه آتو ازت می خوام که بفرستم ل دست مامانت ...
نذاشتم ادامه بده و دستم رو روی گوشم گذاشتم. چنان هلم داد که از پشت محکم به دیوار
خوردم و از درد کمرم نفسم بند اومد. دستم رو جلوی صورتم گرفتم. می دونستم
کتک سختی در انتظارمه. همیشه فقط جلوی صورتمو می گرفتم که آسیبی بهش وارد نشه. از
دار دنیا فقط همین صورت قشنگو داشتم . اولین ضربه رو که زد اشک به
چشمم هجوم آورد، ولی سریع لبمو گاز گرفتم که گریه نکنم. نمی خواستم ضعفمو ببینه. اون
همینو می خواست و من نمی خواستم بذارم به خواسته اش برسه. دومین
ضربه ، سومین ضربه و ... اینقدر زد که خسته شد. لئونارد که نفس نفس زدن پسرشو دید.
بالخره تکونی به هیکل بو گندوش داد و از جا برخاست. دست فردریک رو
گرفت و گفت:
- بسه دیگه خسته شدی. بیا بشین آبجوت رو بخور! اینم بالخره میمیره راحت می شیم!
بعد با نفرت به من زل زد و گفت:
- حیف نون!
وای خدا! من دردمو به کی بگم. دخترش کف خونه داره جون می ده اونوقت به پسرش می
گه بیا بشین آبجوت رو بخور. خدایا داد منو از اینا بگیر! یا قدرتی بهم بده که خودم بگیرم.
۲.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.