part12
#part12
فردا ساعت3:30:
حامی-پناه بابا من رفتم
رفت یکلاس مراقب باشی
کیلد هم یادت نره
خوب
رسیدی بهم زنگ بزن
باکسیم حرف نزنی
پناه-بابا انقد گفتی حفظ شدم
نگران نباش دیگه
حامی-خیلی خب خدافظ
پناه-بابا
حامی-جونم
پناه-عاشقتم
حامی-قربونت بشم من
خدافظ
پناه-ساعت5
کلاس نقاشی داشتم خاله محیا
رفته بود مسافرت و نبود
براهمین باباچون کارداشت میگفت نرم
ولی متاسفانه من بزور راضیش کردم که
تنها برم11سالمه کلاس نقاشیم نزدیکه
ساعت 4ونیم دیگه راه افتادم سمت
آموزشگاه
نفس-من دارم میرم دیگه
ببین من وادار به چه کارایی میکنی
غزل-قربونت بشم ببخشید
نفس-غزل تاکی میخوای من وبفرستی ازش برات عکس بگیرم تصمیمت و بگیر یابرو حامی و ببین
یا اینکه نه دیگه برگرد برو همونجا که تاالان بودی
غزلز-خیلی خوب
نفس-خدافظ
رسیدم جلو در اموزشگاه داشتم از
ماشین پیاده میشدم
پناه-رسیدم به اموزشگاه
کم مونده بودم یکی دوتا خونه که
چندا پسره بهم تیکه انداختن چیزی نگفتم و به راهم ادامه دادم
یکیشون افتاد دنبالم
پسره-خانم خوشگله صبرکن
پناه-براچی داری دنبالم میایی
پسره-صبر کن خوب
پناه سریع تر راه رفتم تا برسم به اموزشگاه
که بند کیفم و کشید و افتادم
دستم خیلی در کرد
من که افادم یه خانومه سرپسرا داد زد و رفت سرم و بالا که اوردم سایه جون و دیدم
سایه-خوبی پناه چیزیت نشد
پناه-سلام
نه یکمی دستم درد میکنه فقط
سایه-ببنمش
دستش یکم ورم کرده بود چیز خاصی نبود
چون رودستش افتاده بود درد داشته
کمکش کردم بلندشیم و رفتیم بیرون
دستت رو بده ببندم
پناه-نه ممنون
سایه-تنها اومدی؟
پناه-بابام کارداشت
سایه-اهان
پناه-مراقب خودت باش نباید باهاش دعوا میکردی خوب
پناه-مهم نیس
خانم دبیری هنوز نیومده نه
سایه-اینجور که معلومه نه
پناه-راستی بابت اونروز توخونه معذرت میخوام
سایه-مهم نیست حق باپدرت بود اون من و نمیشناسه حق داره خوب
پناه-لبخندی زدم
#mylost#حامیم
فردا ساعت3:30:
حامی-پناه بابا من رفتم
رفت یکلاس مراقب باشی
کیلد هم یادت نره
خوب
رسیدی بهم زنگ بزن
باکسیم حرف نزنی
پناه-بابا انقد گفتی حفظ شدم
نگران نباش دیگه
حامی-خیلی خب خدافظ
پناه-بابا
حامی-جونم
پناه-عاشقتم
حامی-قربونت بشم من
خدافظ
پناه-ساعت5
کلاس نقاشی داشتم خاله محیا
رفته بود مسافرت و نبود
براهمین باباچون کارداشت میگفت نرم
ولی متاسفانه من بزور راضیش کردم که
تنها برم11سالمه کلاس نقاشیم نزدیکه
ساعت 4ونیم دیگه راه افتادم سمت
آموزشگاه
نفس-من دارم میرم دیگه
ببین من وادار به چه کارایی میکنی
غزل-قربونت بشم ببخشید
نفس-غزل تاکی میخوای من وبفرستی ازش برات عکس بگیرم تصمیمت و بگیر یابرو حامی و ببین
یا اینکه نه دیگه برگرد برو همونجا که تاالان بودی
غزلز-خیلی خوب
نفس-خدافظ
رسیدم جلو در اموزشگاه داشتم از
ماشین پیاده میشدم
پناه-رسیدم به اموزشگاه
کم مونده بودم یکی دوتا خونه که
چندا پسره بهم تیکه انداختن چیزی نگفتم و به راهم ادامه دادم
یکیشون افتاد دنبالم
پسره-خانم خوشگله صبرکن
پناه-براچی داری دنبالم میایی
پسره-صبر کن خوب
پناه سریع تر راه رفتم تا برسم به اموزشگاه
که بند کیفم و کشید و افتادم
دستم خیلی در کرد
من که افادم یه خانومه سرپسرا داد زد و رفت سرم و بالا که اوردم سایه جون و دیدم
سایه-خوبی پناه چیزیت نشد
پناه-سلام
نه یکمی دستم درد میکنه فقط
سایه-ببنمش
دستش یکم ورم کرده بود چیز خاصی نبود
چون رودستش افتاده بود درد داشته
کمکش کردم بلندشیم و رفتیم بیرون
دستت رو بده ببندم
پناه-نه ممنون
سایه-تنها اومدی؟
پناه-بابام کارداشت
سایه-اهان
پناه-مراقب خودت باش نباید باهاش دعوا میکردی خوب
پناه-مهم نیس
خانم دبیری هنوز نیومده نه
سایه-اینجور که معلومه نه
پناه-راستی بابت اونروز توخونه معذرت میخوام
سایه-مهم نیست حق باپدرت بود اون من و نمیشناسه حق داره خوب
پناه-لبخندی زدم
#mylost#حامیم
۳.۰k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.