زندگی مخفی پارت ۸۰
#زندگی_مخفی
پارت ۸۰
تهیونگ :خب ...
جیسو:بیا
بیا اینو بخون خودت میفهمی
بهتر از گفتن توضیحات هست
جونگکوک:وای جیسو نونا تو واقعا نوشتیش ممنونم
جیسو:نصفشو نوشتم بقیش رو تهیونگ نوشت
جونگکوک:از توهم ممنونم
خب من بعدا میخونم
الان فقط اینکه بدونم کیا از تراشه آزاد شدن و چطوری
جیمین:تو، یونگی ،ریوجین و یجی
اونم با کمک نوشته های تو
جونگکوک: خوشحالم که کمک کردم
الان بچه ها کجان
اهیون:توی اتاقا استراحت میکنن
جونگکوک:فقط اینکه کیا موندن که هنوز تراشه دارن ؟؟
یونا:لیا و چریونگ و هانا و هوسوک
که اونا هم با کمک هم نجات میدیم
جیمین:اهیون اون کاری که گفتم رو انجام دادی
اهیون:آره
الان چیکیتا و هارام و روکا اوکی شدن
جیسو:خوبه اونا هم بدونن بهتره شاید بتونن از ریجی مراقبت کنن
جین:فعلا که باید بیبی مانستر رو درست کنیم
جونگکوک:امروز که ما میریم خونمون
اهیون توهم با ما بیا و به بقیه ی دوستات هم بگو تا گروه رو کاملا براشون توضیح بدیم
جیسو:آره ولی خب...
جیمین:منو تهیونگ هستیم و میتونیم مراقبشون باشیم پس جای نگرانی نیست
صدای یونگی از توی اتاق میومد
یونگی:اخخخ
جیمین:اومدممم
تهیونگ:کوکی اینجا بمون من تا جیمینو اذیت نکنم ولی کن نیستم
جونگکوک:برو برو انتقام منم بگیر
تهیونگ:چشم پادشاه
جونگکوک:وایسا چی
پادشاه
تهیونگ:خب تو پادشاه قلبمی دیگه
جونگکوک:نخیرم فعلا برو تا بعدا راجب نیک نیمامون برای همدیگه صحبت کنیم
تهیونگ:باشه
.....توی خونه......
یونگی:وای اگه بدونید چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود
جونگکوک:منم
تهیونگ:دوماهه که نه
سه ماهه که اینجا نیومدیم
کل خونه خاک گرفته
خب جیمینی باید کل خونه رو تمیز کنیم
جیمین:نههههههه
جونگکوک:یه سوال
مگه خدایی نکرده
زبونم لال
یونگی از دره افتاده پایین که اینطوری داد میزنی
یونگی: جونگکوک جان چرا از من مایع میزاری
و اینکه جیمین نمیخواد منو ته خونه رو تمیز میکنیم
تو و کوک که نه تو غذا درست کن
چون جونگکوک همین الآنشم به زور وایساده
تراشه بد جور بهش آسیب رسوند
جونگکوک:نه بچه ها من میتونم
و یه دفعه جونگکوک پاس پیچ خورد و افتاد زمین
ولی قبل افتادنش گرفتمش
تهیونگ:وای کوک
حالت خوبه ؟؟
جونگکوک:تهیونگ
ممنونم اگه نگرفته بودیم حتما مرده بودم
جیمین: جونگکوک تو برو تو اتاقت استراحت کن چون که بله دیگه نمیتونی حتی وایسی
جونگکوک رو آروم بردم توی اتاق روی تخت نشوندمش
جونگکوک:ممنونم که بخاطر من به جنی نونا اعتماد کردی
از حرفش جا خوردم ولی یادم افتاد تمام اتفاقات رو خونده پس لبخندی بهش زدم
روی تخت دراز شد
و روی پیشونیش بوسه ای زدم
پارت ۸۰
تهیونگ :خب ...
جیسو:بیا
بیا اینو بخون خودت میفهمی
بهتر از گفتن توضیحات هست
جونگکوک:وای جیسو نونا تو واقعا نوشتیش ممنونم
جیسو:نصفشو نوشتم بقیش رو تهیونگ نوشت
جونگکوک:از توهم ممنونم
خب من بعدا میخونم
الان فقط اینکه بدونم کیا از تراشه آزاد شدن و چطوری
جیمین:تو، یونگی ،ریوجین و یجی
اونم با کمک نوشته های تو
جونگکوک: خوشحالم که کمک کردم
الان بچه ها کجان
اهیون:توی اتاقا استراحت میکنن
جونگکوک:فقط اینکه کیا موندن که هنوز تراشه دارن ؟؟
یونا:لیا و چریونگ و هانا و هوسوک
که اونا هم با کمک هم نجات میدیم
جیمین:اهیون اون کاری که گفتم رو انجام دادی
اهیون:آره
الان چیکیتا و هارام و روکا اوکی شدن
جیسو:خوبه اونا هم بدونن بهتره شاید بتونن از ریجی مراقبت کنن
جین:فعلا که باید بیبی مانستر رو درست کنیم
جونگکوک:امروز که ما میریم خونمون
اهیون توهم با ما بیا و به بقیه ی دوستات هم بگو تا گروه رو کاملا براشون توضیح بدیم
جیسو:آره ولی خب...
جیمین:منو تهیونگ هستیم و میتونیم مراقبشون باشیم پس جای نگرانی نیست
صدای یونگی از توی اتاق میومد
یونگی:اخخخ
جیمین:اومدممم
تهیونگ:کوکی اینجا بمون من تا جیمینو اذیت نکنم ولی کن نیستم
جونگکوک:برو برو انتقام منم بگیر
تهیونگ:چشم پادشاه
جونگکوک:وایسا چی
پادشاه
تهیونگ:خب تو پادشاه قلبمی دیگه
جونگکوک:نخیرم فعلا برو تا بعدا راجب نیک نیمامون برای همدیگه صحبت کنیم
تهیونگ:باشه
.....توی خونه......
یونگی:وای اگه بدونید چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود
جونگکوک:منم
تهیونگ:دوماهه که نه
سه ماهه که اینجا نیومدیم
کل خونه خاک گرفته
خب جیمینی باید کل خونه رو تمیز کنیم
جیمین:نههههههه
جونگکوک:یه سوال
مگه خدایی نکرده
زبونم لال
یونگی از دره افتاده پایین که اینطوری داد میزنی
یونگی: جونگکوک جان چرا از من مایع میزاری
و اینکه جیمین نمیخواد منو ته خونه رو تمیز میکنیم
تو و کوک که نه تو غذا درست کن
چون جونگکوک همین الآنشم به زور وایساده
تراشه بد جور بهش آسیب رسوند
جونگکوک:نه بچه ها من میتونم
و یه دفعه جونگکوک پاس پیچ خورد و افتاد زمین
ولی قبل افتادنش گرفتمش
تهیونگ:وای کوک
حالت خوبه ؟؟
جونگکوک:تهیونگ
ممنونم اگه نگرفته بودیم حتما مرده بودم
جیمین: جونگکوک تو برو تو اتاقت استراحت کن چون که بله دیگه نمیتونی حتی وایسی
جونگکوک رو آروم بردم توی اتاق روی تخت نشوندمش
جونگکوک:ممنونم که بخاطر من به جنی نونا اعتماد کردی
از حرفش جا خوردم ولی یادم افتاد تمام اتفاقات رو خونده پس لبخندی بهش زدم
روی تخت دراز شد
و روی پیشونیش بوسه ای زدم
۲.۱k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.