رمان شرکت اقای کیم...♡
#شرکت_اقای_کیم
#part19
"ویو ات"
اخیششش....چقدر راحت خوابیدممم...خب بزار ببینم ساعت چنده؟خوبه....ساعت هفته...تا هشت خودمو میتونم برسونم شرکت
بلند شدم،حاضر شدم و از اتاق رفتم بیرون...وسایلمم گذاشتم تو کیفم که از اونجا برم خونه خودم!!!
ات:سلاممم
کوک:عه؟بیدار شدی؟
ات:اهوم...بریم؟
کوک:اکیه بریم
هنننن؟اینکه مخالف بود با اینکه من بیام شرکت...نظرش عوض شده؟؟یا...اهه ولش کن...چرا انقدر ذهنت و درگیر میکنی ات؟الان میگه بریم دیگه انقدر فکر کردن داره!
از خونه اومدم بیرون و میخواستم که سوار ماشین خودم بشم...دیشب ماشینم داغون بود ولی فکر کنم کوک برده برام درستش کرده ...
کوک:کجا؟
ات:میخوام سوار ماشینم بشم دیگه!!!
کوک:سوار شو
ات:چی؟
در ماشین و برام باز کرد
کوک:بشین!!!
چند دقیقه میشد که توی ترافیک گیر کرده بودیم و کوک هی نفس عمیق میکشید...اینم دیوونه است هااا....
ات:اههه چته؟چرا انقدر مسخره بازی در میاری...دو دقیقه اروم بگیر دیگه....میمون بدبخت!
کوک:(با تعجب بهش نگاه کرد)
ات:چیه؟؟؟ تاحالا خوشگل ندیدی نه؟
کوک:چرا دیدم...ولی خوشگل دیوونه کم پیدا میشه!
نمیدونستم چی باید بگم برای همین ساکت موندم
ات:میشه یه چیزی بپرسم؟
کوک:بپرس!
ات:چرا گذاشتی...نه ولش کن
کوک:چرا گذاشتم امروز بیای شرکت...خوب اگه بخوای استفعا بدی باید بیای شرکت دیگه
ات:هانننن؟؟؟؟؟
کوک:؟
ات:یعنی چی کوک؟؟؟من با بدبختی اومدم توی این شرکت....بعد استفعا بدم..؟عمرااااا
کوک:تو مجبوری که اینکارو بکنی!
ات:کوک....ببین ...چرا تو منو درک نمیکنی....ها؟؟مگه چی میشه خب....توی این چند سال هیچ اتفاقی برای من نیوفتاده!!!
کوک:اره چون....
ات:چون چی؟
کوک:هوفففف....اصلا چرا تو انقدر سوال میپرسی؟؟؟نمیتونی دو دقیقه اروم بشینی نه؟؟؟
ات:عهه...!تو اصلا چیکاره ی منی که انقدر بهم دستور میدی؟؟؟نه پدرمی نه برادرمی نه...
کوک:صاحبتم!
ات:چی؟
خمارییییی🙃❤
شرطا
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
#part19
"ویو ات"
اخیششش....چقدر راحت خوابیدممم...خب بزار ببینم ساعت چنده؟خوبه....ساعت هفته...تا هشت خودمو میتونم برسونم شرکت
بلند شدم،حاضر شدم و از اتاق رفتم بیرون...وسایلمم گذاشتم تو کیفم که از اونجا برم خونه خودم!!!
ات:سلاممم
کوک:عه؟بیدار شدی؟
ات:اهوم...بریم؟
کوک:اکیه بریم
هنننن؟اینکه مخالف بود با اینکه من بیام شرکت...نظرش عوض شده؟؟یا...اهه ولش کن...چرا انقدر ذهنت و درگیر میکنی ات؟الان میگه بریم دیگه انقدر فکر کردن داره!
از خونه اومدم بیرون و میخواستم که سوار ماشین خودم بشم...دیشب ماشینم داغون بود ولی فکر کنم کوک برده برام درستش کرده ...
کوک:کجا؟
ات:میخوام سوار ماشینم بشم دیگه!!!
کوک:سوار شو
ات:چی؟
در ماشین و برام باز کرد
کوک:بشین!!!
چند دقیقه میشد که توی ترافیک گیر کرده بودیم و کوک هی نفس عمیق میکشید...اینم دیوونه است هااا....
ات:اههه چته؟چرا انقدر مسخره بازی در میاری...دو دقیقه اروم بگیر دیگه....میمون بدبخت!
کوک:(با تعجب بهش نگاه کرد)
ات:چیه؟؟؟ تاحالا خوشگل ندیدی نه؟
کوک:چرا دیدم...ولی خوشگل دیوونه کم پیدا میشه!
نمیدونستم چی باید بگم برای همین ساکت موندم
ات:میشه یه چیزی بپرسم؟
کوک:بپرس!
ات:چرا گذاشتی...نه ولش کن
کوک:چرا گذاشتم امروز بیای شرکت...خوب اگه بخوای استفعا بدی باید بیای شرکت دیگه
ات:هانننن؟؟؟؟؟
کوک:؟
ات:یعنی چی کوک؟؟؟من با بدبختی اومدم توی این شرکت....بعد استفعا بدم..؟عمرااااا
کوک:تو مجبوری که اینکارو بکنی!
ات:کوک....ببین ...چرا تو منو درک نمیکنی....ها؟؟مگه چی میشه خب....توی این چند سال هیچ اتفاقی برای من نیوفتاده!!!
کوک:اره چون....
ات:چون چی؟
کوک:هوفففف....اصلا چرا تو انقدر سوال میپرسی؟؟؟نمیتونی دو دقیقه اروم بشینی نه؟؟؟
ات:عهه...!تو اصلا چیکاره ی منی که انقدر بهم دستور میدی؟؟؟نه پدرمی نه برادرمی نه...
کوک:صاحبتم!
ات:چی؟
خمارییییی🙃❤
شرطا
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
۷.۸k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.