✦✧✧ - ✧✧✦ اجـبــار p▪︎²²

نمیدونستم چیکار کنم حتی نمیتونستم حرف بزنم خشکم زده بود و اونم داشت نزدیک تر میشد اگه یکم دیگه میومد نزدیک لبامون و کلا صورتم می‌خورد به صورتش
یهو هلش دادم و داد زدم
_هی چیکار میکنی فکر کردی هر کاری میخوای میتونی بکنی مگه گنج داری تو اتاقت بیا ببین لباس زیرمو جا گذاشتم الان دیدیش خوب شد اتاقتو نخوردم که
اینو گفتم و رفتم
از زبان جونگ کوک:
کپ کرده بودم اون الان سرم داد زد
ولی دلم میخواست گردنشو.....
اوفف چی دارم میگم من چرا اینجوری شدم
ولی نباید اونجوری میکردم
فردا از زبان ا/ت:
اون روزن مثل همیشه پاشدم حاضر شدم ایندفعه یه لباس خوشگل پوشیدم ولی صبحونه نخوردم و باجونگکوک هم یه کلمه حرف نزدم
رفتیم سرکار قرار بود امروز از مدل عکاسی بشه همین که رسیدیم با همهمه و آشوب رو به رو شدیم رفتم جلو و پرسیدم که چیشده
ولی همه یجوری بهم نگاه کردن
عکاس: فرشته نجات
_ها.....با منی؟
منشی: خب قضیه حل شد دیگه همه برگردین سر کارتون
_چ...چی‌ حل شد چیشده
عکاس: خب مدل مون امروز نیومده ولی تو نجات‌مون دادی سایز لباس کاملا اندازته و قدتم کاملا مناسبه و با یه کفش پاشنه بلند حل میشه
_چی داری میگی
عکاس: گفتم که مدل نیومده و تو باید مدل امروزمون بشی
_ها من عمرا
عکاس: انتخاب دیگه ای نداری فعلا فقط تو رو داریم

#فیک #فیک_جونگکوک #کیپاپ #بی_تی_اس
#BTS #BTS_ARMY #K_pop #Jungkook