عشق فراموش شده پارت26
عکس حتی از موقعی که ورزش کردم هم بود فقط دلم میخواد از نزدیک این یارو رو ببینم خونشوبمکم بی همه چیز اوففف اعصابمو بهم ریخت بیخیالش شدم نشستم غذامو خوردم ساعت هنوز4بود وقت داشتم رفتم اتاق گیمم عینکvr glassesرو گذاشتم شروع کردم بازیو
پرش زمانی ساعت6
دیگه خسته شدم کش و قوسی به کمرم دادم گوشیمو برداشتم نگاه به صفحش کردم دیدم ساعت6فاکک مگه چن ساعد بازی کردم سریع پاشدم رفتم اتاقم لباس پوشیدم ادکلن زدم ساعتمو پوشیدم کفشامم پام کردم سوییچ ماشینو برداشتم سریع سوار اسانسور شدم رفتم پارکینگ سوار ماشین شدم سئونگ هو گف همون بار همیشگیمونه
ویو بار
وقتی رسیدم ماشینو پارک کردم رفتم داخل زنگ زدم به سئونگ هو
هانا: کجایین؟
سئونگ هو: ساعتو نگاه کردی 6:33:21دقیقس
هانا: بدرک، کجایین
سئونگ هو: اینجاییم(دستشو تکون میده)
هانا: ها دیدم
قط کردم رفتم پیششون
هانا: سلام
همه: سلان
نشستم پیش لینو گارسون اومد
هانا: 2 شیشه الکل 100درصد
گارسون: بله الان میارم
نامجون: میخوای همشو بخوری؟
هانا: نع میخوام نگاشون کنم خوب میخوام بخورمشون دیگع
کوک: خیلی زیاده
هانا: اشکال نداره
تکیه دادم به مبل
هانا: یونا لباست خیلی باز نیس؟
یونا: واسه چی؟
هانا: همینجوری گفتم
یونا: نه اتفاقا خیلی خوبه
جیمین: هانا باز دعوا کردی؟
هانا: نع چطور
چان: راس میگه دستات باز زخم شدن
هانا: نع بابا بوکس کار کردم اینجوری شد
گارسون سفارشامو اوورد
بطری رو باز کردم خوردم ازش
پرش زمانی ساعت11
هردوتا بطری رو تموم کردم خواستم یکی دیگه سفارش بدم چان نزاش یونا رف وسط داش میرقصید حواسم بهش بود دیدم یه پسر رفت نزدیکش بزور بغلش کرد خواست ببوستش پاشدم رفتم سمتش محکم با پا زدم به پسره خورد زمین رفتم نشستم روش انقد زدمش که بیهوش شد بچه ها بزور از رو مرده بلندم کردن رفتیم نشستیم سر جامون مث همیشه دستمو لیس زدم خونشو خوردم
کوک: خداااا نخور اون خونو
هانا: فقط همین الان ارومم میکنه
کوک: دیوونه ای واقعا، حالا چرا مرده رو کشتی
هانا: داش یونا رو بزور میبوسید منم خون جلو چشامو گرف رفتم تا میخورد زدمش
هیونجین خواس پاشه نامجون گرفتش
نامجون: فعلا هانا حسابشو رسیده اگه توهم بری که بدبختو میکشی(خنده)
شوگا: نمیدونم چرا حس میکنم شما لزین
هانا:کی؟ ما؟ امکان نداره من لز نیستم
شوگا: واسه این گفتم چون مث این دوس پسراکه رو دوس دختراشون غیرتیو حساسن تو هم رو یونا اونطوری
هانا: یونا تایپم نیس(خنده)
یونا: دلتم بخواد
هانا: نمیخواد
یونا: بیشعور
فیلیکس: بچه ها بریم دیگه
هان: خدایااا شکرت نمردیمو این روزم دیدیم
کوک: کدوم روز؟
هان: اینکه دانشگاه رو تموم کنیم(خنده)
همه زدیم زیر خنده
لینو: راس میگه
هانا: چن روز دیگه مونده؟
سئونگ هو: 1هفته مونده
هانا: اخیش راحت میشیم
جین: بریم دیگه خوابم میاد
همه: اوکی
رفتیم خونه
ویو خونه
رسیدیم خونه یه راس رفتم اتاقم لباسام روبا لباس خواب عوض کردم روتینمو انجام دادم رو تختم دراز کشیدم خواستم بخوابم گوشیم زنگ خورد
هانا: ای لعنت بر اونیکی این وقت شب زنگ زده بی همه چیزه فاکی گوشیمو نگا کردم پشمام ریخت بابابزرگم بود جواب دادم
هانا: بله؟
جون وو: سلام خوشگلم خوبی؟
هانا: مرسی بابابزرگ خودت خوبی؟
جون وو: منم خوبم، هانا فردا بیکاری؟
هانا: بعد دانشگاه ارع
جون وو: خوبه پس بعد دانشگاه یه سر بیا شرکت
هانا: واسه چی
جون وو: اومدی میفهمی
هانا: باشه خدافظ
جون وو: خدافظ عزیزم
اسلاید1لباس هانا برا بار
اسلاید2لباس یونا
پرش زمانی ساعت6
دیگه خسته شدم کش و قوسی به کمرم دادم گوشیمو برداشتم نگاه به صفحش کردم دیدم ساعت6فاکک مگه چن ساعد بازی کردم سریع پاشدم رفتم اتاقم لباس پوشیدم ادکلن زدم ساعتمو پوشیدم کفشامم پام کردم سوییچ ماشینو برداشتم سریع سوار اسانسور شدم رفتم پارکینگ سوار ماشین شدم سئونگ هو گف همون بار همیشگیمونه
ویو بار
وقتی رسیدم ماشینو پارک کردم رفتم داخل زنگ زدم به سئونگ هو
هانا: کجایین؟
سئونگ هو: ساعتو نگاه کردی 6:33:21دقیقس
هانا: بدرک، کجایین
سئونگ هو: اینجاییم(دستشو تکون میده)
هانا: ها دیدم
قط کردم رفتم پیششون
هانا: سلام
همه: سلان
نشستم پیش لینو گارسون اومد
هانا: 2 شیشه الکل 100درصد
گارسون: بله الان میارم
نامجون: میخوای همشو بخوری؟
هانا: نع میخوام نگاشون کنم خوب میخوام بخورمشون دیگع
کوک: خیلی زیاده
هانا: اشکال نداره
تکیه دادم به مبل
هانا: یونا لباست خیلی باز نیس؟
یونا: واسه چی؟
هانا: همینجوری گفتم
یونا: نه اتفاقا خیلی خوبه
جیمین: هانا باز دعوا کردی؟
هانا: نع چطور
چان: راس میگه دستات باز زخم شدن
هانا: نع بابا بوکس کار کردم اینجوری شد
گارسون سفارشامو اوورد
بطری رو باز کردم خوردم ازش
پرش زمانی ساعت11
هردوتا بطری رو تموم کردم خواستم یکی دیگه سفارش بدم چان نزاش یونا رف وسط داش میرقصید حواسم بهش بود دیدم یه پسر رفت نزدیکش بزور بغلش کرد خواست ببوستش پاشدم رفتم سمتش محکم با پا زدم به پسره خورد زمین رفتم نشستم روش انقد زدمش که بیهوش شد بچه ها بزور از رو مرده بلندم کردن رفتیم نشستیم سر جامون مث همیشه دستمو لیس زدم خونشو خوردم
کوک: خداااا نخور اون خونو
هانا: فقط همین الان ارومم میکنه
کوک: دیوونه ای واقعا، حالا چرا مرده رو کشتی
هانا: داش یونا رو بزور میبوسید منم خون جلو چشامو گرف رفتم تا میخورد زدمش
هیونجین خواس پاشه نامجون گرفتش
نامجون: فعلا هانا حسابشو رسیده اگه توهم بری که بدبختو میکشی(خنده)
شوگا: نمیدونم چرا حس میکنم شما لزین
هانا:کی؟ ما؟ امکان نداره من لز نیستم
شوگا: واسه این گفتم چون مث این دوس پسراکه رو دوس دختراشون غیرتیو حساسن تو هم رو یونا اونطوری
هانا: یونا تایپم نیس(خنده)
یونا: دلتم بخواد
هانا: نمیخواد
یونا: بیشعور
فیلیکس: بچه ها بریم دیگه
هان: خدایااا شکرت نمردیمو این روزم دیدیم
کوک: کدوم روز؟
هان: اینکه دانشگاه رو تموم کنیم(خنده)
همه زدیم زیر خنده
لینو: راس میگه
هانا: چن روز دیگه مونده؟
سئونگ هو: 1هفته مونده
هانا: اخیش راحت میشیم
جین: بریم دیگه خوابم میاد
همه: اوکی
رفتیم خونه
ویو خونه
رسیدیم خونه یه راس رفتم اتاقم لباسام روبا لباس خواب عوض کردم روتینمو انجام دادم رو تختم دراز کشیدم خواستم بخوابم گوشیم زنگ خورد
هانا: ای لعنت بر اونیکی این وقت شب زنگ زده بی همه چیزه فاکی گوشیمو نگا کردم پشمام ریخت بابابزرگم بود جواب دادم
هانا: بله؟
جون وو: سلام خوشگلم خوبی؟
هانا: مرسی بابابزرگ خودت خوبی؟
جون وو: منم خوبم، هانا فردا بیکاری؟
هانا: بعد دانشگاه ارع
جون وو: خوبه پس بعد دانشگاه یه سر بیا شرکت
هانا: واسه چی
جون وو: اومدی میفهمی
هانا: باشه خدافظ
جون وو: خدافظ عزیزم
اسلاید1لباس هانا برا بار
اسلاید2لباس یونا
۱۱.۲k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.