انتقام
#انتقام
#پارت1
سلام من هنری هستم و یک برادر کوچیک تر از خودم به نام پیتر دارم.بعد از فوت پدرم به یک خونه که توی روستا بود رفتیم.
ما تقریبا یک ماه پیش پدرمون رو از دست دادیم و مجبور شدیم به یک خونه توی روستا اسباب کشی کنیم.این خونه یک در داره که مشاور املاک میگه صاحب قبلی این خونه در این اتاق رو قفل کرده و دم درش نمک پاشیده.تقریبا میشه گفت همه جای خونه مخصوصا جاهای تاریک نمک هست.همسایه ها میگن که اون نمک هارو بخاطر ارواح گذاشتن تا نتونن به داخل خونه نفوذ کنن..!
یکی از همسایه ها یه داستان درمورد خونه ای که در حال حاظر توش زندگی میکنیم گفت:«توی اون خونه یک مستخدم بوده که مستخدم اعضای اون خونه رو با سم ریختن توی غذاشون میکشه و بچه های این خانواده که دوتا پسر بودن میخوان از صاحب های این خونه انتقام بگیرن».
من که حرف هاش رو جدی نگرفتم و رفتم تا توی روستا یه چرخی بزنم.یه پیرمرد تقریبا 80 ساله با ترس به من گفت اشتباه بزرگی کردین که صاحب اون خونه شدید و فورا رفت یا شاید فرار کرد!
بعد از شنیدن حرف های عجیب اهالی روستا به خونه برگشتم.توی حیاط خونه ی روبرویی سه تا قبر (دو پسربچه و یک زن)بود و خیلی برای من عجیب بود.
سعی میکردم حرف های مردم رو جدی نگیرم چون خودم به روح و اینجور حرفا اعتقادی نداشتم.بعد یه هفته رفتار پیتر کاملا تغییر کرد .شبا توی خواب راه میرفت و کلمات عجیبی میگفت.مادرم میگفت بخاطر اینکه جای خوابش تغییر کرده راحت نیست و این مسئله رو جدی نمی گرفت.ولی یه شب با ماژیک قرمز روز در اتاقم نوشت(کمکم کن)!
وقتی به خودش اومد از چیزی که نوشته بود متعجب شد.ولی وقتی تو خواب راه میرفت و کلمات عجیب غریب میگفت همه ی چشمش سیاه می شد!
توی مدرسه با پسری به اسم جین آشنا شدم که تقریبا دوست صمیم بود و قابل اعتماد بود.جین چیزای زیادی درمورد ارواح و جن ها میدونست و داستان پیتر و خونه ما براش جدی شده بود و اونم حرف همه ی اهالی روستا رو میزد.جین کنجکاو شده بود که اون دری که صاحب قبلی خونه قفل کرده رو ببینه برای همین یه روز به خونه ی ما اومد.اون وقتی نمک هارو دید مثل بقیه ی مردم گفت:«برای دور کردن ارواح نمک ریختن»!
من پوزخندی زدم ولی کم کم داشتم باور میکردم.تا اینکه...
کپی ممنوع❌
#پارت1
سلام من هنری هستم و یک برادر کوچیک تر از خودم به نام پیتر دارم.بعد از فوت پدرم به یک خونه که توی روستا بود رفتیم.
ما تقریبا یک ماه پیش پدرمون رو از دست دادیم و مجبور شدیم به یک خونه توی روستا اسباب کشی کنیم.این خونه یک در داره که مشاور املاک میگه صاحب قبلی این خونه در این اتاق رو قفل کرده و دم درش نمک پاشیده.تقریبا میشه گفت همه جای خونه مخصوصا جاهای تاریک نمک هست.همسایه ها میگن که اون نمک هارو بخاطر ارواح گذاشتن تا نتونن به داخل خونه نفوذ کنن..!
یکی از همسایه ها یه داستان درمورد خونه ای که در حال حاظر توش زندگی میکنیم گفت:«توی اون خونه یک مستخدم بوده که مستخدم اعضای اون خونه رو با سم ریختن توی غذاشون میکشه و بچه های این خانواده که دوتا پسر بودن میخوان از صاحب های این خونه انتقام بگیرن».
من که حرف هاش رو جدی نگرفتم و رفتم تا توی روستا یه چرخی بزنم.یه پیرمرد تقریبا 80 ساله با ترس به من گفت اشتباه بزرگی کردین که صاحب اون خونه شدید و فورا رفت یا شاید فرار کرد!
بعد از شنیدن حرف های عجیب اهالی روستا به خونه برگشتم.توی حیاط خونه ی روبرویی سه تا قبر (دو پسربچه و یک زن)بود و خیلی برای من عجیب بود.
سعی میکردم حرف های مردم رو جدی نگیرم چون خودم به روح و اینجور حرفا اعتقادی نداشتم.بعد یه هفته رفتار پیتر کاملا تغییر کرد .شبا توی خواب راه میرفت و کلمات عجیبی میگفت.مادرم میگفت بخاطر اینکه جای خوابش تغییر کرده راحت نیست و این مسئله رو جدی نمی گرفت.ولی یه شب با ماژیک قرمز روز در اتاقم نوشت(کمکم کن)!
وقتی به خودش اومد از چیزی که نوشته بود متعجب شد.ولی وقتی تو خواب راه میرفت و کلمات عجیب غریب میگفت همه ی چشمش سیاه می شد!
توی مدرسه با پسری به اسم جین آشنا شدم که تقریبا دوست صمیم بود و قابل اعتماد بود.جین چیزای زیادی درمورد ارواح و جن ها میدونست و داستان پیتر و خونه ما براش جدی شده بود و اونم حرف همه ی اهالی روستا رو میزد.جین کنجکاو شده بود که اون دری که صاحب قبلی خونه قفل کرده رو ببینه برای همین یه روز به خونه ی ما اومد.اون وقتی نمک هارو دید مثل بقیه ی مردم گفت:«برای دور کردن ارواح نمک ریختن»!
من پوزخندی زدم ولی کم کم داشتم باور میکردم.تا اینکه...
کپی ممنوع❌
۴.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.