وقتی که زندگیم عوض شد ۵۳
یه روز تصمیم گرفتم
به خاطر حالم
برم دکتر اون روز تهیونگ خونه بود
ولی بهش نگفتم که میخوام برم دکتر
ماشین گرفتم و رفتم دکتر و دکتر ازم تست گرفت
و نگو حامله بودم هم خوشحال بودم هم ناراحت
از دکتر تشکر کردم
و سوار همون ماشین شدم
و به سمت خونه حرکت کردیم
خوشحال از این که تهیونگ عاشق بچه هاس و وقتی که بفهمه من باردارم خیلی خوشحال میشه
و ناراحت از این که تو جوونی دارم مادر میشم می ترسیدم که نتونم برای بچه ام مادر خوبی بشم
بلاخره رسیدیم عمارت و من کرایه تاکسی رو دادم
این داستان ادامه دارد... 💜
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک
به خاطر حالم
برم دکتر اون روز تهیونگ خونه بود
ولی بهش نگفتم که میخوام برم دکتر
ماشین گرفتم و رفتم دکتر و دکتر ازم تست گرفت
و نگو حامله بودم هم خوشحال بودم هم ناراحت
از دکتر تشکر کردم
و سوار همون ماشین شدم
و به سمت خونه حرکت کردیم
خوشحال از این که تهیونگ عاشق بچه هاس و وقتی که بفهمه من باردارم خیلی خوشحال میشه
و ناراحت از این که تو جوونی دارم مادر میشم می ترسیدم که نتونم برای بچه ام مادر خوبی بشم
بلاخره رسیدیم عمارت و من کرایه تاکسی رو دادم
این داستان ادامه دارد... 💜
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک
۷.۶k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.