fake kook
fake kook
part*⁷
با گریه از خونه رفتم بیرون زنگ میزدم به کوک جواب نمیداد تصمیم گرفتم برم پیش تهیونگ همه چیز بهش بگم
تهیونگ: چیشد رفتی خوشحال رفتی ناراحت برگشتی
ا.ت: میخوام بهت بگم همون حرفی که قرار بود اون شب بزنم
تهیونگ: باشه بگو
ا.ت: از کافه بریم بیرون
تهیونگ: باشه خب چیشده
ا.ت: میخواستم درباره خانوادت ازت بپرسم
تهیونگ: چرا چیکار به خانوادم داری خب خانواده من مثل بقیه خانوادها یک پدر و یه مادر و اینکه من تک فرزندم
ا.ت: میخوام پدر مادرت ببینم
تهیونگ: چرا؟
ا.ت: میخوام بشناسمشون
تهیونگ: نمیشه
ا.ت: چرا نمیخوای واقعیت به من بگی که خانوادت تو تصادف از دنیا رفتن و تو یه پسره پرورشگاهی هستی
تهیونگ: چی داری میگی
ا.ت: راستشو بگو
تهیونگ: اینارو از کجا میدونی
ا.ت: میدونم دیگه تو تاییدش کن
تهیونگ: خب درسته من یه پسر پرورشگاهیم
ا.ت: چرا دنبال بقیه خانوادت نگشتی
تهیونگ: وقتی نمیدونستم از کجا و کی هستن
چرا باید برفتم دنبالشون اونا چرا اصلا دنبال من نگشتن
ا.ت: اگه الان پیداشون کردی چیکار میکنی
تهیونگ: هیچی به زندگیم ادامه میدم
ا.ت: اگه من الان بهت بگم که دختر عموتم باور میکنی
تهیونگ: اره
ا.ت: من دخترعموتم
تهیونگ: چی ها
ا.ت: تهیونگ خودم هم تازه فهمیدم
تهیونگ: داری مسخرم میکنی
ا.ت: چرا مسخرت کنم
تهیونگ: چی میگی
ا.ت: من خودم یک هفته پیش فهمیدم که تو پسر عموی منی
تهیونگ: ا.ت میفهمی داری چی میگی
ا.ت: تهیونگ چه بخوای چه نخوای تو پسر عموی منی
تهیونگ: چی زدی؟
ا.ت:اصلا بیا بریم ازمایش بدیم
تهیونگ: من برای این چیزای الکی نمیرم ازمایش بدم
ا.ت: ترو خدا بیا دیگه زندگی من بهم پاشید تو دیگه نرو بیا
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁷
با گریه از خونه رفتم بیرون زنگ میزدم به کوک جواب نمیداد تصمیم گرفتم برم پیش تهیونگ همه چیز بهش بگم
تهیونگ: چیشد رفتی خوشحال رفتی ناراحت برگشتی
ا.ت: میخوام بهت بگم همون حرفی که قرار بود اون شب بزنم
تهیونگ: باشه بگو
ا.ت: از کافه بریم بیرون
تهیونگ: باشه خب چیشده
ا.ت: میخواستم درباره خانوادت ازت بپرسم
تهیونگ: چرا چیکار به خانوادم داری خب خانواده من مثل بقیه خانوادها یک پدر و یه مادر و اینکه من تک فرزندم
ا.ت: میخوام پدر مادرت ببینم
تهیونگ: چرا؟
ا.ت: میخوام بشناسمشون
تهیونگ: نمیشه
ا.ت: چرا نمیخوای واقعیت به من بگی که خانوادت تو تصادف از دنیا رفتن و تو یه پسره پرورشگاهی هستی
تهیونگ: چی داری میگی
ا.ت: راستشو بگو
تهیونگ: اینارو از کجا میدونی
ا.ت: میدونم دیگه تو تاییدش کن
تهیونگ: خب درسته من یه پسر پرورشگاهیم
ا.ت: چرا دنبال بقیه خانوادت نگشتی
تهیونگ: وقتی نمیدونستم از کجا و کی هستن
چرا باید برفتم دنبالشون اونا چرا اصلا دنبال من نگشتن
ا.ت: اگه الان پیداشون کردی چیکار میکنی
تهیونگ: هیچی به زندگیم ادامه میدم
ا.ت: اگه من الان بهت بگم که دختر عموتم باور میکنی
تهیونگ: اره
ا.ت: من دخترعموتم
تهیونگ: چی ها
ا.ت: تهیونگ خودم هم تازه فهمیدم
تهیونگ: داری مسخرم میکنی
ا.ت: چرا مسخرت کنم
تهیونگ: چی میگی
ا.ت: من خودم یک هفته پیش فهمیدم که تو پسر عموی منی
تهیونگ: ا.ت میفهمی داری چی میگی
ا.ت: تهیونگ چه بخوای چه نخوای تو پسر عموی منی
تهیونگ: چی زدی؟
ا.ت:اصلا بیا بریم ازمایش بدیم
تهیونگ: من برای این چیزای الکی نمیرم ازمایش بدم
ا.ت: ترو خدا بیا دیگه زندگی من بهم پاشید تو دیگه نرو بیا
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۴.۱k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.