ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت 2۴
بغلش بودن عجب ادم مزخرفی بود این کامران اه اه حالم ازش بهم خورد خجالتم نمیکشه باهرکدومشونم عکس انداخته رفتم تو music هاش و اهنگ شادمهر و گذاشتم اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی حالا که عاشقت شدم تو اعتنا نمی کنی دلتنگ تر میشم ولی نشنیده میگیری من و هنوز همه حال تورو از من فقط می پرسن و با این که با من نیستی دیوونه میشم از غمت اصلا نمیخوام بشنوم که اشتباه گرفتمت داشتن تو کوتاه بود اما همونم کم نبود گذشته بودم از همه هیچکس به غیر تو نبود ( این اهنگ و دیروز گوش میدادم و گریه میکردم ) نه بابا سلیقش خوب بود
یه چندتا اهنگ دیگم گوش دادم و رو تخت کامران دراز کشیدم با صدای کامران که من و صدا میکردم چشام و باز کردم
-بهار پاشو ببینم چرا اینجا خوابیدی؟
رو تخت نشستم و گفتم
-هان؟
چشام هنوز بسته بود وقتی دیدم حرف نمیزنه یه چشم و باز کردم ببینم کجاییه که دیدم زل زده بهم رد نگاشو که دنبال کردم دیدم تاپم اومده تا وسط سینه هام سریع دستمو گذاشتم رو سینمو ،پامو بلند کردم و با پام زدم توشکم کامران و گفتم
-هویی کجارو نگاه میکنی؟
که با این کارم دامنم رفت کنار دیگه داشتم از خجالت میمردم سریع از تخت پریدم پایین و خواستم در برم که کامران دستمو کشیدو افتادم روش خواستم از روش بلند شم ولی هرکاری میکردم نمیشد محکم گرفته بودم
-ولم کن
-اینقده وول نخور تا من نخوام نمیتونی بلند شی -ولم کن کامران الان بالا میارم بو میدی
-هه هه این کلکا دیگه قدیمی شده
-به خدا دارم بالا میارم کامران تورو خدا من و برم گردوند
و گفت
-به یه شرط
-ولم کن نمیخوامممم به لبام که سرخ بود نگاه کرد و گفت
-واسه کی این لبارو سرخ کردی؟هان؟
کم کم دستش داشت از زیر لباسم میرفت بالا با ناله گفتم
ـ کامران توروخدا ولم کن من حامله ام
-خوب من چیکار به حاملگی تو دارم؟
وقتی صورتشو اورد جلو از بوش حالم بد شد تا اولین عق و زدم ولم کرد سریع دستشو وکه زیر لباسم بود زدم کنار و دوییدم طرف دستشویی دیگه داشتم دیوونه میشدم همش بالا میاوردم وقتی اومدم بیرون کامران و ندیدم روی کاناپه دراز کشدم که کامران سرو کله اش پیدا شدو گفت
-اماده شو بریم بیرون
-من نمیام حوصله ندارم
-بلند شو بریم شاید حالت بهتر بشه گفتم نمیام -به درک نیا
اومد نشست رو مبل جلوییم وگوشیش و دراورد و زنگ زد به یکی
-سلام عزیزم -
-اره منم خوبم
مگه حتما باید کاری داشته باشم شاید دلم واست تنگ شده باشه -
قهقه ای زد وگفت
-ای شیطوون
،نه بابا میخواستم ببینم وثت داری بریم بیرون؟ - -اوه اوه زبون نریز بچه
- -قربونت برم پس 8 اماده باش میام دنبالت،فعلا وقتی داشت حرف میزد زیر چشمی داشت بهم نگاه میکرد منم بی تفاوت چشام وبسته بودم ولی تمام حواسم بهش بودـ
پارت 2۴
بغلش بودن عجب ادم مزخرفی بود این کامران اه اه حالم ازش بهم خورد خجالتم نمیکشه باهرکدومشونم عکس انداخته رفتم تو music هاش و اهنگ شادمهر و گذاشتم اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی حالا که عاشقت شدم تو اعتنا نمی کنی دلتنگ تر میشم ولی نشنیده میگیری من و هنوز همه حال تورو از من فقط می پرسن و با این که با من نیستی دیوونه میشم از غمت اصلا نمیخوام بشنوم که اشتباه گرفتمت داشتن تو کوتاه بود اما همونم کم نبود گذشته بودم از همه هیچکس به غیر تو نبود ( این اهنگ و دیروز گوش میدادم و گریه میکردم ) نه بابا سلیقش خوب بود
یه چندتا اهنگ دیگم گوش دادم و رو تخت کامران دراز کشیدم با صدای کامران که من و صدا میکردم چشام و باز کردم
-بهار پاشو ببینم چرا اینجا خوابیدی؟
رو تخت نشستم و گفتم
-هان؟
چشام هنوز بسته بود وقتی دیدم حرف نمیزنه یه چشم و باز کردم ببینم کجاییه که دیدم زل زده بهم رد نگاشو که دنبال کردم دیدم تاپم اومده تا وسط سینه هام سریع دستمو گذاشتم رو سینمو ،پامو بلند کردم و با پام زدم توشکم کامران و گفتم
-هویی کجارو نگاه میکنی؟
که با این کارم دامنم رفت کنار دیگه داشتم از خجالت میمردم سریع از تخت پریدم پایین و خواستم در برم که کامران دستمو کشیدو افتادم روش خواستم از روش بلند شم ولی هرکاری میکردم نمیشد محکم گرفته بودم
-ولم کن
-اینقده وول نخور تا من نخوام نمیتونی بلند شی -ولم کن کامران الان بالا میارم بو میدی
-هه هه این کلکا دیگه قدیمی شده
-به خدا دارم بالا میارم کامران تورو خدا من و برم گردوند
و گفت
-به یه شرط
-ولم کن نمیخوامممم به لبام که سرخ بود نگاه کرد و گفت
-واسه کی این لبارو سرخ کردی؟هان؟
کم کم دستش داشت از زیر لباسم میرفت بالا با ناله گفتم
ـ کامران توروخدا ولم کن من حامله ام
-خوب من چیکار به حاملگی تو دارم؟
وقتی صورتشو اورد جلو از بوش حالم بد شد تا اولین عق و زدم ولم کرد سریع دستشو وکه زیر لباسم بود زدم کنار و دوییدم طرف دستشویی دیگه داشتم دیوونه میشدم همش بالا میاوردم وقتی اومدم بیرون کامران و ندیدم روی کاناپه دراز کشدم که کامران سرو کله اش پیدا شدو گفت
-اماده شو بریم بیرون
-من نمیام حوصله ندارم
-بلند شو بریم شاید حالت بهتر بشه گفتم نمیام -به درک نیا
اومد نشست رو مبل جلوییم وگوشیش و دراورد و زنگ زد به یکی
-سلام عزیزم -
-اره منم خوبم
مگه حتما باید کاری داشته باشم شاید دلم واست تنگ شده باشه -
قهقه ای زد وگفت
-ای شیطوون
،نه بابا میخواستم ببینم وثت داری بریم بیرون؟ - -اوه اوه زبون نریز بچه
- -قربونت برم پس 8 اماده باش میام دنبالت،فعلا وقتی داشت حرف میزد زیر چشمی داشت بهم نگاه میکرد منم بی تفاوت چشام وبسته بودم ولی تمام حواسم بهش بودـ
۳.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.