سناریو شیطان کش پارت 10
از زبان تسوتاکو :
که یهو یه چیزی به زهنم رسید برگشتم و به گیو گفتم فکر کن اسمت ناصِر بود اونوقت بچم صدات میزد دایناسِر 🤣🤣🤣🤣🤣
فکرش رو بکن دایی، ناصِر دایناسِر
توی راهرو داشتم از خنده قش میکردم که شنیدم شینوبو هم داره میخنده منم برای اینکه یکم بهش کرم بریزم گفتم....
گیو + تسوتاکو _
_گیو تاحالا از دختری خوشت اومد؟
اونم بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت...
+ برای چی میپرسی؟
_ هیچی همینجوری
+ من از هیج دختری خوشم نمیاد
_آهاااااا یعنی منو دوس نداری منم دخترم دیگه
+ از اون لحاظ آره ولی در کل نه
_ از دخترا یا کلا از آدما بدت میاد چرا همه بجای اینکه ازت دور بشن بهت میچسبن؟
تا اومد حرفش رو بزنه یه صدایی اومد
اوروکوداکی بود بهم گفت پس چرا نمیاین چقدر لفتش میدین
گیو گفت : تو خودت برای چی آنقدر غر میزنی در ظمن اومدیم دیگه
رفتیم جلوتر مسیرمون از بقیه جدا شد
اوروکوداکی..... همه رو جهع کرده بود اون پسر مو زرده، کله گرازی، تانجیرو، نزوکو.......
رفتیم و شام خوردیم خسته و کوفته رسیدیم خونه رفتم لباسام رو عوض کردم و رفتم که رختخواب بردارم دیدم گیو بدون اینکه لباساش رو در بیاره یه موتکا برداشته و خوابیده رفتم پتوی خودمو برداشتم و اخداختم روش و منم رفتم خوابیدم
فردا صبحش با گیو رفتیم به عمارت همهی کارها رو انجام دادیم و بعد ساعت 9 صبح راه افتادیم بعد از چند دقیقه مسیر گیو با ما عوض شد منم خیلی یه حالی شدم چون کسی نبود که مثل گیو بخاد ازم محافظت کنه بخاطر همین رفتم جلو و گفتم :
سانمی + تسوتاکو _
_ اِاِاِاِمممم ببخشید
+ بله
_ چقدر دیگه مونده که برسیم؟
+ زیاد نمونده
_ آهاااااا
+ من یکم خسته شدم نظرت چیه بریم یجا بشینیم
_ منم لبخند زدم و گفتم فکر خوبیه
از زبان سانمی :
اون دختر باحالی بود و بهش گفتم که بریم بشینیم چون میخواستم بدونم که اخلاق و رفتارش چجوریه
از زبان تسوتاکو :
یه جا پیدا کردیم و نشستیم با هم حرف میزدیم و صحبت میکردیم تا اینکه......
خسته شدم خسته شددددم خسته شددددددددددددم
که یهو یه چیزی به زهنم رسید برگشتم و به گیو گفتم فکر کن اسمت ناصِر بود اونوقت بچم صدات میزد دایناسِر 🤣🤣🤣🤣🤣
فکرش رو بکن دایی، ناصِر دایناسِر
توی راهرو داشتم از خنده قش میکردم که شنیدم شینوبو هم داره میخنده منم برای اینکه یکم بهش کرم بریزم گفتم....
گیو + تسوتاکو _
_گیو تاحالا از دختری خوشت اومد؟
اونم بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت...
+ برای چی میپرسی؟
_ هیچی همینجوری
+ من از هیج دختری خوشم نمیاد
_آهاااااا یعنی منو دوس نداری منم دخترم دیگه
+ از اون لحاظ آره ولی در کل نه
_ از دخترا یا کلا از آدما بدت میاد چرا همه بجای اینکه ازت دور بشن بهت میچسبن؟
تا اومد حرفش رو بزنه یه صدایی اومد
اوروکوداکی بود بهم گفت پس چرا نمیاین چقدر لفتش میدین
گیو گفت : تو خودت برای چی آنقدر غر میزنی در ظمن اومدیم دیگه
رفتیم جلوتر مسیرمون از بقیه جدا شد
اوروکوداکی..... همه رو جهع کرده بود اون پسر مو زرده، کله گرازی، تانجیرو، نزوکو.......
رفتیم و شام خوردیم خسته و کوفته رسیدیم خونه رفتم لباسام رو عوض کردم و رفتم که رختخواب بردارم دیدم گیو بدون اینکه لباساش رو در بیاره یه موتکا برداشته و خوابیده رفتم پتوی خودمو برداشتم و اخداختم روش و منم رفتم خوابیدم
فردا صبحش با گیو رفتیم به عمارت همهی کارها رو انجام دادیم و بعد ساعت 9 صبح راه افتادیم بعد از چند دقیقه مسیر گیو با ما عوض شد منم خیلی یه حالی شدم چون کسی نبود که مثل گیو بخاد ازم محافظت کنه بخاطر همین رفتم جلو و گفتم :
سانمی + تسوتاکو _
_ اِاِاِاِمممم ببخشید
+ بله
_ چقدر دیگه مونده که برسیم؟
+ زیاد نمونده
_ آهاااااا
+ من یکم خسته شدم نظرت چیه بریم یجا بشینیم
_ منم لبخند زدم و گفتم فکر خوبیه
از زبان سانمی :
اون دختر باحالی بود و بهش گفتم که بریم بشینیم چون میخواستم بدونم که اخلاق و رفتارش چجوریه
از زبان تسوتاکو :
یه جا پیدا کردیم و نشستیم با هم حرف میزدیم و صحبت میکردیم تا اینکه......
خسته شدم خسته شددددم خسته شددددددددددددم
۲.۷k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.