عیدی تون 2 پارته 😚 سال نو خوبی داشته باشید خوشگلام
Part° 7
° ویو تهیونگ °
رسیدم به ادرسی که جیمین داده بود.. ماشینمو پارک کردم و پیاده شدم نگاهی به اطرافم انداختم... هومم عمارت قشنگیه ولی به پای عمارت من نمیرسه..(عمارت رزی جشن گرفتن) اینو گفتمو رفتم داخل.. کلی ادم اونجا بود.. همشون جوون بودن..داشتم همینطوری با خودم حرف میزدم که حس کردم دوتا دست رو شونه هام قرار گرفت.. چپو راستمو نگاه کردم دیدم جیمین و جین کنارم ایستادن.. سلام گرمی کردیم و تبریک گفتیم.. جیمین رفت پیش بقیه مهمون ها و منو جین هم رفتیم رو کاناپه نشستیم و پیشخدمت اومد و نوشیدنی بهمون تعارف کرد و منم دوتا نوشیدنی برداشتم و یکیشو دادم به جین.. همینطور داشتیم نوشیدنی میخوردیم و حرف میزدیم که نگاهم به سمت در ورودی رفت..چهره اشنایی دیدم..... اون.... اون ات بود..تعجب کردم.. اون اینجا چیکار میکنه.. دیدم دوست دختر جیمین رو بغل کرد.. فکنم باهم دوستن .. ولی از حق نگذریم چقدر جذاب و سکسی شده بود.. همینجوری محوش شده بودم که با صدای جین به خودم اومدم...
° ویو جین °
( علامت جین ¢ )
¢یاا چت شد یهوو... باتو حرف میزنمااا
نگاه تهیونگو دنبال کردم و رسیدم بـه یه دختری که پیراهن مشکی تنش بود... واووو تاحالا همچنین زن زیبایی ندیده بودم البته از من خوشگلتر نیست 😌
_جین
¢هوم؟
_توهم به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی
¢اوهوم... یاا وایسا ببینم من اصن نمیدونم تو به چی فکر میکنی
یاااا با توعم کجا میری؟ وایسا منم باهات بیام
تهیونگ بعد از این حرفش بلند شد و رفت سمت اون خانوم ها و منم بلند شدم و قدم هامو تند کردم تا به تهیونگ برسم...
° ویو ا/ت °
منو املیا وارد عمارت شدیم و با چشمام دنبال رزی میگشتم که دیدم داره میاد سمتمون..همو بغل کردیم و بعد چند مین جدا شدیم که گفتم..
+دختر تو چرا انقد سسکی شدی.. فکنم تا یه ماه نتونی راه بری 😂
×یااا😂
راستی ایشون...
+اها یادم رفت بگم خواهرم املیا.. تازه دیروز همو دیدیم بعد چند سال
×جدی میگی..خیلی خوشگل تر از عکساشه
راستی زبون مارو میفهمه؟ (اروم گفت)
+نه انگلیسی صحبت کن
×اوک.. های املیا.. ایم روزی... (از اینجا به بعد انگلیسی نمیگم مثلا دارم براتون ترجمه میکنم پس به زبون خودمون مینویسم، فقط بدونید که هرکی با املیا صحبت میکنه انگلیسی حرف میزنه)
$اوو های روزی تبریک میگم.. تعریفتو خیلی شنیدم
×خیلی ممنون از اشنایی باهات خوشبختم
$همچنین
همینطوری داشتیم حرف میزدیم نگاه های کسی رو حس کردم که داره میاد سمتمون...تا خواستم دنبال اون نگاه بگردم دیدم که رو به رومون ایستاد... اون.. اون.....
______________________________
پایان پارت 7
یاح یاح یاح خمارییی😈 میخوام ببینم چندتاتون درست حدست میزنین.. که اون فرد کیه؟ هاهاهاهاها
° ویو تهیونگ °
رسیدم به ادرسی که جیمین داده بود.. ماشینمو پارک کردم و پیاده شدم نگاهی به اطرافم انداختم... هومم عمارت قشنگیه ولی به پای عمارت من نمیرسه..(عمارت رزی جشن گرفتن) اینو گفتمو رفتم داخل.. کلی ادم اونجا بود.. همشون جوون بودن..داشتم همینطوری با خودم حرف میزدم که حس کردم دوتا دست رو شونه هام قرار گرفت.. چپو راستمو نگاه کردم دیدم جیمین و جین کنارم ایستادن.. سلام گرمی کردیم و تبریک گفتیم.. جیمین رفت پیش بقیه مهمون ها و منو جین هم رفتیم رو کاناپه نشستیم و پیشخدمت اومد و نوشیدنی بهمون تعارف کرد و منم دوتا نوشیدنی برداشتم و یکیشو دادم به جین.. همینطور داشتیم نوشیدنی میخوردیم و حرف میزدیم که نگاهم به سمت در ورودی رفت..چهره اشنایی دیدم..... اون.... اون ات بود..تعجب کردم.. اون اینجا چیکار میکنه.. دیدم دوست دختر جیمین رو بغل کرد.. فکنم باهم دوستن .. ولی از حق نگذریم چقدر جذاب و سکسی شده بود.. همینجوری محوش شده بودم که با صدای جین به خودم اومدم...
° ویو جین °
( علامت جین ¢ )
¢یاا چت شد یهوو... باتو حرف میزنمااا
نگاه تهیونگو دنبال کردم و رسیدم بـه یه دختری که پیراهن مشکی تنش بود... واووو تاحالا همچنین زن زیبایی ندیده بودم البته از من خوشگلتر نیست 😌
_جین
¢هوم؟
_توهم به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی
¢اوهوم... یاا وایسا ببینم من اصن نمیدونم تو به چی فکر میکنی
یاااا با توعم کجا میری؟ وایسا منم باهات بیام
تهیونگ بعد از این حرفش بلند شد و رفت سمت اون خانوم ها و منم بلند شدم و قدم هامو تند کردم تا به تهیونگ برسم...
° ویو ا/ت °
منو املیا وارد عمارت شدیم و با چشمام دنبال رزی میگشتم که دیدم داره میاد سمتمون..همو بغل کردیم و بعد چند مین جدا شدیم که گفتم..
+دختر تو چرا انقد سسکی شدی.. فکنم تا یه ماه نتونی راه بری 😂
×یااا😂
راستی ایشون...
+اها یادم رفت بگم خواهرم املیا.. تازه دیروز همو دیدیم بعد چند سال
×جدی میگی..خیلی خوشگل تر از عکساشه
راستی زبون مارو میفهمه؟ (اروم گفت)
+نه انگلیسی صحبت کن
×اوک.. های املیا.. ایم روزی... (از اینجا به بعد انگلیسی نمیگم مثلا دارم براتون ترجمه میکنم پس به زبون خودمون مینویسم، فقط بدونید که هرکی با املیا صحبت میکنه انگلیسی حرف میزنه)
$اوو های روزی تبریک میگم.. تعریفتو خیلی شنیدم
×خیلی ممنون از اشنایی باهات خوشبختم
$همچنین
همینطوری داشتیم حرف میزدیم نگاه های کسی رو حس کردم که داره میاد سمتمون...تا خواستم دنبال اون نگاه بگردم دیدم که رو به رومون ایستاد... اون.. اون.....
______________________________
پایان پارت 7
یاح یاح یاح خمارییی😈 میخوام ببینم چندتاتون درست حدست میزنین.. که اون فرد کیه؟ هاهاهاهاها
۸.۱k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.