به دلیل گزارش کردن پارت35 دوباره گذاشتمش
part35
علی:
باورم نمیشد دیگه قراره نبینمش
دیگه صداشو نمیشنوم
دیگه قرار نیست اذیتم کنه
دیگه قرار نیس کسی نگرانم بشه
دیگه کسی باهام دعوا نمیکنه وقتی با فنا زیادی گرم میگیرم
دیگه خواهر ندارم
دیگه کسیو مدارم بهش بگم دوردونم
خدایا اخه چرا
چرا ازم گرفتیش
مگه چه گناهی کرده بودم
تارا:
یه هفته از روزی که نیکا مرد میگذره باروم نمیشه تو یه لحضه بهترین رفیقمو ازدست دادم باورم نمیشه دیگه خواهرمو ندارم
اصلا حالم اوکی نبود
نه فقط من
همه
خاله زهرا علی متین خانواده ی نیکا
تو خونه نشسته بودم که از بیمارستان باهام تماس گرفتن
دکتر-سلام،خانم رحیمی(فامیلیه تارا رحمیه)
تارا-سلام بله خودم هستم
دکتر-از بیمارستان تماس میگیرم
تارا-بفرماید
دکتر-تلفنی نمیشه گفت لطفا تشریف بیارید بیمارستان
تارا-کدوم بیمارستان؟کی بیام؟
دکتر-بیمارستان....امروز اگه تونستید وقتی اومدید با این شما ره لطفا تماس بگیرید.
تارا-بله چشم خداحافظ
پاشدک حاضر شدم برم بیمارستان
احتمالا برای محاجرتم کار دارن
متین:
حالم اصلا خوب نبود دلم میخواست باعلی حرف بزنم
برای همین رفتم خونشون
زنگ درو زدم
الهام(مستخدم خونه)-بفرمایید
متین-دوست اقا علی هستم میشه بگید بیاد دم در
الهام-بله منتظر بمونید
علی-تو اتاق نشسته بودم که باصدای در بخودم اومدم
بیاتو
الهام-اقا یه اقای اومدن دم در گفتن با شما کار دارن
علی- اسمش چیه
الهام-نمیدونم اقا،نگفتن
علی-اوکی بگو الان میاد
ای خداحوصله ندارم
رفتم پایین رفتم دم در
در باز کردم که بامتین روبه رو شدم
چی میخوای متین
مین-علی میشه حرف بزنیم میدونم ازدستم عصبانی هستی
عصبانیم من دلم خونه ازت عوضی تو خواههر یکی یدونمو به کشتن دادی متین چطور تونستی اینهمه بی رحم باشی ها
هیچ وقت نمی بخشمت هیچ وقت
متین-علی تورو به هرکی میپرستی یکم به حرفام گوش بده
علی-نمیتونم
دررو بستم رفتم تو اتاقم
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
علی:
باورم نمیشد دیگه قراره نبینمش
دیگه صداشو نمیشنوم
دیگه قرار نیست اذیتم کنه
دیگه قرار نیس کسی نگرانم بشه
دیگه کسی باهام دعوا نمیکنه وقتی با فنا زیادی گرم میگیرم
دیگه خواهر ندارم
دیگه کسیو مدارم بهش بگم دوردونم
خدایا اخه چرا
چرا ازم گرفتیش
مگه چه گناهی کرده بودم
تارا:
یه هفته از روزی که نیکا مرد میگذره باروم نمیشه تو یه لحضه بهترین رفیقمو ازدست دادم باورم نمیشه دیگه خواهرمو ندارم
اصلا حالم اوکی نبود
نه فقط من
همه
خاله زهرا علی متین خانواده ی نیکا
تو خونه نشسته بودم که از بیمارستان باهام تماس گرفتن
دکتر-سلام،خانم رحیمی(فامیلیه تارا رحمیه)
تارا-سلام بله خودم هستم
دکتر-از بیمارستان تماس میگیرم
تارا-بفرماید
دکتر-تلفنی نمیشه گفت لطفا تشریف بیارید بیمارستان
تارا-کدوم بیمارستان؟کی بیام؟
دکتر-بیمارستان....امروز اگه تونستید وقتی اومدید با این شما ره لطفا تماس بگیرید.
تارا-بله چشم خداحافظ
پاشدک حاضر شدم برم بیمارستان
احتمالا برای محاجرتم کار دارن
متین:
حالم اصلا خوب نبود دلم میخواست باعلی حرف بزنم
برای همین رفتم خونشون
زنگ درو زدم
الهام(مستخدم خونه)-بفرمایید
متین-دوست اقا علی هستم میشه بگید بیاد دم در
الهام-بله منتظر بمونید
علی-تو اتاق نشسته بودم که باصدای در بخودم اومدم
بیاتو
الهام-اقا یه اقای اومدن دم در گفتن با شما کار دارن
علی- اسمش چیه
الهام-نمیدونم اقا،نگفتن
علی-اوکی بگو الان میاد
ای خداحوصله ندارم
رفتم پایین رفتم دم در
در باز کردم که بامتین روبه رو شدم
چی میخوای متین
مین-علی میشه حرف بزنیم میدونم ازدستم عصبانی هستی
عصبانیم من دلم خونه ازت عوضی تو خواههر یکی یدونمو به کشتن دادی متین چطور تونستی اینهمه بی رحم باشی ها
هیچ وقت نمی بخشمت هیچ وقت
متین-علی تورو به هرکی میپرستی یکم به حرفام گوش بده
علی-نمیتونم
دررو بستم رفتم تو اتاقم
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
۶.۱k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.