چند پارتی کوک
خب اهم گشادی رو میزارم کنار بریم شروع کنیم
خب بچه ها این فلش بک خیلی طولانی شد پس میخوام خیلی به طور خلاصه به شما توضیح بدم بعد دیگه بریم زمان حال
خلاصه از فلش بک از اون جایی که مونده :
بعد اون قضیه بابای ات و بابای کوک خیلی باهم دیگه ارتباط داشتن یعنی مثلا هی میرفتن خونه هم بعد هم بابای کوک به بابای ات گفت که کوک ات رو دوس داره و بعد اون کوک از ات بعد دوسال خواستگاری کرد و بعد چند ماه باهم ازدواج کردن و دیگه تمام
پایان فلش بک( ادمین بسیار خوشحال هست )
زمان حال
ویو ات
با یاد اوری اون موقع ها ی قطره اشک از چشمام بیرون اومد ولی خیلی زود پاکش کردم ممکنه کوکی عزیزم ناراحت بشه از جام بلند شدم و دست کوک رو بوسیدم بعد از اینکه بوسیدمش از اتاق ای سی یو زدم بیرون به سمت خروجی بیمارستان راه افتادم و رفتم خونه
شب
جیا داشت همین طور با اسباب بازی هاش بازی میکرد منم داشتم تماشاش میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد
از بیمارستان بود زود جواب دادم گفت خودمو زود برسونم بیمارستان منم با تمام سرعت جیا سپردم به اجوما و از عمارت زدم بیرون سریع سوار ماشین شدم و رفتم بیمارستان نمیدونستم چه اتفاقی افتاده فقط دکتر کوک بهم گفت زود خودتو برسون بیمارستان بلاخره رسیدم به طبقه مورد نظر دیدم دکتر کوک کنار اتاق کوک وایستاده ی لحظه قلبم ریخت نکنه واسه کوک اتفاقی افتاده باشه بدو بدو رفتم سمتش
ات : اقای دکتر چه اتفاقی افتاده
دکتر : خانم جئون نگران نباشید ی خبر خوب دارم همسرتون بهوش اومده
ات : چی گفتین
دکتر : گفتم اقای جئون بلاخره بهوش اومده
ات : وای خدایا شکرت
ات : میتونم برم تو
دکتر : بله
ات : ممنون وارد اتاق شدم دیدم به پنجره اتاق زل زده برگشت طرف من تا منو دید شکه شد انگار من چیز عجیبی بودم براش البته حقم داره تا الان فکر میکرد من مردم
کوک : ا.. ت
ات : جانم عزیزم
کوک : بازم دارم توهم میزنم اره. با گریه
ات : نه کوکم نه من واقعا اینجام
کوک : ولی تو مرده بودی. با گریه
کوک : من خودم با دستای خودم بدن بیجون تو رو تو خاک گذاشتم خودم تو اون روز بارونی داشتم خاکت میکردم. با گریه
ات : کوکم من واقعا متاسفم ولی همش نقش بازی کردن بود من اصلا نمرده بودم. با گریه
کوک : اخه چرا خودتو از من جدا کردی . با گریه
ات : من به تو تهمت زدم کوک واقعا من ی شیطانم من واقعا ادم بدی هستم. با گریه
محکم با دستام زدم به سرم و افتادم زمین کوک با نگرانی از رو تخت پاشد و اومد سمتم و بغلم کرد منم محکم تر بغلش کردم دو تا مونم زدیم زیر گریه
کوک بغل گوشم هی حرفایی میزد که بیشترو بیشتر عاشقش میشدم
خب فردا اخرین پارته و این چند پارتی تموم میشه میخوام واسه پارت اخر شرط بزارم
شرطا
لایک : ۳۰ تا
کامنت : ۴۰ تا بوس بهتون بای بای 😘
خب بچه ها این فلش بک خیلی طولانی شد پس میخوام خیلی به طور خلاصه به شما توضیح بدم بعد دیگه بریم زمان حال
خلاصه از فلش بک از اون جایی که مونده :
بعد اون قضیه بابای ات و بابای کوک خیلی باهم دیگه ارتباط داشتن یعنی مثلا هی میرفتن خونه هم بعد هم بابای کوک به بابای ات گفت که کوک ات رو دوس داره و بعد اون کوک از ات بعد دوسال خواستگاری کرد و بعد چند ماه باهم ازدواج کردن و دیگه تمام
پایان فلش بک( ادمین بسیار خوشحال هست )
زمان حال
ویو ات
با یاد اوری اون موقع ها ی قطره اشک از چشمام بیرون اومد ولی خیلی زود پاکش کردم ممکنه کوکی عزیزم ناراحت بشه از جام بلند شدم و دست کوک رو بوسیدم بعد از اینکه بوسیدمش از اتاق ای سی یو زدم بیرون به سمت خروجی بیمارستان راه افتادم و رفتم خونه
شب
جیا داشت همین طور با اسباب بازی هاش بازی میکرد منم داشتم تماشاش میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد
از بیمارستان بود زود جواب دادم گفت خودمو زود برسونم بیمارستان منم با تمام سرعت جیا سپردم به اجوما و از عمارت زدم بیرون سریع سوار ماشین شدم و رفتم بیمارستان نمیدونستم چه اتفاقی افتاده فقط دکتر کوک بهم گفت زود خودتو برسون بیمارستان بلاخره رسیدم به طبقه مورد نظر دیدم دکتر کوک کنار اتاق کوک وایستاده ی لحظه قلبم ریخت نکنه واسه کوک اتفاقی افتاده باشه بدو بدو رفتم سمتش
ات : اقای دکتر چه اتفاقی افتاده
دکتر : خانم جئون نگران نباشید ی خبر خوب دارم همسرتون بهوش اومده
ات : چی گفتین
دکتر : گفتم اقای جئون بلاخره بهوش اومده
ات : وای خدایا شکرت
ات : میتونم برم تو
دکتر : بله
ات : ممنون وارد اتاق شدم دیدم به پنجره اتاق زل زده برگشت طرف من تا منو دید شکه شد انگار من چیز عجیبی بودم براش البته حقم داره تا الان فکر میکرد من مردم
کوک : ا.. ت
ات : جانم عزیزم
کوک : بازم دارم توهم میزنم اره. با گریه
ات : نه کوکم نه من واقعا اینجام
کوک : ولی تو مرده بودی. با گریه
کوک : من خودم با دستای خودم بدن بیجون تو رو تو خاک گذاشتم خودم تو اون روز بارونی داشتم خاکت میکردم. با گریه
ات : کوکم من واقعا متاسفم ولی همش نقش بازی کردن بود من اصلا نمرده بودم. با گریه
کوک : اخه چرا خودتو از من جدا کردی . با گریه
ات : من به تو تهمت زدم کوک واقعا من ی شیطانم من واقعا ادم بدی هستم. با گریه
محکم با دستام زدم به سرم و افتادم زمین کوک با نگرانی از رو تخت پاشد و اومد سمتم و بغلم کرد منم محکم تر بغلش کردم دو تا مونم زدیم زیر گریه
کوک بغل گوشم هی حرفایی میزد که بیشترو بیشتر عاشقش میشدم
خب فردا اخرین پارته و این چند پارتی تموم میشه میخوام واسه پارت اخر شرط بزارم
شرطا
لایک : ۳۰ تا
کامنت : ۴۰ تا بوس بهتون بای بای 😘
۱۶.۸k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.