وقتی عاشقش بودی ولی...
part:②⑤
ویو تهیونگ
امروز باید موزیک ویدیو جدید درست کنم... تورا کمپانی بودم و بعد از چند دقیقه رسیدم
"مدیر کمپانی با☆"
☆: خوش اومدی... طراح لباس، لباستو اماده کرده... اونجاس برو...
تهیونگ: باشهـ.
رفتم اتاقم و با دیدن طراح لباس که ا.ت بود چشمام دوتا شد... چرا هرجا میرم هس؟! باید به همه بسپارم که پیشم نباشه؟! یا جایی که من هستم نباید باشه....
هوففف....
ا.ت: سلام، لباست حاضره... بگیرش...
تهیونگ: ممنون...
گرفتمش، از اتاق رفت بیرون... لباسا دراوردم خیلی خوشگل بودو برق میزد... پوشیدمش کاملا اندازه بود... میدرخشیدم... نوبت میکاپم بود...!
تهیونگ: میکاپر میتونی بیای تو!
☆تهیونگ میکاپر پیدا نکردیم همون ا.ت میکاپرته.
چیشده... چرا انقدر امروز چرت میگن؟!
ویو ا.ت
دوباره وارد اتاقش شدم... لباس وقدر بهش میومد.. دوست داشتم خودمو تو بغلش جا کنم... ولی اون منو دوست ندارع ببینه چ برسه بغل کنه... چرته واقعا
تهیونگ: خب شروع کن...
ا.ت: ها؟! اهان باشه...
رفتم جلو... سایرو ورداشتم.... براش ارایشی رو به رنگ قهوه ای الوده کرده و چشماشو بست رو چشماش مالیدم... خیلی بوی خوبی میداد... خواستم یکم دیگه خم بشم... تا بتونم بوشو بهتر حس کنم که یهو چشماشو باز هول شدم خواستم برم عقب پام لابه لای پایه های صندلی شد افتاد روش... ینی ناخواسته هم رو پاهاش نشستم و اونم از ترس اینمه نیوفتم دستشو رو کمرم حلقه کرده بود...با هم فاصله نداشتیم...خواستم پاشم که گفت
تهیونگ: همینطوری میکاپم کن... !
ا.ت: چی میگی؟؟ نخیر پا میشم!
تهیونگ: دوباره میفتی همجارو به فاخ میدی بیا!
نشسته بودم همونجوری بدنم یخ زده بودو دستام میلرزید.... براش رو به رژ کالبسی که رنگ لبش بود آغشته کردم و روی لبای لطیفش میمالیدم... لباش خاص بود... چشممو دوخته بودم بهش و داشتم کارمو انجام میدادم...
ویو تهیونگ
نمیدونم چرا ولی بهش گفتم که رو پاهام بشینه... قطعا منظوری نداشتم... برای چی باید بهش بگم... قطعا دست و پا چلفتی بود باز میوفتاد...
ویو ا.ت
بلند شدم...
ا.ت: خب تمومع..
بدون تشکر و بدون نگاهی به من و بی توجه پاشد رفت بیرون... منم اونجارو جمع کردمو رفتم بیرون...داشتن ویدیو میگرفتن ک توی موزیک ویدیو یه دخترع بود... باعث میشد حرصم دربیاد...! هی نزدیکش میشد... و تهیونگ موهاشو ناز میکرد...یهو قلیم تند تند زدو اظطراب گرفتم... دستم یخ بود...
که یهو رئیس کمپانی اومد پیشم..!
☆ا.ت حالت خوبه؟!...
ا.ت: اره چطور؟!
☆اخه رنگت پریدع
ا.ت: هاع... واقعا؟! شاید بخاطر اینه ک گرمه..!
ویو تهیونگ
امروز باید موزیک ویدیو جدید درست کنم... تورا کمپانی بودم و بعد از چند دقیقه رسیدم
"مدیر کمپانی با☆"
☆: خوش اومدی... طراح لباس، لباستو اماده کرده... اونجاس برو...
تهیونگ: باشهـ.
رفتم اتاقم و با دیدن طراح لباس که ا.ت بود چشمام دوتا شد... چرا هرجا میرم هس؟! باید به همه بسپارم که پیشم نباشه؟! یا جایی که من هستم نباید باشه....
هوففف....
ا.ت: سلام، لباست حاضره... بگیرش...
تهیونگ: ممنون...
گرفتمش، از اتاق رفت بیرون... لباسا دراوردم خیلی خوشگل بودو برق میزد... پوشیدمش کاملا اندازه بود... میدرخشیدم... نوبت میکاپم بود...!
تهیونگ: میکاپر میتونی بیای تو!
☆تهیونگ میکاپر پیدا نکردیم همون ا.ت میکاپرته.
چیشده... چرا انقدر امروز چرت میگن؟!
ویو ا.ت
دوباره وارد اتاقش شدم... لباس وقدر بهش میومد.. دوست داشتم خودمو تو بغلش جا کنم... ولی اون منو دوست ندارع ببینه چ برسه بغل کنه... چرته واقعا
تهیونگ: خب شروع کن...
ا.ت: ها؟! اهان باشه...
رفتم جلو... سایرو ورداشتم.... براش ارایشی رو به رنگ قهوه ای الوده کرده و چشماشو بست رو چشماش مالیدم... خیلی بوی خوبی میداد... خواستم یکم دیگه خم بشم... تا بتونم بوشو بهتر حس کنم که یهو چشماشو باز هول شدم خواستم برم عقب پام لابه لای پایه های صندلی شد افتاد روش... ینی ناخواسته هم رو پاهاش نشستم و اونم از ترس اینمه نیوفتم دستشو رو کمرم حلقه کرده بود...با هم فاصله نداشتیم...خواستم پاشم که گفت
تهیونگ: همینطوری میکاپم کن... !
ا.ت: چی میگی؟؟ نخیر پا میشم!
تهیونگ: دوباره میفتی همجارو به فاخ میدی بیا!
نشسته بودم همونجوری بدنم یخ زده بودو دستام میلرزید.... براش رو به رژ کالبسی که رنگ لبش بود آغشته کردم و روی لبای لطیفش میمالیدم... لباش خاص بود... چشممو دوخته بودم بهش و داشتم کارمو انجام میدادم...
ویو تهیونگ
نمیدونم چرا ولی بهش گفتم که رو پاهام بشینه... قطعا منظوری نداشتم... برای چی باید بهش بگم... قطعا دست و پا چلفتی بود باز میوفتاد...
ویو ا.ت
بلند شدم...
ا.ت: خب تمومع..
بدون تشکر و بدون نگاهی به من و بی توجه پاشد رفت بیرون... منم اونجارو جمع کردمو رفتم بیرون...داشتن ویدیو میگرفتن ک توی موزیک ویدیو یه دخترع بود... باعث میشد حرصم دربیاد...! هی نزدیکش میشد... و تهیونگ موهاشو ناز میکرد...یهو قلیم تند تند زدو اظطراب گرفتم... دستم یخ بود...
که یهو رئیس کمپانی اومد پیشم..!
☆ا.ت حالت خوبه؟!...
ا.ت: اره چطور؟!
☆اخه رنگت پریدع
ا.ت: هاع... واقعا؟! شاید بخاطر اینه ک گرمه..!
۶.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.