. به سارا گفتم اجازه بده با پریا تماس بگیرم . باجه تلفن پ
. به سارا گفتم اجازه بده با پریا تماس بگیرم . باجه تلفن پیدا کردیم و تماس گرفتم
پریا گوشی برداشت و انچه گذشته بود را برایش گفتم .
بارها گفته ام و تکراری میشود اگر برایت بگویم با پریا که صحبت میکردم چه حسی داشتم .....
متوجه ناراحتی پریا شدم بخاطر انچه اتفاق افتاده بود
به وقتش برایت تعریف میکنم پریا چه پوست عاشقانه ای از سرم کند تا اخر خود سارا و سمیرا نجاتم دادند .
از ناراحتی پریا بسیار ناراحت شدم . تمام انرژی و نشاطم را از دست دادم ...
به سارا گفتم
ببین چه بلایی بر سر من می اوری ... پریا برای بار دوم بخاطر تو از من ناراحت شد
سارا خندید و گفت
من به ارزویم می رسد به جهنم که ناراحت شد
باور کن پریا ی ایکبیریه
از ناراحتی سیگار روشن کردم
سارا گفت صبر کن من پریا را قانع میکنم تو کنارتر برو تا صدایم را نشنوی
ما دختر ها حرف یکدیگر را بهتر می غهمیم
چند قدم رفتم ان طرف تر و از زبان پریا این ترانه را می خواندم که
نگو صادقی به عشقت
اخه چشمات میگه نیستی
واقعا کلافه شده بودم ...
که سارا گفت بیا
پربا می خواهد با تو صحبت کند
گوشی را رفتم و گفتم عزیزم با همه وجودم دوستت دارم منو ببخش که
سمیرا گفت عرزیزم چرا باید ازتون ناراحت باشم
بعد از چند سال امروز با شخصی حرف بزنم
من در خانه شوهرم اجازه نداشتم با تلفن صحبت کنم
فقط با مادرم ان هم در حصور شوهرم
وقتی از خانه می رفت گوشی تلفن را می برد و درب خانه را به روی من قفل می کرد تا شب که می امد ....
بوی الکل میداد و ......
فرناز باید خودت را جای من بگذاری تا بفهمی سارا چه شوخی با من کرد ... و من در ناراحتی پریا
قصه پر رنج سمیرا را شنیدم ....
قصه ای که به جان جفتمان قسم
سارا شاهد است بعد قطع تماس
بلند بلند گریه کردم . .... و سارا برایم
قهوه و نوشابه گرفت و سیگار روشن کرد تا ارام شوم
اگر یادت باشد وقتی جلوی درب سینما امدیم
نسعود گفت مرتضی چرا چشمات اینقدر قرمز شده و خودش در جواب خودش گفت حتمن دود سیگار باز چشمت را اذیت کرده
دقت کن . اب مروارید نگیری ...
ولی چشمان من هنوز از رنجی که سمیرا کشید در اشک می رود . حتی همین خالا که دقتر خاطرات ان روزها را ورق می زنم
به قول سعدی
ابلیس را معلم ملائک چرا کردند
دختری با لطافت و پاکی و زلالی سمیرا که مانند
طاووسی بود که کنار رودخانه ارامی قدم میزد و بال می گسترانید باید اسیر دست یک دیو میشد
با قلبی سنگی و مغزی الکلی
حیووانی که شب مست به خانه می امد فیلم پورن میدیدو جز شکنجه سمیرا تفریح دیگری نداست ....
سمیرا که حرف میزد بی تاقت شدم
سرم را به شیشه زدم و
فریاد زدم خدااااااا
که
چند نفر دورم جمع شدند
سارا دستم را گرفت
سرم را روی شانه اش گذاشت و
خبر فوت یکی از دوستانش را شنیده
گفتم
پریا گوشی برداشت و انچه گذشته بود را برایش گفتم .
بارها گفته ام و تکراری میشود اگر برایت بگویم با پریا که صحبت میکردم چه حسی داشتم .....
متوجه ناراحتی پریا شدم بخاطر انچه اتفاق افتاده بود
به وقتش برایت تعریف میکنم پریا چه پوست عاشقانه ای از سرم کند تا اخر خود سارا و سمیرا نجاتم دادند .
از ناراحتی پریا بسیار ناراحت شدم . تمام انرژی و نشاطم را از دست دادم ...
به سارا گفتم
ببین چه بلایی بر سر من می اوری ... پریا برای بار دوم بخاطر تو از من ناراحت شد
سارا خندید و گفت
من به ارزویم می رسد به جهنم که ناراحت شد
باور کن پریا ی ایکبیریه
از ناراحتی سیگار روشن کردم
سارا گفت صبر کن من پریا را قانع میکنم تو کنارتر برو تا صدایم را نشنوی
ما دختر ها حرف یکدیگر را بهتر می غهمیم
چند قدم رفتم ان طرف تر و از زبان پریا این ترانه را می خواندم که
نگو صادقی به عشقت
اخه چشمات میگه نیستی
واقعا کلافه شده بودم ...
که سارا گفت بیا
پربا می خواهد با تو صحبت کند
گوشی را رفتم و گفتم عزیزم با همه وجودم دوستت دارم منو ببخش که
سمیرا گفت عرزیزم چرا باید ازتون ناراحت باشم
بعد از چند سال امروز با شخصی حرف بزنم
من در خانه شوهرم اجازه نداشتم با تلفن صحبت کنم
فقط با مادرم ان هم در حصور شوهرم
وقتی از خانه می رفت گوشی تلفن را می برد و درب خانه را به روی من قفل می کرد تا شب که می امد ....
بوی الکل میداد و ......
فرناز باید خودت را جای من بگذاری تا بفهمی سارا چه شوخی با من کرد ... و من در ناراحتی پریا
قصه پر رنج سمیرا را شنیدم ....
قصه ای که به جان جفتمان قسم
سارا شاهد است بعد قطع تماس
بلند بلند گریه کردم . .... و سارا برایم
قهوه و نوشابه گرفت و سیگار روشن کرد تا ارام شوم
اگر یادت باشد وقتی جلوی درب سینما امدیم
نسعود گفت مرتضی چرا چشمات اینقدر قرمز شده و خودش در جواب خودش گفت حتمن دود سیگار باز چشمت را اذیت کرده
دقت کن . اب مروارید نگیری ...
ولی چشمان من هنوز از رنجی که سمیرا کشید در اشک می رود . حتی همین خالا که دقتر خاطرات ان روزها را ورق می زنم
به قول سعدی
ابلیس را معلم ملائک چرا کردند
دختری با لطافت و پاکی و زلالی سمیرا که مانند
طاووسی بود که کنار رودخانه ارامی قدم میزد و بال می گسترانید باید اسیر دست یک دیو میشد
با قلبی سنگی و مغزی الکلی
حیووانی که شب مست به خانه می امد فیلم پورن میدیدو جز شکنجه سمیرا تفریح دیگری نداست ....
سمیرا که حرف میزد بی تاقت شدم
سرم را به شیشه زدم و
فریاد زدم خدااااااا
که
چند نفر دورم جمع شدند
سارا دستم را گرفت
سرم را روی شانه اش گذاشت و
خبر فوت یکی از دوستانش را شنیده
گفتم
۱۲.۸k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.