purple love
purple love
پارت۴
جیمین.ات شی اینجا جای آرایش کردنه؟ماشینای بغلو نگاه چطوری دارن نگاه میکنن
ات
با حرف جیمین از پنجره بیرونو نگاه کردم،راست میگفت ماشینی که بغل ما بود یه پسر جوون توش بود که زل زده بود به لبام
سریع وسایلامو جم کردم گذاشتم تو کیفم
بلاخره بعد از نیم ساعت به پاساژ رسیدیم،میونگو سوهو رفتن خرید کنن
منو با جیمین تنها گذاشتن
خدایا نمیدونم به این میونگ چی بگم،همش منو با این بد خلقِ برج زهرمار تنها میزاره
بدون اینکه به جیمین محل بزارم راه افتادم،چرا باید به خاطر اون حرص بخورم،منم میرم برای عروسی خواهرم لباس انتخاب کنم
داشتم توی پاساژ میگشتم که یهو چشمم خورد به یه لباس خیلی خشگل،یکم باز بود،یکم که نه چجوری بگم
انگار برای کسایی بود که توی بار هرزگی میکردن😐
رفتم داخل با اینکه باز بود اما خیلی به دلم نشسته بود به فروشنده گفتم از اون لباس برام بیاره،فروشنده لباسو اوورد اما جیمین به محض اینکه لباسو دید اخماش رفت تو هم
جیمین.میخای اینو بخری؟
ات.اره
جیمین.فکر نمیکنی زیادی بازه؟
ات.ب تو چه من هرچی بخام میپوشم
جیمین.خوبی هم بهت نیومده،اصلا به من چه هرکاری میخای بکن
ات
لباسو خریدم میونگ هم همین موقع با سوهو رسیدن
ناهارو رفتیم رستوران،تو رستوران نشسته بودیم که یهو چشمم خورد به جیمین
خیلی پسر ساکته خیلی هم اخموعِ
حداقل اگه یکم اخم نمیکرد شاید ازش خوشم بیاد اما اخلاقش بر عکس قیافش خیلی بده
پرش زمانی فردا صبح
از خواب بیدار شدم امروز دانشگاه تعطیل بود اما چند تا کار داشتم چون فردا شب تولدم بود منم قرار بود دوستامو دعوت کنم تا یه مهمونی بزرگ بگیریم،زنگ زدم به لیسا تا ببینم کجائه چون بهم قول داده بود با هم بریم خرید
ات.سلام لیسا جونم
لیسا.هومم چیه باز اول صبح زنگ زدی؟
ات.اولن جواب سلام واجبه،ثانیا ساعت ده صبحه کجا اول صبحه؟
لیسا.خب حالا کارتو بگو
ات.وا مگه یادت نی؟
لیسا.چیو؟
ات.خودت دیروز بهم قول دادی امروز بریم خرید
لیسا.اها،اره یادم اومد،اوکی تا یک ساعت دیگه آماده باش میام دنبالت،یک ساعت شد یک ساعتو یک دقیقه خودم میرم شما مجبور میشی با ماشین خودت بیای
ات.باشهه خانوم غرغرو،خدافظ
لیسا.خدافظ
مثل جت از تخت پریدم پایین رفتم سمت دستشویی،باید راس یک ساعت آماده باشم چون لیسا به حرفی که میزنی واقعا عمل میکنه
از دستشویی در اومدم یه لباس انتخاب کردم پوشیدم،موهامو بالا بستم بعدش آرایش کردم
رفتم پایین هیچکس به جز جیمین نبود
ات.صبح بخیر جیمین شی
جیمین با تکون دادن سرش جوابمو داد،حتی زورش میگیره از اون زبونش استفاده کنه...
شرطا
۱۲ لایک
۷ کامنت
پارت۴
جیمین.ات شی اینجا جای آرایش کردنه؟ماشینای بغلو نگاه چطوری دارن نگاه میکنن
ات
با حرف جیمین از پنجره بیرونو نگاه کردم،راست میگفت ماشینی که بغل ما بود یه پسر جوون توش بود که زل زده بود به لبام
سریع وسایلامو جم کردم گذاشتم تو کیفم
بلاخره بعد از نیم ساعت به پاساژ رسیدیم،میونگو سوهو رفتن خرید کنن
منو با جیمین تنها گذاشتن
خدایا نمیدونم به این میونگ چی بگم،همش منو با این بد خلقِ برج زهرمار تنها میزاره
بدون اینکه به جیمین محل بزارم راه افتادم،چرا باید به خاطر اون حرص بخورم،منم میرم برای عروسی خواهرم لباس انتخاب کنم
داشتم توی پاساژ میگشتم که یهو چشمم خورد به یه لباس خیلی خشگل،یکم باز بود،یکم که نه چجوری بگم
انگار برای کسایی بود که توی بار هرزگی میکردن😐
رفتم داخل با اینکه باز بود اما خیلی به دلم نشسته بود به فروشنده گفتم از اون لباس برام بیاره،فروشنده لباسو اوورد اما جیمین به محض اینکه لباسو دید اخماش رفت تو هم
جیمین.میخای اینو بخری؟
ات.اره
جیمین.فکر نمیکنی زیادی بازه؟
ات.ب تو چه من هرچی بخام میپوشم
جیمین.خوبی هم بهت نیومده،اصلا به من چه هرکاری میخای بکن
ات
لباسو خریدم میونگ هم همین موقع با سوهو رسیدن
ناهارو رفتیم رستوران،تو رستوران نشسته بودیم که یهو چشمم خورد به جیمین
خیلی پسر ساکته خیلی هم اخموعِ
حداقل اگه یکم اخم نمیکرد شاید ازش خوشم بیاد اما اخلاقش بر عکس قیافش خیلی بده
پرش زمانی فردا صبح
از خواب بیدار شدم امروز دانشگاه تعطیل بود اما چند تا کار داشتم چون فردا شب تولدم بود منم قرار بود دوستامو دعوت کنم تا یه مهمونی بزرگ بگیریم،زنگ زدم به لیسا تا ببینم کجائه چون بهم قول داده بود با هم بریم خرید
ات.سلام لیسا جونم
لیسا.هومم چیه باز اول صبح زنگ زدی؟
ات.اولن جواب سلام واجبه،ثانیا ساعت ده صبحه کجا اول صبحه؟
لیسا.خب حالا کارتو بگو
ات.وا مگه یادت نی؟
لیسا.چیو؟
ات.خودت دیروز بهم قول دادی امروز بریم خرید
لیسا.اها،اره یادم اومد،اوکی تا یک ساعت دیگه آماده باش میام دنبالت،یک ساعت شد یک ساعتو یک دقیقه خودم میرم شما مجبور میشی با ماشین خودت بیای
ات.باشهه خانوم غرغرو،خدافظ
لیسا.خدافظ
مثل جت از تخت پریدم پایین رفتم سمت دستشویی،باید راس یک ساعت آماده باشم چون لیسا به حرفی که میزنی واقعا عمل میکنه
از دستشویی در اومدم یه لباس انتخاب کردم پوشیدم،موهامو بالا بستم بعدش آرایش کردم
رفتم پایین هیچکس به جز جیمین نبود
ات.صبح بخیر جیمین شی
جیمین با تکون دادن سرش جوابمو داد،حتی زورش میگیره از اون زبونش استفاده کنه...
شرطا
۱۲ لایک
۷ کامنت
۹.۴k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.