فیک معشوقه ی زیبای من ( 7 Part )
اما: ولی به من چیزی نگفته بود.
هلن: چون هنوز مطمین نیست اصلا به فروش بره یا نه.
اما: باشه به نظرم بریم سر کارامون. در همون حین هم میتونیم باهم حرف بزنیم.
هلن: درسته ( خنده )
...
اما: حالا من میرم اتاق هارو مرتب کنم. تو غذا رو آماده میکنی؟ چون من فعلا اصلا نمیدونم باید چجوری غذا درست کنم. منظورم غذاهای فرانسویه. باید بهم یاد بدی.
هلن: نگران نباش. میتونیم تا یه مدت کارارو تقسیم کنیم.
اما: پس من اتاقارو مرتب میکنم و میز و صندلی هارو آماده میکنم. یکی دیگه هم بود. آهان پذیرایی. توهم غذا رو درست کن.
هلن: درسته ولی کارت خیلی میشه!
اما: نه برای من غذا درست کردن عذاب آوره. لطفا بزار من همین کارارو انجام بدم.
هلن: باشه نمیدونستم..
...
اتاقای مستخدمین همگی تمیز شد.
اتاق خانوم لوسی با اتاق مهمونا که البته الان خالیه با چند تا اتاق که اصلا ازشون استفاده ای نمیشد مونده بود.
فکر کنم بهتره قبل از اینکه سراغ اونا برم بهتره یکم استراحت کنم.
روی مبل لم دادم و چشمام رو روی هم گذاشتم.
یعنی الان همکلاسیام چیکار میکنن؟ چه درسی رو دارن میخونن؟
یادمه اون موقع که دوستام از وضعیت مالی خانوادم خبردار شدن، من رو رها کردن.
به عقیده اونا، من براشون شرم آور بودم.
اکیپی که داشتیم، برام از هرچیزی توی اون مدرسه کوفتی ارزشمندتر بود حتی از نمرات همیشه بیستم.
ازشون ناراحت نشدم. اگه واقعا چنین چیزی براشون شرم آوره، قبول.
من براشون مناسب نبودم.
خب بزار دیگه بهش فکر نکنم.
احتمالا الان معلم داره درس شیمی رو تدیس میکنه. تو آزمایشگاه. من بهترین بودم تو کارای آزمایشگاه. کار کردن با وسایلش رو کامل بلد بودم. اونم به لطف معلمم. بعد از کلاسا با خوشحالی میرفتم سمت آزمایشگاه اونم هرچیزی که میدونست بهم یاد میداد.
امسال اگه مدرسه میرفتم، میتونستم توی مسابقات شرکت کنم..
احساس کردم یه نفر توی سرم کوبید. چشمام رو سریع باز کردم و از جام بلند شدم.
خانوم لوسی رو رو به روم دیدم.
...
لایک یادت نره بیبی 💋
هلن: چون هنوز مطمین نیست اصلا به فروش بره یا نه.
اما: باشه به نظرم بریم سر کارامون. در همون حین هم میتونیم باهم حرف بزنیم.
هلن: درسته ( خنده )
...
اما: حالا من میرم اتاق هارو مرتب کنم. تو غذا رو آماده میکنی؟ چون من فعلا اصلا نمیدونم باید چجوری غذا درست کنم. منظورم غذاهای فرانسویه. باید بهم یاد بدی.
هلن: نگران نباش. میتونیم تا یه مدت کارارو تقسیم کنیم.
اما: پس من اتاقارو مرتب میکنم و میز و صندلی هارو آماده میکنم. یکی دیگه هم بود. آهان پذیرایی. توهم غذا رو درست کن.
هلن: درسته ولی کارت خیلی میشه!
اما: نه برای من غذا درست کردن عذاب آوره. لطفا بزار من همین کارارو انجام بدم.
هلن: باشه نمیدونستم..
...
اتاقای مستخدمین همگی تمیز شد.
اتاق خانوم لوسی با اتاق مهمونا که البته الان خالیه با چند تا اتاق که اصلا ازشون استفاده ای نمیشد مونده بود.
فکر کنم بهتره قبل از اینکه سراغ اونا برم بهتره یکم استراحت کنم.
روی مبل لم دادم و چشمام رو روی هم گذاشتم.
یعنی الان همکلاسیام چیکار میکنن؟ چه درسی رو دارن میخونن؟
یادمه اون موقع که دوستام از وضعیت مالی خانوادم خبردار شدن، من رو رها کردن.
به عقیده اونا، من براشون شرم آور بودم.
اکیپی که داشتیم، برام از هرچیزی توی اون مدرسه کوفتی ارزشمندتر بود حتی از نمرات همیشه بیستم.
ازشون ناراحت نشدم. اگه واقعا چنین چیزی براشون شرم آوره، قبول.
من براشون مناسب نبودم.
خب بزار دیگه بهش فکر نکنم.
احتمالا الان معلم داره درس شیمی رو تدیس میکنه. تو آزمایشگاه. من بهترین بودم تو کارای آزمایشگاه. کار کردن با وسایلش رو کامل بلد بودم. اونم به لطف معلمم. بعد از کلاسا با خوشحالی میرفتم سمت آزمایشگاه اونم هرچیزی که میدونست بهم یاد میداد.
امسال اگه مدرسه میرفتم، میتونستم توی مسابقات شرکت کنم..
احساس کردم یه نفر توی سرم کوبید. چشمام رو سریع باز کردم و از جام بلند شدم.
خانوم لوسی رو رو به روم دیدم.
...
لایک یادت نره بیبی 💋
۲۴.۴k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.