پارت اخر
پارت اخر
پنج دقیقه بعد: جیمین: اقای اقای دکتر اقای دکتر، لیندا حالش خوبه مگه نه......
دکتر: چرا اینقد استرس داری، اروم باش، اروم........... تا چندساعت دیگه عشقت بهوش میاد......
جیمین: بعد از گفتن این جمله انگار دنیای رو بهم داده بودن..... زدم زیر گریه... گریم از خوشحالی بود..... هق هق هق دکتر دکتر دکتر من واقعا ممنونمممم، نمیدونم چطور باید جبران کنم هق هق.......
نایکا: وایی خدا.... خداروشکرررر، خدارو هزار مرتبه شکررررر....
جیمین: سرنوشت، ممنونمممم... ه هق هق......
جونگ کوک: الو بله؟ بله خودم هستم، من اقای جئون هستم....... ب بله بله ماری خواهرم هست....... چ چی چی هق هق هق هق هق هق... نههههههه، خداااااااااا نهههههههههه.......
اعضا: چ چی چی شده جونگ کوک... جونگ کوک چ چ چی شده........
تهیونگ: گوشی رو از جونگ کوک گرفتم و خودم صحبت کردم..... اقا میشه بگید چه اتفاقی افتاده........ چ چ چی چی..... خ خ خ خیلی ممنون که اطلاع دادید خدانگهدار.....
اعضا: تهیونگ چی شده، جونگ کوک چرا داره گریه میکنه.....
تهیونگ: خب خبر خبر اوردن ماری خ خ خود خودکشی کرده........
اعضا: وای نهههه......
جونگ کوک: ماری لعنتی مگه نه تو به من گفتی من میرم خارج از کشور اخه چرا اینطور کردی هق هق هق... لعنتی هق هق......
جیهوپ: داداش اروم باش.........
جیمین: به به خانوم خانوما... بالاخره بیدار شدید..... شما میدونید چقدررر مارو نگران کردید....... لیندا هق هق عشقم.... خیلی خوشحالم که بهوش اومدی... هق هق، تو باید برای همیشه پیش من بمونی.....
لیندا: جیمینا... اخخ.. میدونی چقدررررر دوستت دارمممم، میشه برای همیشه پیشم باشی.....
حیمین: تا ابد کنارتم......
دکتر: خب خب خب.... حال مریض ما چطوره..... میتونید حدود سه چهار روز دیگه برید.......
جیمین: خیلی ممنونم.... ینی سه چهار روز ددگه مرخص میشه؟
دکتر: بله... اگه مشکلی پیش نیاد میتونید برید......
جیمین: الو تهیونگ بله؟ چ چی... واقعا...... چ چی.... وای خدا... باشه... خیلی ناراحت شدم..... جونگ کوک حالش چطوره..... الان میام...
لیندا: اتفاقی افتاده؟
جیمین: ماری خودکشی کرده.... مرد.....
لیند: چ چی چی، وای خدای منننن. الان الان حال جونگ کوکا چطوره...
جیمین: الان میرم پیشش....... بوسه ای بر روی موهای لیندا زدم و رفتم.......
پنج ماه بعد: لیندا: امروز روز عروسی من و جیمین هست.... قشنگ ترین روز دنیا.......
جیمین: الو، لیندا عزیزم.... من دم در ارایشگاه هستم....
لیندا: امادم عزیزم....
جیمین: اومدم......... وای خدای من، قشنگ تر از هروز دیگه ای شدی... پرنسس قشنگ من..........
لیندا: الان داری به چی فک میکنی...
جیمین: سرنوشت چیزی عجیبیه........ ولی عجیبیش همونطور هم قشنگه........
خب بچه ها، اینم پارت اخر سرنوشت چیز عجیبی است... 💕💕💕💕💕💕💕
پنج دقیقه بعد: جیمین: اقای اقای دکتر اقای دکتر، لیندا حالش خوبه مگه نه......
دکتر: چرا اینقد استرس داری، اروم باش، اروم........... تا چندساعت دیگه عشقت بهوش میاد......
جیمین: بعد از گفتن این جمله انگار دنیای رو بهم داده بودن..... زدم زیر گریه... گریم از خوشحالی بود..... هق هق هق دکتر دکتر دکتر من واقعا ممنونمممم، نمیدونم چطور باید جبران کنم هق هق.......
نایکا: وایی خدا.... خداروشکرررر، خدارو هزار مرتبه شکررررر....
جیمین: سرنوشت، ممنونمممم... ه هق هق......
جونگ کوک: الو بله؟ بله خودم هستم، من اقای جئون هستم....... ب بله بله ماری خواهرم هست....... چ چی چی هق هق هق هق هق هق... نههههههه، خداااااااااا نهههههههههه.......
اعضا: چ چی چی شده جونگ کوک... جونگ کوک چ چ چی شده........
تهیونگ: گوشی رو از جونگ کوک گرفتم و خودم صحبت کردم..... اقا میشه بگید چه اتفاقی افتاده........ چ چ چی چی..... خ خ خ خیلی ممنون که اطلاع دادید خدانگهدار.....
اعضا: تهیونگ چی شده، جونگ کوک چرا داره گریه میکنه.....
تهیونگ: خب خبر خبر اوردن ماری خ خ خود خودکشی کرده........
اعضا: وای نهههه......
جونگ کوک: ماری لعنتی مگه نه تو به من گفتی من میرم خارج از کشور اخه چرا اینطور کردی هق هق هق... لعنتی هق هق......
جیهوپ: داداش اروم باش.........
جیمین: به به خانوم خانوما... بالاخره بیدار شدید..... شما میدونید چقدررر مارو نگران کردید....... لیندا هق هق عشقم.... خیلی خوشحالم که بهوش اومدی... هق هق، تو باید برای همیشه پیش من بمونی.....
لیندا: جیمینا... اخخ.. میدونی چقدررررر دوستت دارمممم، میشه برای همیشه پیشم باشی.....
حیمین: تا ابد کنارتم......
دکتر: خب خب خب.... حال مریض ما چطوره..... میتونید حدود سه چهار روز دیگه برید.......
جیمین: خیلی ممنونم.... ینی سه چهار روز ددگه مرخص میشه؟
دکتر: بله... اگه مشکلی پیش نیاد میتونید برید......
جیمین: الو تهیونگ بله؟ چ چی... واقعا...... چ چی.... وای خدا... باشه... خیلی ناراحت شدم..... جونگ کوک حالش چطوره..... الان میام...
لیندا: اتفاقی افتاده؟
جیمین: ماری خودکشی کرده.... مرد.....
لیند: چ چی چی، وای خدای منننن. الان الان حال جونگ کوکا چطوره...
جیمین: الان میرم پیشش....... بوسه ای بر روی موهای لیندا زدم و رفتم.......
پنج ماه بعد: لیندا: امروز روز عروسی من و جیمین هست.... قشنگ ترین روز دنیا.......
جیمین: الو، لیندا عزیزم.... من دم در ارایشگاه هستم....
لیندا: امادم عزیزم....
جیمین: اومدم......... وای خدای من، قشنگ تر از هروز دیگه ای شدی... پرنسس قشنگ من..........
لیندا: الان داری به چی فک میکنی...
جیمین: سرنوشت چیزی عجیبیه........ ولی عجیبیش همونطور هم قشنگه........
خب بچه ها، اینم پارت اخر سرنوشت چیز عجیبی است... 💕💕💕💕💕💕💕
۱۱۶.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.