رز سفید p19
_شاید بخاطر اینکه ازت خسته شدم...و ولم کرد و رفت بالا....
+یعنی چی؟من الان باید چیکار کنم؟
دو ساعت گذشت و من فقط داشتم گریه میکردم.....
چرا باید میزاشتم باردارم کنه که بعدش......اینجوری بشه.....
و گریه هام قطع نمیشد...و همونجوری رو کاناپه خوابم برده بود.....چقدر سرد بود....دیگه اونقدر واسش تکراری شده بودم که حتی یه پتو هم روم نکشیده بود.....لعنتی....ساعت ۸ صبح بود.....رفتم بالا تو اتاقمون.....دیدم...دیدم رفته......
و دوباره گریه کردم....یاد ابراز علاقه های ۳ ماه پیشش افتادم....و دلم از ته آتیش گرفت.....
تلفنمو برداشتم و به خانم جئون زنگ زدم...
+الو(گریه)
×کارلا....چی شده؟؟
+میشه بیاید پیشم؟
×میام الان عزیزم....
بعد از نیم ساعت درو باز کردم دیدم خانم جئونه....
تا دیدمش یاد جونگکوک افتادم و رفتم بغلش گریه کردن
.......
×از کیه؟
+دو ماهه....وقتی دیشب بهم گفت ازم خسته شده مطمئن شدم....
×گریه نکن عزیز دلم......
برو وسایلاتو جمع کن بیا خونه ما
+چشم...
وسایلامو جمع کردم و رفتم پیش خانم و آقای جئون.....ولی تا پامو گذاشتم تو خونشون سرم گیج رفت و سیاهی.....
دیگه چیزی یادم نمیاد....
چشمامو که باز کردم توی بیمارستان بودم و دستم تو دست یکی بود
دستو که دنبال کردم دیدم جونگکوک....دستمو از دستش کشیدم و رومو اونوری کردم.....
_چرا اینجوری میکنی؟
+تو چرا اینجوری میکنی؟
.من میخوام ازت طلاق بگیرم....
_چی؟؟؟
+طلاق.....
بچمون که بدنیا اومد بهت میدمشو میرم.....
_من فقط چند روز سرم شلوغ بود....
+خودت گفتی ازم خسته شدی....
_حالا یه چیزی گفتم....
+جیمین راست میگفت....تو خیلی زن بازی ...
_دهنتو ببند......
+من فقط یه هوس بودم برات ؟هوم؟
_چطور میتونی این حرفو بزنی؟
+لازم نیست من بگم... آدم کور هم باشه میفهمه....یکی دوروز نیست...دو ماهه....تو اصلا میدونی من تنها بدون تو چیکار میکنم؟میترسم نمیترسم؟چیزی میخورم یا نه...
+یعنی چی؟من الان باید چیکار کنم؟
دو ساعت گذشت و من فقط داشتم گریه میکردم.....
چرا باید میزاشتم باردارم کنه که بعدش......اینجوری بشه.....
و گریه هام قطع نمیشد...و همونجوری رو کاناپه خوابم برده بود.....چقدر سرد بود....دیگه اونقدر واسش تکراری شده بودم که حتی یه پتو هم روم نکشیده بود.....لعنتی....ساعت ۸ صبح بود.....رفتم بالا تو اتاقمون.....دیدم...دیدم رفته......
و دوباره گریه کردم....یاد ابراز علاقه های ۳ ماه پیشش افتادم....و دلم از ته آتیش گرفت.....
تلفنمو برداشتم و به خانم جئون زنگ زدم...
+الو(گریه)
×کارلا....چی شده؟؟
+میشه بیاید پیشم؟
×میام الان عزیزم....
بعد از نیم ساعت درو باز کردم دیدم خانم جئونه....
تا دیدمش یاد جونگکوک افتادم و رفتم بغلش گریه کردن
.......
×از کیه؟
+دو ماهه....وقتی دیشب بهم گفت ازم خسته شده مطمئن شدم....
×گریه نکن عزیز دلم......
برو وسایلاتو جمع کن بیا خونه ما
+چشم...
وسایلامو جمع کردم و رفتم پیش خانم و آقای جئون.....ولی تا پامو گذاشتم تو خونشون سرم گیج رفت و سیاهی.....
دیگه چیزی یادم نمیاد....
چشمامو که باز کردم توی بیمارستان بودم و دستم تو دست یکی بود
دستو که دنبال کردم دیدم جونگکوک....دستمو از دستش کشیدم و رومو اونوری کردم.....
_چرا اینجوری میکنی؟
+تو چرا اینجوری میکنی؟
.من میخوام ازت طلاق بگیرم....
_چی؟؟؟
+طلاق.....
بچمون که بدنیا اومد بهت میدمشو میرم.....
_من فقط چند روز سرم شلوغ بود....
+خودت گفتی ازم خسته شدی....
_حالا یه چیزی گفتم....
+جیمین راست میگفت....تو خیلی زن بازی ...
_دهنتو ببند......
+من فقط یه هوس بودم برات ؟هوم؟
_چطور میتونی این حرفو بزنی؟
+لازم نیست من بگم... آدم کور هم باشه میفهمه....یکی دوروز نیست...دو ماهه....تو اصلا میدونی من تنها بدون تو چیکار میکنم؟میترسم نمیترسم؟چیزی میخورم یا نه...
۱۷.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.