نقاش سلطنتی 🧋🥢•-• 🧋چند پارتی ( p²
.
.
جزف « صد دفعه گفتن شما دیگه یه خانم بالغ شدید نباید عین بچه ها این ور و اون ور بپرید و بدو بدو کنید ولی شما گوشتون به این حرفها بدهکار نیست! دختر جون به جای این شیطنت ها پاشو برو.......
دانای کل « چشمش که به وضعیت نلی اوفتاد چشماش قد یه پیاز شد و دو دستی زد تو سر خودش! نگاهش رو بین نقاش خونسرد و دخترک دردسرساز به چرخش در اورد و به نلی کمک کرد بلند بشه
جزف « دوشیزه نلی من الان به مادرتون چی بگم؟؟ وای این آبروریزی بزرگیه.... ارباب حتما حسابی عصبانی میشه ! بانوی من ببخشید ارباب کیم
نلی « چ...چی ؟این پسر همون نقاش معروفیه که پدر شخصا رفته دنبالش؟؟؟؟ مهمان مهم امشب؟؟؟
جزف « بله بلای آسمونی من....
نلی « تو چرا خودتو معرفی نکردی؟؟؟
تهیونگ « شما به من فرصت معرفی دادین دوشیزه؟
نلی « به پدرم میگی نه؟
تهیونگ « بستگی داره ... رنگ ارزشمند منو ریختین!
جزف « اقا ! خانم من یه ذره سر به هواست بزرگی کنید و چیزی به ارباب بزرگ نگید
نلی « جزف! من باید به خاطر گند زدن به لباسم طلبکار باشم نه اون! من دختر دوک و صاحب این قلمرو ام عمرا عذرخواهی کنم! جهنم اصلا برو بگو
دانای کل « دخترک تخس و مغرور از کنار تهیونگ رد شد و به طرف اتاقش رفت..... جزف نمیدونست اون لحظه بانوی تخسش متوجه پوزخند نقاش آسیایی شد یا نه اما مطمئن بود این درگیری به جای خوشی نمیرسه
تهیونگ « ایشون همون دختر یکی یه دونه دوک هستن؟
جزف « بله ارباب جان
تهیونگ « تعریفش رو زیاد شنیده بودم ولی از چیزای که میگن سرگرم کننده تره.... میخوام یه لطفی در حقش بکنم و پیرهنش رو درست کنم!
جزف « چی؟ جدی میشه اقا؟
تهیونگ « اوهوم بهش خبر بده تا وسایلم رو جمع کنم
جزف « چشم اقا لطف میکنید
دانای کل « لگدی به در اتاقش زد و عصبی وارد اتاقش شد.... تصمیم گرفته بود تهیونگ رو به خاطر این جسارتش بشونه سر جاش! پیرهن رنگی رو با یه پیرهن کرمی رنگ عوض کرد و روی صندلی مقابل آینه نشست و مشغول مرتب کردن موهاش شد که صدای در اومد
جزف « دوشیزه نلی ارباب کیم اومدن
نلی « اومده عذرخواهی؟
تهیونگ « ببین بچه جون همون طور که تو دختر دوک و صاحب این قلمرویی من نقاشی ام که شهرت جهانی داره.... تو خوابتم نمیبینی ازت عذرخواهی کنم الانم اومدم بهت لطف کنم و گندی که زدی جمع کنم
نلی « چی؟ فکر کردی من یه دختر اشراف زاده معصومم؟ وادارت میکنم عذرخواهی کنی نیازی به کمک تو ندارم
جزف « بانو مادرتون ببینن این پیرهن به این روز اوفتاده بازم شلاق میخورین
نلی « عیبی نداره
جزف « حق خروج از کاخم ندارین
نلی « مشکلی نیست
جزف « پنکیک هم ممنوع
نلی « شکنجه بدیه ولی..... بازم مهم نیست
جزف « برفی رو میدن به پسر عموتون
نلی « چیییی؟؟؟ این نامردیه
.
جزف « صد دفعه گفتن شما دیگه یه خانم بالغ شدید نباید عین بچه ها این ور و اون ور بپرید و بدو بدو کنید ولی شما گوشتون به این حرفها بدهکار نیست! دختر جون به جای این شیطنت ها پاشو برو.......
دانای کل « چشمش که به وضعیت نلی اوفتاد چشماش قد یه پیاز شد و دو دستی زد تو سر خودش! نگاهش رو بین نقاش خونسرد و دخترک دردسرساز به چرخش در اورد و به نلی کمک کرد بلند بشه
جزف « دوشیزه نلی من الان به مادرتون چی بگم؟؟ وای این آبروریزی بزرگیه.... ارباب حتما حسابی عصبانی میشه ! بانوی من ببخشید ارباب کیم
نلی « چ...چی ؟این پسر همون نقاش معروفیه که پدر شخصا رفته دنبالش؟؟؟؟ مهمان مهم امشب؟؟؟
جزف « بله بلای آسمونی من....
نلی « تو چرا خودتو معرفی نکردی؟؟؟
تهیونگ « شما به من فرصت معرفی دادین دوشیزه؟
نلی « به پدرم میگی نه؟
تهیونگ « بستگی داره ... رنگ ارزشمند منو ریختین!
جزف « اقا ! خانم من یه ذره سر به هواست بزرگی کنید و چیزی به ارباب بزرگ نگید
نلی « جزف! من باید به خاطر گند زدن به لباسم طلبکار باشم نه اون! من دختر دوک و صاحب این قلمرو ام عمرا عذرخواهی کنم! جهنم اصلا برو بگو
دانای کل « دخترک تخس و مغرور از کنار تهیونگ رد شد و به طرف اتاقش رفت..... جزف نمیدونست اون لحظه بانوی تخسش متوجه پوزخند نقاش آسیایی شد یا نه اما مطمئن بود این درگیری به جای خوشی نمیرسه
تهیونگ « ایشون همون دختر یکی یه دونه دوک هستن؟
جزف « بله ارباب جان
تهیونگ « تعریفش رو زیاد شنیده بودم ولی از چیزای که میگن سرگرم کننده تره.... میخوام یه لطفی در حقش بکنم و پیرهنش رو درست کنم!
جزف « چی؟ جدی میشه اقا؟
تهیونگ « اوهوم بهش خبر بده تا وسایلم رو جمع کنم
جزف « چشم اقا لطف میکنید
دانای کل « لگدی به در اتاقش زد و عصبی وارد اتاقش شد.... تصمیم گرفته بود تهیونگ رو به خاطر این جسارتش بشونه سر جاش! پیرهن رنگی رو با یه پیرهن کرمی رنگ عوض کرد و روی صندلی مقابل آینه نشست و مشغول مرتب کردن موهاش شد که صدای در اومد
جزف « دوشیزه نلی ارباب کیم اومدن
نلی « اومده عذرخواهی؟
تهیونگ « ببین بچه جون همون طور که تو دختر دوک و صاحب این قلمرویی من نقاشی ام که شهرت جهانی داره.... تو خوابتم نمیبینی ازت عذرخواهی کنم الانم اومدم بهت لطف کنم و گندی که زدی جمع کنم
نلی « چی؟ فکر کردی من یه دختر اشراف زاده معصومم؟ وادارت میکنم عذرخواهی کنی نیازی به کمک تو ندارم
جزف « بانو مادرتون ببینن این پیرهن به این روز اوفتاده بازم شلاق میخورین
نلی « عیبی نداره
جزف « حق خروج از کاخم ندارین
نلی « مشکلی نیست
جزف « پنکیک هم ممنوع
نلی « شکنجه بدیه ولی..... بازم مهم نیست
جزف « برفی رو میدن به پسر عموتون
نلی « چیییی؟؟؟ این نامردیه
۲۴.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.