"•عش خونی•" "•پارت 21•" "•بخش دوم•"
به جیمین اشاره کردم ـــ ولی ما دو نفریم! ریز خندید ـــ حالت خوبه ملیسا؟ اون گروگان مایه نه مهمونمون! به گروگان که غذا نمی دن، ما تموم این مدت به اریکا هم هیچی ندادیم بخوره. لبخند خجالت زده ای روی لبام نشست ـــ عا، حق با تویه..حواسم نبود. دستشو گذاشت روی موهام و بهمشون ریخت ـــ من دیگه میرم. اتاقمو ترک کرد و در رو پشت سرش بست. به سمت تخت حرکت کردم و کنار تخت پیش جیمین نشستم. نیشخندی زد ـــ اگه بگم هیچکس جز من ادرس اینجا رو نمی دونه، خیالت راحت میشه نه؟ نگاهمو دادم بهش که گفت ـــ خوناشامی که اریکا رو نجات داده بود رو بعد اینکه ادرس اینجا رو ازش گرفتم، کشتم! مات نگاش کردم ـــ چرا هم نوعت رو کشتی؟! لبخند شیطونی روی لباش نشست ـــ به خاطر تو! نمی خواستم کسی جز من اذیتت کنه! پوزخندی زدم و نگاهمو ازش گرفتم ـــ تو یک احمق به تمام معنایی، حتی احمق تر از من! یه دونه از کیک برنجی های توی ظرف رو برداشت و گازی بهش زدم و بعد دستمو گرفتم پایین تر و مشغول جویدن شدم. جیمین خودشو کشید بالا و از همون قسمتی که من خورده بودم، گازی زد. متعجب نگاش کردم که بیخیال به من مشغول خوردن شد. لقب عجیب ترین خوناشام سال رو باید بدن به این دیوونه.<br>
بدون اینکه به دهنی بودن کیک برنجی فکر کنم، یک گاز دیگه ازش زدم. به جیمین که دهنش رو باز کرده بود و منتظر نگام میکرد، خیره شدم. پوفی کردم و کیک برنجی رو به سمت دهنش بردم و با حرص باقی موندش رو توی دهنش چپوندم ـــ تا حالا بهت گفتن خیلی پررویی، نکبت؟ -_- درحالی که لپاش از غذا پر شده بود و باد کرده بود، لبخندی زد که چشماش خط شد. نتونستم جلوی خندمو بگیرم و پقی زدم زیر خنده ـــ یاد موچی(یک جور کیک که داخلش بستنیه) افتادم ، باهاش مو نمیزنی. با خنده ظرف رو زیر تخت فرستادم، این کار عادت همیشگیم بود که بدجور هوپی رو حرص میداد. عاهی کشید که متعجب نگاش کردم. سرش رو به بازوش تکیه داد و به حالت فاکی نفس نفس زد. این چشه؟ دیوونس؟ الان مثلا می خواد منو تحریک کنه؟! *-* ــــ خیلی گرمه! دکمه های لباسمو باز کن! کلافه نگاش کردم، اخر سر دقم میده.-_- دندونامو روی هم ساییدم و روش خم شدم. دستمال گردنش که به یقش متصل بود رو باز کردم و بعد هم دکمه های کتش و دکمه های بولیز زیر کتش رو باز کردم. لباسش رو کنار زدم که با دیدن سیکس پکاش، خشک شدم. نمی تونم انکار کنم، واقعا بدنش خیلی وسوسه برانگیزه.! نفس عمیقی کشید و پوزخندی زد ـــ دوست داری بهشون دست بزنی؟! چهره ماتمو بالا گرفتم و به چشمای شیطونش زل زدم. با گرفتن منظورش اخم کوچیکی روی پیشونیم شکل گرفت، مشت محکمی به سینش زدم و از روی تخت بلند شدم. اصلا به خودش نیورد، فکر کنم از سنگ ساخته شده *-* روی کاناپه نشستم، دستامو قفل کردم و چونمو به قفل دستام تکیه زدم.<br>
توی فکر بودم و خیلی واضح متوجه نگاه خیرش روی خودم می شدم. با باز شدن در، افکارمو رها کردم و از روی کاناپه بلند شدم. با دیدن یوکی، ابرویی بالا انداختم ـــ چیزی شده؟! خواست حرفی بزنه که چشمش به جیمین افتاد و دکمه های بازش و اون حالت سک*سیش +_+ مشکوک نگام کرد و با سر به جیمین اشاره کرد. سریع گفتم ـــ یاااا اونجور که فکر میکنی نیس! گرمش بود برای همین دکمه هاش رو باز کردم. نوچ نوچی کرد ـــ واقعا انگار اومده مهمونی! از لحن حرف زدنش خندم گرفت ـــ باشه حالا، نگفتی چیزی شده؟ عاهایی گفت و ادامه داد ـــ فردا شب دوباره میریم شکار! متعجب نگاش کردم ـــ سوژه پیدا کردین؟ ـــ اره، از اون دیوونه های زنجیریش هم هس! نیشخندی زد و دستمو گرفت ـــ بیا بریم پایین پیش بچه ها، باید نقشه رو بکشیم. نیم نگاهی به جیمین انداختم و از اتاق خارج شدم. یوکی ـــ بعد شکار عمارت این خوناشام دیوونه، باید نامزد اریکا رو هم بکشیم،، ممکنه برامون دردسر ساز بشه!<br>
هومی کردم و همراهش از پله ها رفتم پایین. احساس میکردم قلبم لحظه به لحظه فشرده تر میشه، واقعا تحمل مرگ جیمین رو ندارم.
بدون اینکه به دهنی بودن کیک برنجی فکر کنم، یک گاز دیگه ازش زدم. به جیمین که دهنش رو باز کرده بود و منتظر نگام میکرد، خیره شدم. پوفی کردم و کیک برنجی رو به سمت دهنش بردم و با حرص باقی موندش رو توی دهنش چپوندم ـــ تا حالا بهت گفتن خیلی پررویی، نکبت؟ -_- درحالی که لپاش از غذا پر شده بود و باد کرده بود، لبخندی زد که چشماش خط شد. نتونستم جلوی خندمو بگیرم و پقی زدم زیر خنده ـــ یاد موچی(یک جور کیک که داخلش بستنیه) افتادم ، باهاش مو نمیزنی. با خنده ظرف رو زیر تخت فرستادم، این کار عادت همیشگیم بود که بدجور هوپی رو حرص میداد. عاهی کشید که متعجب نگاش کردم. سرش رو به بازوش تکیه داد و به حالت فاکی نفس نفس زد. این چشه؟ دیوونس؟ الان مثلا می خواد منو تحریک کنه؟! *-* ــــ خیلی گرمه! دکمه های لباسمو باز کن! کلافه نگاش کردم، اخر سر دقم میده.-_- دندونامو روی هم ساییدم و روش خم شدم. دستمال گردنش که به یقش متصل بود رو باز کردم و بعد هم دکمه های کتش و دکمه های بولیز زیر کتش رو باز کردم. لباسش رو کنار زدم که با دیدن سیکس پکاش، خشک شدم. نمی تونم انکار کنم، واقعا بدنش خیلی وسوسه برانگیزه.! نفس عمیقی کشید و پوزخندی زد ـــ دوست داری بهشون دست بزنی؟! چهره ماتمو بالا گرفتم و به چشمای شیطونش زل زدم. با گرفتن منظورش اخم کوچیکی روی پیشونیم شکل گرفت، مشت محکمی به سینش زدم و از روی تخت بلند شدم. اصلا به خودش نیورد، فکر کنم از سنگ ساخته شده *-* روی کاناپه نشستم، دستامو قفل کردم و چونمو به قفل دستام تکیه زدم.<br>
توی فکر بودم و خیلی واضح متوجه نگاه خیرش روی خودم می شدم. با باز شدن در، افکارمو رها کردم و از روی کاناپه بلند شدم. با دیدن یوکی، ابرویی بالا انداختم ـــ چیزی شده؟! خواست حرفی بزنه که چشمش به جیمین افتاد و دکمه های بازش و اون حالت سک*سیش +_+ مشکوک نگام کرد و با سر به جیمین اشاره کرد. سریع گفتم ـــ یاااا اونجور که فکر میکنی نیس! گرمش بود برای همین دکمه هاش رو باز کردم. نوچ نوچی کرد ـــ واقعا انگار اومده مهمونی! از لحن حرف زدنش خندم گرفت ـــ باشه حالا، نگفتی چیزی شده؟ عاهایی گفت و ادامه داد ـــ فردا شب دوباره میریم شکار! متعجب نگاش کردم ـــ سوژه پیدا کردین؟ ـــ اره، از اون دیوونه های زنجیریش هم هس! نیشخندی زد و دستمو گرفت ـــ بیا بریم پایین پیش بچه ها، باید نقشه رو بکشیم. نیم نگاهی به جیمین انداختم و از اتاق خارج شدم. یوکی ـــ بعد شکار عمارت این خوناشام دیوونه، باید نامزد اریکا رو هم بکشیم،، ممکنه برامون دردسر ساز بشه!<br>
هومی کردم و همراهش از پله ها رفتم پایین. احساس میکردم قلبم لحظه به لحظه فشرده تر میشه، واقعا تحمل مرگ جیمین رو ندارم.
۱۹.۴k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱