تک پارتی رفتن(فیلیکس)
-:ا/ت
+:فیلیکس
ویو ا/ت
امروز دقیقا یک هفته بود که فیلیکس رفته بود داشتم دیوونه می شدم دیگه طاقتم تموم شده بود ولی نمی تونستم اجازه بدم بقیه بفهمن چون فقط برای فیلیکس بد میشد چون حتما فکر می کردن مقصر اونه شاید واقعا مقصر اونه شاید من خیلی بد بختم با بیچاره یا حتی بد شانس با تمام وجودم می خواستم زنده بمونم چون فکر می کردم شاید دوباره ببینمش و می خوان بهش ثابت کنم بدون اون هیچ مرگم نمیشه وای با این کار فقط خودمم گول میزنم اگر به من باشه می دونم که بدون اون زنده موندن برا مثل زندگی کردن بدون عشق و اکسیژنه پس یکم خودمو سرگرم کردم ربع ساعت نگذشته بود که زنگ در خونمو زدن
-آمدم یک لحظه صبر کن!!!
یونجون:ا/ت سلام
-سلام…خبریه اینقدر زنگ می زنی؟!؟
یونجون:نه فقط بگو کجاست
-کی کجاست؟
یونجون:فیلیکس
وقتی اسم فیلیکسو برد می خواستم بزنم زیر گریه که غرور لعنتیم اجازه نداد
-ببخشید کی؟
یونجون:فیلیکس…مگه دوست پسرت نبود؟
-ما…ما به هم زدیم(پوکر)
یونجون:متاسفم و…ولی هیچ خبری ازش نداری؟
-نه…چرا اینقدر برات مهمه؟
یونجون:چون …چون شنیدم با یه دخترس که تو نیستی(ا/ت حرفشو قطع کرد)
-چی؟(با داد)
یونجون:اروم باش…عصبانی نشو شایعه بوده!
-یونجون…اگر پیداش کردی به منم خبر بده(عصبانی)
یونجون:ب..با…باشه خداحافظ
-خداحافظ(در و بست)
چی ؟یعنی الان با یکی دیگست؟ بازار منو ول کنی بعد برو با یکی دیگه (گوشیش زنگ خورد)کیه؟گوشیو برداشتم
یجی:سلام بیب
-سلام…چیشده من شدم بیب؟
یجی:هیچی فقط دلم برات تنگ شده بود
-هان؟…تو که راست میگی چیشده؟
یجی:تو …تو و فیلیکس…
-اره …به هم زدیم
یجی :بب..ببخشید
-دیگه مهم نیست (چرا زر می زنی خیلیم مهمه)
یجی:می خوای بیام پیشت؟
-نه ممنون به کارت برس
یجی:باشه پس فعلا چاگیا
-بای
چه گیری دادن به فیلیکس البته خودمم گیر دادم اصلا به من چه حس خیلی بدی دارم احساس میکنم خودش نمی خواسته ولم کنه ولی یعنی مجبور بوده؟ نه ه نه من نمی تونم اصلا می خوام برم بمیرم ولی به قولی که بهش دادم عمل می کنم و زنده می مونم
دو سال بعد
رفته بودم لب ساحل ججو دلم خیلی واسه این هوا تنگ شده بود طلوع آفتاب بود ساعت حدود ۴یا ۵ بود گریم گرفت چون اینجا اولین جایی بود که با فیلیکس آمده بودم درست اولین ملاقاتمون بود یادمه آمده بودم دیدن جونگین که بهش وسایلش رو پس بدم ولی ظاهرا حالش خوب نبود به جاش فیلیکس آمده بود هیع عجب روزی بود داشتم به راه رفتم کنار موجای دل تنگ دریا و قدم زدن روی لبه ی خیس ساحل عادت میکردم که دیدم یه نفر داره از رو به رو میاد آروم آروم انگار متوجهم نشده بود اهمیت ندادم ولی درست مثل فیلیکس بود حتما دیوونه شدم بهم رسیدم یک از کنار هم فاصله گرفتیم و به راهمون ادامه دادیم چند قدم جلو نرفته بودم که دیدم زد زیر گریه با صدای آروم و بغض گرفته ای زیر لب می گفت:ا/ت برگرد دل تنگتم همش تقصیر من بود ولی مجبور بودم
صبرم تموم شد برگشتم و دویدم سمتش دستمو گذاشتم رو شونش و گفتم:ببخشید..(حرفتون قطع کردم)
+ا/ت خودتی؟
-من…من همیشه خودمم!
+منو ببخش
-چی؟ببخشمت؟دیوونه شدی؟
هم چیز و برام توضیح داد وقتی فهمیدم چه عذابی کشیده قلبم درد گرفت که برای زنده بودنم ولم کرده بهش گفتم:هیچ وقت نمی بخشمت
+خواهش میکنم منو ببخش
-نمی بخشمت…چون…
+چون عذاب کشیدی و آسیب دیدی؟
-نه….چون قبلا بخشیده بودم
+امکان….(حرفشم قطع کرد)
-چرا امکان داره(لبخند)
+میشه…
-چی میشه…؟
+بازم مال من باشی؟
-نه…
+چرا؟با کس دیگه ای هستی؟
-نه
+پس چی؟
-من همین الانشم مال تو هستم
و….
خود دانید پایان این تک پارتی باز خواهد موند که با ذهن افسانه ایتون زحمتش رو بکشید
و بابت کرم داشتن و بد نوشتنمم معذرت می خوام
نگین چه گیری به فیلیکس دادی خودتون در خواست نمیدین به من چه
+:فیلیکس
ویو ا/ت
امروز دقیقا یک هفته بود که فیلیکس رفته بود داشتم دیوونه می شدم دیگه طاقتم تموم شده بود ولی نمی تونستم اجازه بدم بقیه بفهمن چون فقط برای فیلیکس بد میشد چون حتما فکر می کردن مقصر اونه شاید واقعا مقصر اونه شاید من خیلی بد بختم با بیچاره یا حتی بد شانس با تمام وجودم می خواستم زنده بمونم چون فکر می کردم شاید دوباره ببینمش و می خوان بهش ثابت کنم بدون اون هیچ مرگم نمیشه وای با این کار فقط خودمم گول میزنم اگر به من باشه می دونم که بدون اون زنده موندن برا مثل زندگی کردن بدون عشق و اکسیژنه پس یکم خودمو سرگرم کردم ربع ساعت نگذشته بود که زنگ در خونمو زدن
-آمدم یک لحظه صبر کن!!!
یونجون:ا/ت سلام
-سلام…خبریه اینقدر زنگ می زنی؟!؟
یونجون:نه فقط بگو کجاست
-کی کجاست؟
یونجون:فیلیکس
وقتی اسم فیلیکسو برد می خواستم بزنم زیر گریه که غرور لعنتیم اجازه نداد
-ببخشید کی؟
یونجون:فیلیکس…مگه دوست پسرت نبود؟
-ما…ما به هم زدیم(پوکر)
یونجون:متاسفم و…ولی هیچ خبری ازش نداری؟
-نه…چرا اینقدر برات مهمه؟
یونجون:چون …چون شنیدم با یه دخترس که تو نیستی(ا/ت حرفشو قطع کرد)
-چی؟(با داد)
یونجون:اروم باش…عصبانی نشو شایعه بوده!
-یونجون…اگر پیداش کردی به منم خبر بده(عصبانی)
یونجون:ب..با…باشه خداحافظ
-خداحافظ(در و بست)
چی ؟یعنی الان با یکی دیگست؟ بازار منو ول کنی بعد برو با یکی دیگه (گوشیش زنگ خورد)کیه؟گوشیو برداشتم
یجی:سلام بیب
-سلام…چیشده من شدم بیب؟
یجی:هیچی فقط دلم برات تنگ شده بود
-هان؟…تو که راست میگی چیشده؟
یجی:تو …تو و فیلیکس…
-اره …به هم زدیم
یجی :بب..ببخشید
-دیگه مهم نیست (چرا زر می زنی خیلیم مهمه)
یجی:می خوای بیام پیشت؟
-نه ممنون به کارت برس
یجی:باشه پس فعلا چاگیا
-بای
چه گیری دادن به فیلیکس البته خودمم گیر دادم اصلا به من چه حس خیلی بدی دارم احساس میکنم خودش نمی خواسته ولم کنه ولی یعنی مجبور بوده؟ نه ه نه من نمی تونم اصلا می خوام برم بمیرم ولی به قولی که بهش دادم عمل می کنم و زنده می مونم
دو سال بعد
رفته بودم لب ساحل ججو دلم خیلی واسه این هوا تنگ شده بود طلوع آفتاب بود ساعت حدود ۴یا ۵ بود گریم گرفت چون اینجا اولین جایی بود که با فیلیکس آمده بودم درست اولین ملاقاتمون بود یادمه آمده بودم دیدن جونگین که بهش وسایلش رو پس بدم ولی ظاهرا حالش خوب نبود به جاش فیلیکس آمده بود هیع عجب روزی بود داشتم به راه رفتم کنار موجای دل تنگ دریا و قدم زدن روی لبه ی خیس ساحل عادت میکردم که دیدم یه نفر داره از رو به رو میاد آروم آروم انگار متوجهم نشده بود اهمیت ندادم ولی درست مثل فیلیکس بود حتما دیوونه شدم بهم رسیدم یک از کنار هم فاصله گرفتیم و به راهمون ادامه دادیم چند قدم جلو نرفته بودم که دیدم زد زیر گریه با صدای آروم و بغض گرفته ای زیر لب می گفت:ا/ت برگرد دل تنگتم همش تقصیر من بود ولی مجبور بودم
صبرم تموم شد برگشتم و دویدم سمتش دستمو گذاشتم رو شونش و گفتم:ببخشید..(حرفتون قطع کردم)
+ا/ت خودتی؟
-من…من همیشه خودمم!
+منو ببخش
-چی؟ببخشمت؟دیوونه شدی؟
هم چیز و برام توضیح داد وقتی فهمیدم چه عذابی کشیده قلبم درد گرفت که برای زنده بودنم ولم کرده بهش گفتم:هیچ وقت نمی بخشمت
+خواهش میکنم منو ببخش
-نمی بخشمت…چون…
+چون عذاب کشیدی و آسیب دیدی؟
-نه….چون قبلا بخشیده بودم
+امکان….(حرفشم قطع کرد)
-چرا امکان داره(لبخند)
+میشه…
-چی میشه…؟
+بازم مال من باشی؟
-نه…
+چرا؟با کس دیگه ای هستی؟
-نه
+پس چی؟
-من همین الانشم مال تو هستم
و….
خود دانید پایان این تک پارتی باز خواهد موند که با ذهن افسانه ایتون زحمتش رو بکشید
و بابت کرم داشتن و بد نوشتنمم معذرت می خوام
نگین چه گیری به فیلیکس دادی خودتون در خواست نمیدین به من چه
۷.۳k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.