68
هوپ: خیلی عالی بود
هلن: بابا من نمیدونستم اشتهاسسسسسسسس
جین: کار خوبی کردی
هلن: گمشین بیشورا(در حال رفتن تو اتاق)
کوک: کجااااااا
هلن: برم کش مو بیارم بنظرت کجا
کوک: من میارم تو برو به کارت برس
جیمین: پدصک
کوک: چرا
ته: تو گه میخوری رو هلن غیرتی میشی رو ما نمیشی
کوک: ااااا.... هلن زنمه... در جریانی؟
جیمین: راسس میگهههههه
زنگ خورد هلن رفت باز کرد
ویو هلن
مامان بابای کوک و من بودن سلام احوال پرسی کردیم اومدن تو غذا رو درست کردم رفتیم سر سفره من و کوک کنار هم بودیم و کوک هی پام رو لمس میکرد لعنتی چرا نمیشه دارم کوفت میخورم ول نمیکنه وای نه نه داره دستش میبره سمت پوسیم نههه نکم پدصک یه دعفه وقتی غذا نو دهنم بود صورتم رو یکم مچاله کردم...
مامان کوک: خوبی دخترم؟
هلن: اره اره غذا یکم داغ بود سوختم
جیمین: اره داغ بود
هلن: ساکت (نگاه مرگ بار به کوک و جیمین)
نامجون: به خودت مثلث ماش
هلن: اتفاقا من به خودم مثلث هستم با گوشه های اضافه
شوگا: اون دیگه شیش ضلعیه
هلن: همون
غذا رو جمع جور کردیم ظرف ها رو گذاشتم ظرف شویی و به کوک گفتم بیاد تو اتاق
کوک: چی شده عشقم
هلن: تو چرا سر سفره سعی میکنی من رو تحریک کنی؟
کوک: اتفاقا موفق هم شدم
هلن: جواب من رو بده
کوک: حوصلم سر رفته بود خو
هلن: واقعا که
میخواستم برم بیرون که کوک من رو از پشت کرد تو بغل خودش و همون طور شروع کرد به بوسیدنم و لمس کردنم منم همین کار رو میکردم که یه دعفه یادم به بقیه افتاد سریع ازش فرار کردم و رفتم بیرون
سه ساعت بعد
همه رفتن و من و کوک تنها بودیم رفتم تو اشپزخونه تا یه شیر موز درست کنم همین که مخلوط کن رو گذاشتم رو میز و شیر و موز رو ریختم توش کوک از پشت بغلم کرد
کوک: چرا من درست میکنی؟
هلن: اره عزیزم
کوک: بیار با هم بخوریم تو تخت(یکم شیطانی)
هلن: مبل بهتر نیس؟
کوک: مبل هم امتحان میکنیم به وقتش
هلن: وای
کوک: باشه شوخی کردم عزیزم
شیر موز رو درست کردم و رفتم تا با کوک بخوریمش وقتی تمام شد هر دو افتادیم رو تخت و حسابی خابیدیم
ویو هلن
بلند شدم دیدم تو بغل کوکم و یه تیکه از لباسم گرفته ای خدا از بغلش در اومدم دیدم ساعت 8 هست هوا ابری و تاریکه که گوشی کوک زنگ خورد شماره بود جواب دادم صدای یه دختر اومد....
؟: سلام عشقم
هلن: چرا به شوهر من زنگ زدی ماد. جنده
صدای بوق اومد....
که دوتا دست دورم حلقه شد
کوک: چیکار میکنی خوشگلم؟
هلن: جونگ کوک... اون دختری که اخر شمارش...... بود کی بود؟ که تورو عشفم صدا میکنه؟(بغض)
کوک: چی(تعجب)
هلن: قبل از اینکه قضاوتت کنم بهم بگو که یکی از فامیل هات هس و داشته شوخی میکرده زود باش
کوک: اون دختر خاله سمجم رو یادته؟
هلن: وای خیالم راحت شد قلبم داشت وایمیستاد
(بغلش کرد)
کوک: وا نکنه فکر کردی من همچین ادمی هستم
هلن: بابا من نمیدونستم اشتهاسسسسسسسس
جین: کار خوبی کردی
هلن: گمشین بیشورا(در حال رفتن تو اتاق)
کوک: کجااااااا
هلن: برم کش مو بیارم بنظرت کجا
کوک: من میارم تو برو به کارت برس
جیمین: پدصک
کوک: چرا
ته: تو گه میخوری رو هلن غیرتی میشی رو ما نمیشی
کوک: ااااا.... هلن زنمه... در جریانی؟
جیمین: راسس میگهههههه
زنگ خورد هلن رفت باز کرد
ویو هلن
مامان بابای کوک و من بودن سلام احوال پرسی کردیم اومدن تو غذا رو درست کردم رفتیم سر سفره من و کوک کنار هم بودیم و کوک هی پام رو لمس میکرد لعنتی چرا نمیشه دارم کوفت میخورم ول نمیکنه وای نه نه داره دستش میبره سمت پوسیم نههه نکم پدصک یه دعفه وقتی غذا نو دهنم بود صورتم رو یکم مچاله کردم...
مامان کوک: خوبی دخترم؟
هلن: اره اره غذا یکم داغ بود سوختم
جیمین: اره داغ بود
هلن: ساکت (نگاه مرگ بار به کوک و جیمین)
نامجون: به خودت مثلث ماش
هلن: اتفاقا من به خودم مثلث هستم با گوشه های اضافه
شوگا: اون دیگه شیش ضلعیه
هلن: همون
غذا رو جمع جور کردیم ظرف ها رو گذاشتم ظرف شویی و به کوک گفتم بیاد تو اتاق
کوک: چی شده عشقم
هلن: تو چرا سر سفره سعی میکنی من رو تحریک کنی؟
کوک: اتفاقا موفق هم شدم
هلن: جواب من رو بده
کوک: حوصلم سر رفته بود خو
هلن: واقعا که
میخواستم برم بیرون که کوک من رو از پشت کرد تو بغل خودش و همون طور شروع کرد به بوسیدنم و لمس کردنم منم همین کار رو میکردم که یه دعفه یادم به بقیه افتاد سریع ازش فرار کردم و رفتم بیرون
سه ساعت بعد
همه رفتن و من و کوک تنها بودیم رفتم تو اشپزخونه تا یه شیر موز درست کنم همین که مخلوط کن رو گذاشتم رو میز و شیر و موز رو ریختم توش کوک از پشت بغلم کرد
کوک: چرا من درست میکنی؟
هلن: اره عزیزم
کوک: بیار با هم بخوریم تو تخت(یکم شیطانی)
هلن: مبل بهتر نیس؟
کوک: مبل هم امتحان میکنیم به وقتش
هلن: وای
کوک: باشه شوخی کردم عزیزم
شیر موز رو درست کردم و رفتم تا با کوک بخوریمش وقتی تمام شد هر دو افتادیم رو تخت و حسابی خابیدیم
ویو هلن
بلند شدم دیدم تو بغل کوکم و یه تیکه از لباسم گرفته ای خدا از بغلش در اومدم دیدم ساعت 8 هست هوا ابری و تاریکه که گوشی کوک زنگ خورد شماره بود جواب دادم صدای یه دختر اومد....
؟: سلام عشقم
هلن: چرا به شوهر من زنگ زدی ماد. جنده
صدای بوق اومد....
که دوتا دست دورم حلقه شد
کوک: چیکار میکنی خوشگلم؟
هلن: جونگ کوک... اون دختری که اخر شمارش...... بود کی بود؟ که تورو عشفم صدا میکنه؟(بغض)
کوک: چی(تعجب)
هلن: قبل از اینکه قضاوتت کنم بهم بگو که یکی از فامیل هات هس و داشته شوخی میکرده زود باش
کوک: اون دختر خاله سمجم رو یادته؟
هلن: وای خیالم راحت شد قلبم داشت وایمیستاد
(بغلش کرد)
کوک: وا نکنه فکر کردی من همچین ادمی هستم
۳.۶k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.