Part 22
عاشق پسر عموم شدم پارت22
_هییی چر...(حرفش قط کرد ا.ت)
+خب اگ میخوای جواب بله رو بدم توم باید تنبیه بشی
_میدونی میتونم همینطوریم جواب بله رو ازت بگیرم(نیشخند)
+اما وقتی به پدر بزرگ بگم فک نکنم بتونی(نیشخند)
_داری تهدیدم میکنی (یه تا ابروشو داده بالا)
+نه خودت بد بر داشت میکنی (لبخند)
_اهههههه....باشه.... حالا تنبیهت چیه (کلافه)
+خب تا وقتی از دواج نکنیم حق نداری بهم دست بزنی (لبخند)
_واتتتتت .... داری باهام شوخی میکنی ........امکان نداره (خنده عصبی)
+چرا عشقم امکان داره وگرنه منم به پدر بزرگ میگم که نمیخوام بات ازدواج کنم(نیشخند)
_رسما داری تهدیدم میکنی.....این و نمیتونم قبول کنم (حرصی)
+باید قبول کنی وگر نه من نیستم(اخم)
_ من نمیتونم تحمل کنم دلم تنگ میشه(کیوت)
+اینا رو من اثر نداره حالام برو بیرون تاروز ازدواج (کوک هل میده بیرون در)
_ا.ت داری عصبیم میکنی میدونی که تحمل ندارم پس....(حرفش نصفه موند با بستن در ) +متاسفم ولی باید تحمل کنی (خنده یواشکی)
_ایششش... لعنت بهت تلافیشو سرت در میارم (یکم داد)
+باشه باشه (خنده)(دیگه صدای نشنیدم فک کنم رفت پس رفتم روی تخت و تا وقت شام که رفتم بیرون همه سر میز بودن کوک باچشم غره نگام میکرد )
+سلام به همه گی همه :سلام
+ام با اجازه همه من فکرامو کردم
&خب دخترم بگو +خب قبول میکنم (لبخند)
&خیلی خوبه(خنده خوشحالی)
/×پس تبریک میگیم
÷مبارکه عروس گلم +ممنون
=تبریک میگمدخترم
+ممنون (رو کردم به کوک دا شت با لبخند نگام میکرد )
&خب پس یه ماه دیگه عروسی میگیریم(که کوک با شتاب پاشد)
_نهههههه(داد) &عه چرا داد میزنی پس کی باشه
_اه...ببخشید....خب هر چه زود تر بهتر مثلا دو روز دیگه(لبخند ضایع)
&خب با.....(ا.ت پرید وسط حرفش)
+نه پدر بزرگ بزارید دو هفته دیگه
_نمیشه خیلی دیرههه
&فک کنم ا.ت درست میگه جونگ کوک تازه ما قراره فردا برا فراردادی سفر کاری هم بریم من و پدرا تون باید بریم ژاپن تازه تا یه هفته بر نمیگردیم تو باید مراقب شر کت باشی
_اما پدربزر....(حرفشو قط کرد) & همین که گفتم بشین غذاتو بخور
+(کوک حرصی نشست و من با لبخند داشتم نگاش میکردم معلوم بود خیلی عصبیه بعد شام نشستیم تو پزیرای داشتیم حرف میزدیم که مامان و زن عمو هم گفتن که دوس دارن برن ژاپن اوه پس منو کوک تنها میمونیم باید خوب حرصش بدم )
(فردا)
همه وسایل شونو جم کردن که برن منو کوک بدرقشون کردیم بعد رفتن شون کوک بر گشت طرفم با یه نیشخند )
_خب تنها شدیم
+(داشت میو مد سمتم ) خب که چی میدونی که تنبیهی بخواطر تمام دفعه های که منو تنبیه کردی(نیشخند)
_چی ...ولی الان بهترین فرصته میدونم توم خیلی دوس داری قول میدم خیلی لذت بخش باشه اوکی(چشمک)
+حتی فکرشم نکن کوک من جدیم (و بر گشتم داخل کوک همینطوری متعجب به جای خالیم نگاه میکرد میدونستم عصبیه اونم خیلی که به خودش اومد عصبی رفت سوار ماشین شد و میدونستم میره شر کت پس چیزی نگفتم منم یه لباس پوشیدم رفتم بیرون که ببینم املی کجاس بهش زنگ زدم ادرس و داد رفتم سوارش کردم رفتیم عمارت ما)
+خب چی شد چرا خبری ازت نشد
*اه ا.ت یه دوست پسر خیلی خوشکل گرفتم
+واقعا باید بهم معرفیش کنی دختر
*حتما حتما حالا گفتی همه رفتن چرا نریم استخر
+اره بیا بریم لباس مونو عوض کنیم بعد به خدمت کارا میگم برامون ابمیوه بیارن
رفتیم لباسامونو عوض کردیم (عکس لباس ا.ت و میزارم ) وخودمونو انداختیم داخل استخر نمیدونم چند ساعت داخل استخر بودیم املی داخل استخر بود و من بیرون داشتم نگاش میکردم که ماشین کوک وارد حیاط شد و پیاده شد چشمش به من افتاد چشاش داشت از حدقه بیرون میزد معلوم بود با این لباس های لختی منم بودم تعجب میکردم
شرطا کامنت:۵۵
لایک :۸
_هییی چر...(حرفش قط کرد ا.ت)
+خب اگ میخوای جواب بله رو بدم توم باید تنبیه بشی
_میدونی میتونم همینطوریم جواب بله رو ازت بگیرم(نیشخند)
+اما وقتی به پدر بزرگ بگم فک نکنم بتونی(نیشخند)
_داری تهدیدم میکنی (یه تا ابروشو داده بالا)
+نه خودت بد بر داشت میکنی (لبخند)
_اهههههه....باشه.... حالا تنبیهت چیه (کلافه)
+خب تا وقتی از دواج نکنیم حق نداری بهم دست بزنی (لبخند)
_واتتتتت .... داری باهام شوخی میکنی ........امکان نداره (خنده عصبی)
+چرا عشقم امکان داره وگرنه منم به پدر بزرگ میگم که نمیخوام بات ازدواج کنم(نیشخند)
_رسما داری تهدیدم میکنی.....این و نمیتونم قبول کنم (حرصی)
+باید قبول کنی وگر نه من نیستم(اخم)
_ من نمیتونم تحمل کنم دلم تنگ میشه(کیوت)
+اینا رو من اثر نداره حالام برو بیرون تاروز ازدواج (کوک هل میده بیرون در)
_ا.ت داری عصبیم میکنی میدونی که تحمل ندارم پس....(حرفش نصفه موند با بستن در ) +متاسفم ولی باید تحمل کنی (خنده یواشکی)
_ایششش... لعنت بهت تلافیشو سرت در میارم (یکم داد)
+باشه باشه (خنده)(دیگه صدای نشنیدم فک کنم رفت پس رفتم روی تخت و تا وقت شام که رفتم بیرون همه سر میز بودن کوک باچشم غره نگام میکرد )
+سلام به همه گی همه :سلام
+ام با اجازه همه من فکرامو کردم
&خب دخترم بگو +خب قبول میکنم (لبخند)
&خیلی خوبه(خنده خوشحالی)
/×پس تبریک میگیم
÷مبارکه عروس گلم +ممنون
=تبریک میگمدخترم
+ممنون (رو کردم به کوک دا شت با لبخند نگام میکرد )
&خب پس یه ماه دیگه عروسی میگیریم(که کوک با شتاب پاشد)
_نهههههه(داد) &عه چرا داد میزنی پس کی باشه
_اه...ببخشید....خب هر چه زود تر بهتر مثلا دو روز دیگه(لبخند ضایع)
&خب با.....(ا.ت پرید وسط حرفش)
+نه پدر بزرگ بزارید دو هفته دیگه
_نمیشه خیلی دیرههه
&فک کنم ا.ت درست میگه جونگ کوک تازه ما قراره فردا برا فراردادی سفر کاری هم بریم من و پدرا تون باید بریم ژاپن تازه تا یه هفته بر نمیگردیم تو باید مراقب شر کت باشی
_اما پدربزر....(حرفشو قط کرد) & همین که گفتم بشین غذاتو بخور
+(کوک حرصی نشست و من با لبخند داشتم نگاش میکردم معلوم بود خیلی عصبیه بعد شام نشستیم تو پزیرای داشتیم حرف میزدیم که مامان و زن عمو هم گفتن که دوس دارن برن ژاپن اوه پس منو کوک تنها میمونیم باید خوب حرصش بدم )
(فردا)
همه وسایل شونو جم کردن که برن منو کوک بدرقشون کردیم بعد رفتن شون کوک بر گشت طرفم با یه نیشخند )
_خب تنها شدیم
+(داشت میو مد سمتم ) خب که چی میدونی که تنبیهی بخواطر تمام دفعه های که منو تنبیه کردی(نیشخند)
_چی ...ولی الان بهترین فرصته میدونم توم خیلی دوس داری قول میدم خیلی لذت بخش باشه اوکی(چشمک)
+حتی فکرشم نکن کوک من جدیم (و بر گشتم داخل کوک همینطوری متعجب به جای خالیم نگاه میکرد میدونستم عصبیه اونم خیلی که به خودش اومد عصبی رفت سوار ماشین شد و میدونستم میره شر کت پس چیزی نگفتم منم یه لباس پوشیدم رفتم بیرون که ببینم املی کجاس بهش زنگ زدم ادرس و داد رفتم سوارش کردم رفتیم عمارت ما)
+خب چی شد چرا خبری ازت نشد
*اه ا.ت یه دوست پسر خیلی خوشکل گرفتم
+واقعا باید بهم معرفیش کنی دختر
*حتما حتما حالا گفتی همه رفتن چرا نریم استخر
+اره بیا بریم لباس مونو عوض کنیم بعد به خدمت کارا میگم برامون ابمیوه بیارن
رفتیم لباسامونو عوض کردیم (عکس لباس ا.ت و میزارم ) وخودمونو انداختیم داخل استخر نمیدونم چند ساعت داخل استخر بودیم املی داخل استخر بود و من بیرون داشتم نگاش میکردم که ماشین کوک وارد حیاط شد و پیاده شد چشمش به من افتاد چشاش داشت از حدقه بیرون میزد معلوم بود با این لباس های لختی منم بودم تعجب میکردم
شرطا کامنت:۵۵
لایک :۸
۱۰.۹k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.