دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗 پارت ۳۴🔗⛓️
⛓️🥀پرش زمانی ۷ صبح 🥀⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
صبح از خواب بیدار شدم به صورت کوچولو نگاه کردم هنوز خواب بود امروز باید میرفتیم دانشگاه پس برای اینکه بیدارش کنم با بینیش بازی کردم انقدر اذیتش کردم که تو خواب گفت یوری: کسی که داری اذیت میکنی گیرت بیارم پاره ای تعجب کردم برای اینکه نفهمه سعی کردم آروم از روی تخت بلندشم همون موقع ار خواب بلندشد گوشمو گرفت گفت یوری: انگار دلت کتک میخواد کوک: مگه چیکار کردم یوری: خودتو نزن به اون راه تو بودی داشتی اذیتم میکردی همینجوری داشت قور میزد بینیش دوباره قرمز شده بود یوری: اصلا میشنوی دارم چی میگم کوک: اخه چجوری وقتی محوت شدم به حرفات گوش بدم یوری: 😳 خیله خب بابا خر شدم کوک: تو خر بودی خر خودم محکم بغلش کردم بلند شدم رو هوا گرفتمش گفتم کوک: چطوری خر کوچولو یوری: 😐 الان ی خری نشونت بدم به گ.ه خوردن بیفتی گوسفند از بغلم اومد بیرون دمپایی رو ورداشت منم با تمام سرعت فرار کردم یوری: نترس نمی خو.رمت بیا کوک: کی گفته من میترسم منو بخوری از این میترسم که با خریتت منم خر کنی یوری: کووووککک گیرت بیارم میک..شمت کوک:😂🤣 بعد اون دعوا رفتیم که آماده بشیم امروز معلم میخواست درمورد مسابقه دوم مطمعا هستم من و یوری میتونیم برنده بشیم سوار ماشین شدیم به سمت دانشگاه رفتیم رسیدیم پیاده شدیم داخل کلاس شدیم رو صندلیمون نشستیم بعد چند دقیقه هم معلم اومد و کسانی رو پشت سرش آورد ی دختر و ی پسر انگار قلد..رای ی دانشگاه دیگ ان که از اون دانشگاه منتقل شدن اومدن میز بغل ما نشستن معلم گفت: بچه ها دانش آموزان جدیدی داریم خودتون رو معرفی کنید
دختره بلند شد وگفت لارا: اسم من لارا هست و خواهرم لورا تو این دانشگاه بود و الان اصلا حالش خوب نیست و من میخوام جای اونو پر کنم بعد گفتن این جمله ی نگاه خیلی بد به یوری کرد از همون جا فهمیدم این دنبال انتقام از یوری هه عمرا بزارم حتی دستت به کوچولوم بخوره پسره بلند شد خودشو معرفی کنه ....ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🥀🖤
⛓️🔗 پارت ۳۴🔗⛓️
⛓️🥀پرش زمانی ۷ صبح 🥀⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
صبح از خواب بیدار شدم به صورت کوچولو نگاه کردم هنوز خواب بود امروز باید میرفتیم دانشگاه پس برای اینکه بیدارش کنم با بینیش بازی کردم انقدر اذیتش کردم که تو خواب گفت یوری: کسی که داری اذیت میکنی گیرت بیارم پاره ای تعجب کردم برای اینکه نفهمه سعی کردم آروم از روی تخت بلندشم همون موقع ار خواب بلندشد گوشمو گرفت گفت یوری: انگار دلت کتک میخواد کوک: مگه چیکار کردم یوری: خودتو نزن به اون راه تو بودی داشتی اذیتم میکردی همینجوری داشت قور میزد بینیش دوباره قرمز شده بود یوری: اصلا میشنوی دارم چی میگم کوک: اخه چجوری وقتی محوت شدم به حرفات گوش بدم یوری: 😳 خیله خب بابا خر شدم کوک: تو خر بودی خر خودم محکم بغلش کردم بلند شدم رو هوا گرفتمش گفتم کوک: چطوری خر کوچولو یوری: 😐 الان ی خری نشونت بدم به گ.ه خوردن بیفتی گوسفند از بغلم اومد بیرون دمپایی رو ورداشت منم با تمام سرعت فرار کردم یوری: نترس نمی خو.رمت بیا کوک: کی گفته من میترسم منو بخوری از این میترسم که با خریتت منم خر کنی یوری: کووووککک گیرت بیارم میک..شمت کوک:😂🤣 بعد اون دعوا رفتیم که آماده بشیم امروز معلم میخواست درمورد مسابقه دوم مطمعا هستم من و یوری میتونیم برنده بشیم سوار ماشین شدیم به سمت دانشگاه رفتیم رسیدیم پیاده شدیم داخل کلاس شدیم رو صندلیمون نشستیم بعد چند دقیقه هم معلم اومد و کسانی رو پشت سرش آورد ی دختر و ی پسر انگار قلد..رای ی دانشگاه دیگ ان که از اون دانشگاه منتقل شدن اومدن میز بغل ما نشستن معلم گفت: بچه ها دانش آموزان جدیدی داریم خودتون رو معرفی کنید
دختره بلند شد وگفت لارا: اسم من لارا هست و خواهرم لورا تو این دانشگاه بود و الان اصلا حالش خوب نیست و من میخوام جای اونو پر کنم بعد گفتن این جمله ی نگاه خیلی بد به یوری کرد از همون جا فهمیدم این دنبال انتقام از یوری هه عمرا بزارم حتی دستت به کوچولوم بخوره پسره بلند شد خودشو معرفی کنه ....ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🥀🖤
۱۸.۱k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.