مافیا و پرنسس
(ادامه پارت دو)
ویو هیونجین
اشکش در اومد صورتمو بردم جلو لبامو گذاشتم روی لباش و بوسیدمش ولی باهام همکاری نمیکرد بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و بهش گفتم:هم میخواستی فرار کنی هم میخواستی به پلیس زنگ بزن
دوقلو باشه یا یه قلو پرنسس خانم؟
ا.ت :ولم کن اشتباه کردم ببخشید بزار برم (با گریه)
هیونجین: مگه دیونم ؟
ا.ت به کسی چیزی نمیگم ترو خدا بزار برم (با گریه)
ویو آیو
داشتم التماسش میکردم که یهو در واز شد داد زدم ترو خدا کمکم کنننن
ولی احمیت نداد
ویو هیونجین
فیلیکس اومد داخل و ا.ت شروع به داد زدن کرد دستمو گذاشتم روی دهنش و به فیلیکس گفتم که بره بیرون و درو قفل کنه
شروع کردم به بوسیدن ا.ت
هیونجین:پرنسس خانم نمیخوای همکاری کنی؟انگار دوقلو میخوای؟
ا.ت: ولم کن .....ترو خدا ....باشه هرکاری بخوای برات انجام میدم ولی بزار برم
هیونجین:هیش ساکت باش
ویو ا.ت
وقتی دیدم هیچ کاری نمیتونم بکنم فقط ثابت وایستادم و شروع کرد بن بوسیدنم بعد از چند ثانیه شروع کرد به باز کردن دکمه هام ترسیده بودم نمیدونستم چیکار باید بکنم چشمامو بستم و گذاشتم کارشو انجام بده چون میدونستم نمیتونم فرار کنم از دستش دستامو گرفت و گذاشت روی دکمه لباسش
هیونجین:نمیخوای باز کنی؟
چون میدونستم اگه کاری که میگرو انجام ندم کار بدتری میکنه همون کاری که گفت و انجام دادم
اشکام از چشمام سرازیر شده بود و چشمامو بستم
ویو هیونجین دکمه هاش و باز کردم و لباسشو دراوردم
همه لباساش و در آوردم و لباسهای خودمم دراوردم (ادامشو خودتون تصور کنید دیگه من بچه پاکیم 😂📿)
فردای اون روز:
ویو ا.ت
صبح که بیدار شدم توی بغل هیونجین بودم نمیخواستم از جام بیدار بشم ولی حالم بهم خورد و سریع رفتم به سمت دستشویی و بالا اوردم که یکی داشت در دستشویی رو میزد
ویو هیونجین
دیدم ا.ت بدو بدو رفت سمت دستشویی رفتم دنبالش و در زدم ا.ت از دستشویی اومد بیرون و گفت....
پایان پارت دو 🤎🤎🤎
ویو هیونجین
اشکش در اومد صورتمو بردم جلو لبامو گذاشتم روی لباش و بوسیدمش ولی باهام همکاری نمیکرد بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و بهش گفتم:هم میخواستی فرار کنی هم میخواستی به پلیس زنگ بزن
دوقلو باشه یا یه قلو پرنسس خانم؟
ا.ت :ولم کن اشتباه کردم ببخشید بزار برم (با گریه)
هیونجین: مگه دیونم ؟
ا.ت به کسی چیزی نمیگم ترو خدا بزار برم (با گریه)
ویو آیو
داشتم التماسش میکردم که یهو در واز شد داد زدم ترو خدا کمکم کنننن
ولی احمیت نداد
ویو هیونجین
فیلیکس اومد داخل و ا.ت شروع به داد زدن کرد دستمو گذاشتم روی دهنش و به فیلیکس گفتم که بره بیرون و درو قفل کنه
شروع کردم به بوسیدن ا.ت
هیونجین:پرنسس خانم نمیخوای همکاری کنی؟انگار دوقلو میخوای؟
ا.ت: ولم کن .....ترو خدا ....باشه هرکاری بخوای برات انجام میدم ولی بزار برم
هیونجین:هیش ساکت باش
ویو ا.ت
وقتی دیدم هیچ کاری نمیتونم بکنم فقط ثابت وایستادم و شروع کرد بن بوسیدنم بعد از چند ثانیه شروع کرد به باز کردن دکمه هام ترسیده بودم نمیدونستم چیکار باید بکنم چشمامو بستم و گذاشتم کارشو انجام بده چون میدونستم نمیتونم فرار کنم از دستش دستامو گرفت و گذاشت روی دکمه لباسش
هیونجین:نمیخوای باز کنی؟
چون میدونستم اگه کاری که میگرو انجام ندم کار بدتری میکنه همون کاری که گفت و انجام دادم
اشکام از چشمام سرازیر شده بود و چشمامو بستم
ویو هیونجین دکمه هاش و باز کردم و لباسشو دراوردم
همه لباساش و در آوردم و لباسهای خودمم دراوردم (ادامشو خودتون تصور کنید دیگه من بچه پاکیم 😂📿)
فردای اون روز:
ویو ا.ت
صبح که بیدار شدم توی بغل هیونجین بودم نمیخواستم از جام بیدار بشم ولی حالم بهم خورد و سریع رفتم به سمت دستشویی و بالا اوردم که یکی داشت در دستشویی رو میزد
ویو هیونجین
دیدم ا.ت بدو بدو رفت سمت دستشویی رفتم دنبالش و در زدم ا.ت از دستشویی اومد بیرون و گفت....
پایان پارت دو 🤎🤎🤎
۱.۴k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.