درخراباتی جوانی بس خمارافتاده بود/سینه ام آتش گرفت ازبس ک
درخراباتی جوانی بس خمارافتاده بود/سینه ام آتش گرفت ازبس که زار افتاده بود/همچو برگی خشک ازقلب درختی پرغرور/یا ز پشت اسب درحال فرار افتاده بود/ازسرو پایش هویدا بود که او دیوانه نیست/از بلندای وجودی استوار افتاده بود/خالقا مگذار ما در گیرودار روزگار/همچو او باشیم که او از چشم یار افتاده بود...
۶۶۵
۰۴ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.