رویایی همانند کابوس پارت 31
#nika
دیانا=چرا یادم انداختی؟
نیکا=ببین مطمئنی میخوای بری
دیانا=اوم میشه دربارش حرف نزنیم
بعد بلند شد گفتم=کجا؟
گفت=میرم پماد بیازم واس زخم لبت
باشه ای گفتم ک رفت
#Diyana
رفتم بیرون از اتاق ک با ارسلان رو به رو شدم
بغض کردم دستمو مشت کردم رفتم کنار رفتم تو آشپزخونه ک یکی از کارکنای خونه گفت= اوه بردمونم اومد
دیانا=من برده نیستم
گفت=فروختنت دیگ پس برده ای
عصبی شدم گفتم=من برده نیستم
گفت=هستی هستی هستی
عصبی شدم حمله ور شدم سمتش موهاشو گرفتماونم فقط داد میزد میگفت ولم کن بیبیاومد تو منو جدا کرد گفت=ولش کن دختر
دیانا=بیبی ولم کن من این هرزه رو نکشم ول کن نیستم
با صدای ارسلان ساکت شدیم
ارسلان=اینجا چخبره
دختره خودشو معصوم کرد و گفت= من هیچکاری نکردم چون دیانا رو انتخاب کردن داره حرصشو سر من در میاره
با صدای بلند گفتم=دروغ نگو
ارسلان=ساکت مگ تویلست صداتونو بردی بالا
دیانا=داره دروغ میگ من برده نیستم اون به من گفت برده
گفت=هستی چون
دست بی بی رو کشیدم اونور با بغض گفتم نیستم نیستم
بعد خواستم از پیش ارسلان رد بشم بهش نگاه کردم رفتم انور شونم به شونش خورد توجهی نکردم داشتم گریه میکردم چشام تار میدید یهو دستمویده شد ارسلان دستمو گرفت
گفتم=ولم کن بخاطر تو به این حال افتادم
دستمو کشیدم بیرون ار دستم برگشتم باز دستمو گرفت اینبار کشیدتم سمت خودش لبم نشست رو لبش کمرمو گرفت ازم جدا شد بهش نگاه کردم با انگشت شصت اشکمو پاک کرد گفت= ازم دوری نکن مطمئن باش هیچ اتفاقی تو اون خونه نمیوفته
بعد خم شد دم گوشم گفت=شاید ازت دور باشم اما هواسم بهت هست قول میدی تو امدیگ گریه نکنی؟ بهت قول میدم دوباره برگردی به این خونه
با سر ارع ای گفتم خوشحال شدم پس دوباره برمیگردم پس واسش مهمم
ولم کرد گفت=برو لباساتو جمع کن چشمی گفتم داشتم میرفتم سمت در گفت=نمیخوای بپرسی چرا؟
دیانا=چیو چرا؟
ارسلان=اینکارارو میگنم
دیانا=شاید از جوابش میترسم
یه خنده ریز کرد گفت=باش
بعد رفت یعنی میگفتم چرا چی میگفت شاید میگفت چون دوسم داره یا شایدم چون قول داده مراقبم باشه
رفتم تو نیکا نبود
#nika
دیانا رفت بیرون منم بلند شدم با متین کار داشتم میخواستم بدونم شب میخواد چیکار کنه(📿🙂😂)
بلند شدم لنگ لنگ رفتم سمت اتاقش خواستم در بزنم اما ترسیدم نظرم عوض شد خواستم برگردم ک یه صدا از پشت اومد گفت=تا اینجا اومدی کارتو بگو برگشتم دیدم متین تکیه داده کنار در ......
دیانا=چرا یادم انداختی؟
نیکا=ببین مطمئنی میخوای بری
دیانا=اوم میشه دربارش حرف نزنیم
بعد بلند شد گفتم=کجا؟
گفت=میرم پماد بیازم واس زخم لبت
باشه ای گفتم ک رفت
#Diyana
رفتم بیرون از اتاق ک با ارسلان رو به رو شدم
بغض کردم دستمو مشت کردم رفتم کنار رفتم تو آشپزخونه ک یکی از کارکنای خونه گفت= اوه بردمونم اومد
دیانا=من برده نیستم
گفت=فروختنت دیگ پس برده ای
عصبی شدم گفتم=من برده نیستم
گفت=هستی هستی هستی
عصبی شدم حمله ور شدم سمتش موهاشو گرفتماونم فقط داد میزد میگفت ولم کن بیبیاومد تو منو جدا کرد گفت=ولش کن دختر
دیانا=بیبی ولم کن من این هرزه رو نکشم ول کن نیستم
با صدای ارسلان ساکت شدیم
ارسلان=اینجا چخبره
دختره خودشو معصوم کرد و گفت= من هیچکاری نکردم چون دیانا رو انتخاب کردن داره حرصشو سر من در میاره
با صدای بلند گفتم=دروغ نگو
ارسلان=ساکت مگ تویلست صداتونو بردی بالا
دیانا=داره دروغ میگ من برده نیستم اون به من گفت برده
گفت=هستی چون
دست بی بی رو کشیدم اونور با بغض گفتم نیستم نیستم
بعد خواستم از پیش ارسلان رد بشم بهش نگاه کردم رفتم انور شونم به شونش خورد توجهی نکردم داشتم گریه میکردم چشام تار میدید یهو دستمویده شد ارسلان دستمو گرفت
گفتم=ولم کن بخاطر تو به این حال افتادم
دستمو کشیدم بیرون ار دستم برگشتم باز دستمو گرفت اینبار کشیدتم سمت خودش لبم نشست رو لبش کمرمو گرفت ازم جدا شد بهش نگاه کردم با انگشت شصت اشکمو پاک کرد گفت= ازم دوری نکن مطمئن باش هیچ اتفاقی تو اون خونه نمیوفته
بعد خم شد دم گوشم گفت=شاید ازت دور باشم اما هواسم بهت هست قول میدی تو امدیگ گریه نکنی؟ بهت قول میدم دوباره برگردی به این خونه
با سر ارع ای گفتم خوشحال شدم پس دوباره برمیگردم پس واسش مهمم
ولم کرد گفت=برو لباساتو جمع کن چشمی گفتم داشتم میرفتم سمت در گفت=نمیخوای بپرسی چرا؟
دیانا=چیو چرا؟
ارسلان=اینکارارو میگنم
دیانا=شاید از جوابش میترسم
یه خنده ریز کرد گفت=باش
بعد رفت یعنی میگفتم چرا چی میگفت شاید میگفت چون دوسم داره یا شایدم چون قول داده مراقبم باشه
رفتم تو نیکا نبود
#nika
دیانا رفت بیرون منم بلند شدم با متین کار داشتم میخواستم بدونم شب میخواد چیکار کنه(📿🙂😂)
بلند شدم لنگ لنگ رفتم سمت اتاقش خواستم در بزنم اما ترسیدم نظرم عوض شد خواستم برگردم ک یه صدا از پشت اومد گفت=تا اینجا اومدی کارتو بگو برگشتم دیدم متین تکیه داده کنار در ......
۲۰.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.