Date: ۲۰۲۱/۰۹/۲۹
Date: ۲۰۲۱/۰۹/۲۹
Title: داستان پسربچه پارت آخر
مادر بزرگ اَنوش سکوت کرد میترسید
ملکه آینده پارس دوباره گفت بانو لطفا بگوید چه شده
(ن به شاهزاده ک زیاد چیزی نمیدونه نه به این زنش باهوش مرحبا به ملکه پارس ک همچین همسری برای پسرش انتخاب کرده برم ادامه داستان)
مادربزرگ اَنوش گفت خوب چطو بگویم راستش راه بخواید چند بهار پیش وقتی نوه ام 1 سالش بود پدرش همراه شاه و همسرش آمدن خانه ان زمان اوضاع مالی خوبی داشتیم پسرم آهنگر بود اهااا پسرم به همراه شاه رفتن آهنگری شاه ک آهنگری و وسایل آنجا را دید خیلی پسرم راه تحسین کرد کارش خوب است و... شاه پیشنهاد داد ک چند سال بیاید به قصر و آنجا در آهنگری شروع به کار کند (با دست های خورد اشک هاش را پاک کرد و ادامه داد ک) پسرم به همراه عروسم و شاه و.... رفتن آهنگری چندین سال است نیامدن اَنوش هم پیش ما گذاشتن تا آن را بزرگ کنیم میترسیم ک شاهزاده نوه ام را ببرد چون پسرکم خیلی باهوش و با زکاوت است اهااا دلم برای پسرم تنگ شده است
ملکه آینده پارس با تعجب فقط نگاه میکرد به فکر فرو رفت ندیمه اش زن آهنگر قصر بود اشک های پیرزن راه پاک کرد و گفت ک بانو ناراحت نباشید من همین الان به قصر پیام میدیدهم ک ندیمه خیش و آهنگر راه به اینجا بیاورن فکر کنم ک ندیمه من و آهنگر پسر و عروس شما باشن
مادربزرگ اَنوش گفت ک واقعا خیلی سپاس گذار هستم
همسر شاهزاده و مادربزرگ اَنوش رفتن پیش بقیه
ملکه آینده پارس گفت ک شاهزاده با شما امری داشتم
شاهزاده گفت چه میخواید بانوی من
ملکه آینده پارس گفت ک میشود به آهنگر و همسرش پیغامی دهید تا یه اینجا بیاین
شاهزاده با تعجب گفت ک چه شد برای چ
ملکه آینده پارس گفت ک بیایند متوجه خواهید شد چه خبر است
شاهزاده ک عجول بود گفت ک باشد
و یه پیغام فرستادن
تا زمانی ک آهنگر و همسرش بیاین
اَنوش با شاهزاده بازی میکرد (به زور شاهزاده رو رازی کرد ک بیاید بازی کند و ملکه هم ان ها راه تشویق به بازی میکرد)
بلخره آهنگر و همسرش آمدن مادربزرگ و پدربزرگ اَنوش از دیدن پسر و عروسشان خیلی خوشحال بودن
آن روز به خوشی سپری شد و اینکه اَنوش در آینده مشاور شاه و داماد شاه شد (همون شاهزاده داستان)
خوب دیه داستان به پایان رسید با کم و کاستی هاش و غلط املایی هاش دیگه خودتون ببخشید اگه خواستید اینطور داستان باز بنویسم کامنت بزارید بنویسم
شاد و سرزنده باشید (البته غم هم دیه هس امید وارم فراموشش کنید)
Title: داستان پسربچه پارت آخر
مادر بزرگ اَنوش سکوت کرد میترسید
ملکه آینده پارس دوباره گفت بانو لطفا بگوید چه شده
(ن به شاهزاده ک زیاد چیزی نمیدونه نه به این زنش باهوش مرحبا به ملکه پارس ک همچین همسری برای پسرش انتخاب کرده برم ادامه داستان)
مادربزرگ اَنوش گفت خوب چطو بگویم راستش راه بخواید چند بهار پیش وقتی نوه ام 1 سالش بود پدرش همراه شاه و همسرش آمدن خانه ان زمان اوضاع مالی خوبی داشتیم پسرم آهنگر بود اهااا پسرم به همراه شاه رفتن آهنگری شاه ک آهنگری و وسایل آنجا را دید خیلی پسرم راه تحسین کرد کارش خوب است و... شاه پیشنهاد داد ک چند سال بیاید به قصر و آنجا در آهنگری شروع به کار کند (با دست های خورد اشک هاش را پاک کرد و ادامه داد ک) پسرم به همراه عروسم و شاه و.... رفتن آهنگری چندین سال است نیامدن اَنوش هم پیش ما گذاشتن تا آن را بزرگ کنیم میترسیم ک شاهزاده نوه ام را ببرد چون پسرکم خیلی باهوش و با زکاوت است اهااا دلم برای پسرم تنگ شده است
ملکه آینده پارس با تعجب فقط نگاه میکرد به فکر فرو رفت ندیمه اش زن آهنگر قصر بود اشک های پیرزن راه پاک کرد و گفت ک بانو ناراحت نباشید من همین الان به قصر پیام میدیدهم ک ندیمه خیش و آهنگر راه به اینجا بیاورن فکر کنم ک ندیمه من و آهنگر پسر و عروس شما باشن
مادربزرگ اَنوش گفت ک واقعا خیلی سپاس گذار هستم
همسر شاهزاده و مادربزرگ اَنوش رفتن پیش بقیه
ملکه آینده پارس گفت ک شاهزاده با شما امری داشتم
شاهزاده گفت چه میخواید بانوی من
ملکه آینده پارس گفت ک میشود به آهنگر و همسرش پیغامی دهید تا یه اینجا بیاین
شاهزاده با تعجب گفت ک چه شد برای چ
ملکه آینده پارس گفت ک بیایند متوجه خواهید شد چه خبر است
شاهزاده ک عجول بود گفت ک باشد
و یه پیغام فرستادن
تا زمانی ک آهنگر و همسرش بیاین
اَنوش با شاهزاده بازی میکرد (به زور شاهزاده رو رازی کرد ک بیاید بازی کند و ملکه هم ان ها راه تشویق به بازی میکرد)
بلخره آهنگر و همسرش آمدن مادربزرگ و پدربزرگ اَنوش از دیدن پسر و عروسشان خیلی خوشحال بودن
آن روز به خوشی سپری شد و اینکه اَنوش در آینده مشاور شاه و داماد شاه شد (همون شاهزاده داستان)
خوب دیه داستان به پایان رسید با کم و کاستی هاش و غلط املایی هاش دیگه خودتون ببخشید اگه خواستید اینطور داستان باز بنویسم کامنت بزارید بنویسم
شاد و سرزنده باشید (البته غم هم دیه هس امید وارم فراموشش کنید)
۸.۹k
۰۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.