My lovely mafia🍷🧸🐾 p⁴²
داشتم از پله ها پایین میومدم که میلا با عجله و صورتی که هیجان ازش میبارید به سمتم اومد
میلا « عی دختر زودباش بیا بریم اتاق برنامه ریزی...میخوایم جرعت حقیقت بازی کنیم...
هایون « چی...نذاشت حرفی بزنم و مچ دستم رو کشید و برد....
یونگی « میلا رفت تا هایون رو بیاره...با ورودشون به اتاق چشم همه بهشون افتاد...توی اون لباس گم شده بود...نزدیک بود بخاطر کیوتیش غش کنیم....
یونجی « ننه چقد گوگولی شدی دختر...
هایون « اهی کشیدم و رفتم کنار یونجی نشستم....جیمین سر بطری رو چرخوند...سرش به جیهوپ و تهش به یونجی افتاد....اوه اوه دارک شد...
یونجی « میتونستم این موقعیت رو پیش قدمی برای اعتراف به هوسوک بذارم اما....اما میدونم که هایون دوست دارع رابطش با داداشش خوب بشه...دعا دعا میکردم حقیقت رو انتخاب کنه....جرعت یا حقیقت مستر جانگ؟
هوسوک « حقیقت
یونجی « اوممم....از اینکه بعد مدت ها خواهرت رو پیدا کردی چه حسی داری؟
جیهوپ « هنوز هایون رو به عنوان یه خواهر دوست نداشتم...اما از طرفی نفرتم مثل قبل شعله ور نبود...احساس خاصی ندارم...چون وجودش هیچ تاثیری نداره..و نخواهد داشت...فقط یه هم تیمی که قراره بعد مدتی بره...
هایون « حقیقتا با حرفاش قلبم بدجوری ترک خورد و بغض کردم اما الآن جای گریه نبود...بزور بغضمو قورت دادم و دوباره بطری رو چرخوندم....به هیان و جیمین افتاد...
لی هیان « اگه یروز بیام خواستگاری جیسو چ میکنی ಠ_ಠ
جیمین « هیچ...فقط مامان بابات جنازتو میگیرن^^
راوی « باری ادامه داشت تا رسید به میلا و یونگی....
میلا « اوممم 😈 خب خب...مستر مین جرعت یا حقیقت....
یونگی « هیچوقت حاضر به جواب پس دادن به کسی نبودم پس جرعت رو انتخاب کردم ..
میلا « هایون رو ببوس!
میلا « عی دختر زودباش بیا بریم اتاق برنامه ریزی...میخوایم جرعت حقیقت بازی کنیم...
هایون « چی...نذاشت حرفی بزنم و مچ دستم رو کشید و برد....
یونگی « میلا رفت تا هایون رو بیاره...با ورودشون به اتاق چشم همه بهشون افتاد...توی اون لباس گم شده بود...نزدیک بود بخاطر کیوتیش غش کنیم....
یونجی « ننه چقد گوگولی شدی دختر...
هایون « اهی کشیدم و رفتم کنار یونجی نشستم....جیمین سر بطری رو چرخوند...سرش به جیهوپ و تهش به یونجی افتاد....اوه اوه دارک شد...
یونجی « میتونستم این موقعیت رو پیش قدمی برای اعتراف به هوسوک بذارم اما....اما میدونم که هایون دوست دارع رابطش با داداشش خوب بشه...دعا دعا میکردم حقیقت رو انتخاب کنه....جرعت یا حقیقت مستر جانگ؟
هوسوک « حقیقت
یونجی « اوممم....از اینکه بعد مدت ها خواهرت رو پیدا کردی چه حسی داری؟
جیهوپ « هنوز هایون رو به عنوان یه خواهر دوست نداشتم...اما از طرفی نفرتم مثل قبل شعله ور نبود...احساس خاصی ندارم...چون وجودش هیچ تاثیری نداره..و نخواهد داشت...فقط یه هم تیمی که قراره بعد مدتی بره...
هایون « حقیقتا با حرفاش قلبم بدجوری ترک خورد و بغض کردم اما الآن جای گریه نبود...بزور بغضمو قورت دادم و دوباره بطری رو چرخوندم....به هیان و جیمین افتاد...
لی هیان « اگه یروز بیام خواستگاری جیسو چ میکنی ಠ_ಠ
جیمین « هیچ...فقط مامان بابات جنازتو میگیرن^^
راوی « باری ادامه داشت تا رسید به میلا و یونگی....
میلا « اوممم 😈 خب خب...مستر مین جرعت یا حقیقت....
یونگی « هیچوقت حاضر به جواب پس دادن به کسی نبودم پس جرعت رو انتخاب کردم ..
میلا « هایون رو ببوس!
۶۶.۶k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.