تک پارتی عجیب و غریب (خنده ی جنگل)
یک شب تابستونی گرم .
تصمیمی میگیرید
با اعضا برید جنگل برای یک شب کمپ کنید
صبح زود پا میشید وسایل رو جمع می کنید و حرکت می کنید
وقتی رسیدید
تهیونگ و جیمین چادر ها رو درست می کنن
جین مسئول غذا و ناهار و شام
نامجون مسئول آتیش بود
جیهوپ اهنگ گذاشته بود
جونگکوک وسایل رو از ماشین خالی می کرد.
یونگی هم که به خودش فشار نمیآورد و راحت یه گوشه ریلکس کرده بود
ا/ت هم کمک دست بود و هر کی کمک می خواست شتابان می آمد
تقریبا همچی آماده شده بود و جینم همچی غذا رو آماده کرده بود و وقتی خواست بزاره رو گاز متوجه شد نامجون عزیز آتیش رو کنار درختا درست کرده و درخت آتیش گرفته
خلاصه با کلی بد بختی آتیش رو خاموش می کنیم
وقتی ناهار رو خوردیم
یکم استراحت کردیم
موقع خواب یکی باید کمکم می کرد برای ظرفا رفتم سراغ تهیونگ
چون فکر کردم بیداره
صداش کردم
سکته زد
تهیونگ: نمی دونی وقتی یکی خوابه نباید بیدارش کرد ؟
گفتم خب چشمات باز بود .
تهیونگ: تا حالا ندیده کسی با چشم باز بخوابه ؟
یونگی رو که مطمئن بودم حال نداره
نامجونم که کلا سرتا پا سیاه شده بود و بیشتر کثیف می کرد
بقیه هم خواب بودن
آخر سر جیمین و جیهوپ اومدن کمک برای جمع کردن
بعد از استراحت تا شب رقصیدیم و خوش گذروندیم
شب قرار شد با هم بریم پیاده روی
یونگی ترجیه داد بمونه و از طبیعت نشسته لذت ببره
ولی بقیه به سمت کوه پیاده راه افتادیم
تو راه کلی خاطره تعریف می کردیم و می خندیدم
یهو یه صدای خنده ی ترسناک تو کوه پیچید
صداش مو به تن سیخ می کرد
مسیر ما شیب حالت بود
و جلومون کاملا تاریک بود .
خنده داشت نزدیک تر می شد
همه داشتیم
صلوات می فرستادم
و دعا می کردیم که صدای حیوونی خری ،گاوی چیزی باشه
تعداد رو چک کردم که ببینم شاید یکی از خودمون داره شوخی می کنه
دیدم جین نیست
گفتم حتما اون داره سر به سرمون میزاره
جیمین و تهیونگ داشتن دعا می کردن
جیهوپ جیغ میزد و پشت جونگکوک قایم شده بود
تهیونگ خشک شده بود
نامجون معلوم بوده ترسیده ولی سعی داشت نشون نده
ا/ت: بچها احتما جینه می خواد شوخی کنه
نزدیک ما یه تیر برق بود که چراغش همش خاموش روشن میشد
یه سری خاموش شد و وقتی روشن شد دیدیم یکی زیرش وایساده و انگار صدای خنده از اونه
و یه چیزی مثل چاقو دستش بود
داشتم سکته می کردیم ولی خودمون رو خیال این که جینه آروم می کردیم
طرف شروع کرد به ما نزدیک شدن
دیدیم یه ادم با لباش دلقکه ( اسلاید ۲)
کم کم از آروم حرکت کردن به سمتمون شروع کرد به دویدن
و صدای خندش قطع نمی شد
خنده ی چندش آورش
وقتی نزدیکمون شد صدای جین رو از پشت سرمون شنیدم
بچه هاا من جا موندم
تا طرف رو دید
جین داد زد : یا حضرت عباس
فرار کنیینن
ما هم که فهمیدیم جین نیست خیلی ترسیدیم و
همه فرار کردیم
تصمیمی میگیرید
با اعضا برید جنگل برای یک شب کمپ کنید
صبح زود پا میشید وسایل رو جمع می کنید و حرکت می کنید
وقتی رسیدید
تهیونگ و جیمین چادر ها رو درست می کنن
جین مسئول غذا و ناهار و شام
نامجون مسئول آتیش بود
جیهوپ اهنگ گذاشته بود
جونگکوک وسایل رو از ماشین خالی می کرد.
یونگی هم که به خودش فشار نمیآورد و راحت یه گوشه ریلکس کرده بود
ا/ت هم کمک دست بود و هر کی کمک می خواست شتابان می آمد
تقریبا همچی آماده شده بود و جینم همچی غذا رو آماده کرده بود و وقتی خواست بزاره رو گاز متوجه شد نامجون عزیز آتیش رو کنار درختا درست کرده و درخت آتیش گرفته
خلاصه با کلی بد بختی آتیش رو خاموش می کنیم
وقتی ناهار رو خوردیم
یکم استراحت کردیم
موقع خواب یکی باید کمکم می کرد برای ظرفا رفتم سراغ تهیونگ
چون فکر کردم بیداره
صداش کردم
سکته زد
تهیونگ: نمی دونی وقتی یکی خوابه نباید بیدارش کرد ؟
گفتم خب چشمات باز بود .
تهیونگ: تا حالا ندیده کسی با چشم باز بخوابه ؟
یونگی رو که مطمئن بودم حال نداره
نامجونم که کلا سرتا پا سیاه شده بود و بیشتر کثیف می کرد
بقیه هم خواب بودن
آخر سر جیمین و جیهوپ اومدن کمک برای جمع کردن
بعد از استراحت تا شب رقصیدیم و خوش گذروندیم
شب قرار شد با هم بریم پیاده روی
یونگی ترجیه داد بمونه و از طبیعت نشسته لذت ببره
ولی بقیه به سمت کوه پیاده راه افتادیم
تو راه کلی خاطره تعریف می کردیم و می خندیدم
یهو یه صدای خنده ی ترسناک تو کوه پیچید
صداش مو به تن سیخ می کرد
مسیر ما شیب حالت بود
و جلومون کاملا تاریک بود .
خنده داشت نزدیک تر می شد
همه داشتیم
صلوات می فرستادم
و دعا می کردیم که صدای حیوونی خری ،گاوی چیزی باشه
تعداد رو چک کردم که ببینم شاید یکی از خودمون داره شوخی می کنه
دیدم جین نیست
گفتم حتما اون داره سر به سرمون میزاره
جیمین و تهیونگ داشتن دعا می کردن
جیهوپ جیغ میزد و پشت جونگکوک قایم شده بود
تهیونگ خشک شده بود
نامجون معلوم بوده ترسیده ولی سعی داشت نشون نده
ا/ت: بچها احتما جینه می خواد شوخی کنه
نزدیک ما یه تیر برق بود که چراغش همش خاموش روشن میشد
یه سری خاموش شد و وقتی روشن شد دیدیم یکی زیرش وایساده و انگار صدای خنده از اونه
و یه چیزی مثل چاقو دستش بود
داشتم سکته می کردیم ولی خودمون رو خیال این که جینه آروم می کردیم
طرف شروع کرد به ما نزدیک شدن
دیدیم یه ادم با لباش دلقکه ( اسلاید ۲)
کم کم از آروم حرکت کردن به سمتمون شروع کرد به دویدن
و صدای خندش قطع نمی شد
خنده ی چندش آورش
وقتی نزدیکمون شد صدای جین رو از پشت سرمون شنیدم
بچه هاا من جا موندم
تا طرف رو دید
جین داد زد : یا حضرت عباس
فرار کنیینن
ما هم که فهمیدیم جین نیست خیلی ترسیدیم و
همه فرار کردیم
۱۲.۱k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.