وانشات تایجو///پارت ۲
#سناریو #وانشات #تایجو #ا_ت #توکیو_ریونجرز #انتقام_جویان_توکیو #انیمه
----------------------------------------------------------------------------------
سناریو تایجو///پارت دوم
----------------------------------------------------------------------------------
-(بر میگرده سمت ا.ت و به سمتش میره)آها...بیکار بودی و اومدی به من سر بزنی(با عصبانیتی که سعی داره کنترلش کنه)میدونی که از دروغ بدم میاد....راستشو بگو.
-سرت را چرا پایین گرفتی؟
+(هنوز سرش پایینه و با ترس میگه)ام...چیزه...تایجو...لطفا عصبانی..
تایجو نذاشت حرفم را کامل بزنم و چونم را محکم گرفت را سرم را داد بالا.با دندونای چفت شده غرید:
-کی این بلا را سرت آورده
+(با ترس)تایجو...چیز مهمی نیست
-(چونه ا.ت را ول میکنه و داد میزنه)چیز مهمی نیست......صورتت کبود شده و روش رد انگشته بعد تو میگی چیز مهمی نیست
+(کمی از تایجو فاصله میگیره و با ترس میگه)تایجو باور کن چیز مهمی نیست.....نمی خواد به خاطر عصبانی بشی
سعی داشتم تایجو را آروم کنم که یهو تایجو سیلی محکمی بهم زد طوری که گوشه لبم پاره شد....باورم نمیشه تایجو من را اینجوری زد...حتی ناپدریم هم منو اینقدر محکم نمیزنه....اشک هام روی گونه هام جاری میشه و تایجو را هل میدم.
+(با داد و گریه)برات مهمه که کی منو زده.....اون ناپدری عوضیم زده...ولی....ولی اون هر چقدرم محکم زده باشه از تو آروم تر زده....چه اهمیتی برات داره که آسیب ببینم وقتی خودت بهم آسیب میزنی.
میرم جلو و یه سیلی بهش میزنم.
+(با عصبانیت)خواهر و برادرت حق دارن ازت متنفر باشن.کاشکی......هیچ وقت باهات آشنا نمی شدم.
----------------------------------------------------------------------------------
لایکا بشه ۳ تا بعدی را میزارم.
#yuki
----------------------------------------------------------------------------------
سناریو تایجو///پارت دوم
----------------------------------------------------------------------------------
-(بر میگرده سمت ا.ت و به سمتش میره)آها...بیکار بودی و اومدی به من سر بزنی(با عصبانیتی که سعی داره کنترلش کنه)میدونی که از دروغ بدم میاد....راستشو بگو.
-سرت را چرا پایین گرفتی؟
+(هنوز سرش پایینه و با ترس میگه)ام...چیزه...تایجو...لطفا عصبانی..
تایجو نذاشت حرفم را کامل بزنم و چونم را محکم گرفت را سرم را داد بالا.با دندونای چفت شده غرید:
-کی این بلا را سرت آورده
+(با ترس)تایجو...چیز مهمی نیست
-(چونه ا.ت را ول میکنه و داد میزنه)چیز مهمی نیست......صورتت کبود شده و روش رد انگشته بعد تو میگی چیز مهمی نیست
+(کمی از تایجو فاصله میگیره و با ترس میگه)تایجو باور کن چیز مهمی نیست.....نمی خواد به خاطر عصبانی بشی
سعی داشتم تایجو را آروم کنم که یهو تایجو سیلی محکمی بهم زد طوری که گوشه لبم پاره شد....باورم نمیشه تایجو من را اینجوری زد...حتی ناپدریم هم منو اینقدر محکم نمیزنه....اشک هام روی گونه هام جاری میشه و تایجو را هل میدم.
+(با داد و گریه)برات مهمه که کی منو زده.....اون ناپدری عوضیم زده...ولی....ولی اون هر چقدرم محکم زده باشه از تو آروم تر زده....چه اهمیتی برات داره که آسیب ببینم وقتی خودت بهم آسیب میزنی.
میرم جلو و یه سیلی بهش میزنم.
+(با عصبانیت)خواهر و برادرت حق دارن ازت متنفر باشن.کاشکی......هیچ وقت باهات آشنا نمی شدم.
----------------------------------------------------------------------------------
لایکا بشه ۳ تا بعدی را میزارم.
#yuki
۳.۶k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.