پارت ۷۹
پارت ۷۹
ویو ته
بلاخره از اون جهنم رفتیم بیرون ؛ اما خودمم میخواستم بدونم که چی پشت اون دیوار هست. این فکرا که چه چیز عجیبی میتونه باشه داشت دیوونه ام میکرد .
رفتیم پایین و راهی کلبه شدیم
تو طول راه و مسیر کلبه کسی جیک نمیزد و فقط سکوت سنگینی تو فضا بود که بعضی مواقع با صدای شکستن چوب های زیر پامون از بین میرفت
وقتی رسیدیم به کلبه همه رفتیم داخل و نشستیم تا استراحت کنیم
+هعییییی عجب داستانی
جیمین : آره بنظر منم خیلی عجیب بود
جین : بیخیالش شید دیگه . تموم شد رفت ؛ بهتره برید وسایل رو جمع کنید تا برگردیم
-فکر خوبیه من میرم تو اتاق
لارا : منم میرم حموم
جیهوپ : منم باهات میام
همه :( نگاه های معنی دار و متعجب)
جیهوپ : چیه بی جنبه ها ؟ میگم باهاش میرم تو اتاق . نمیرم تو حموم که //:
+آیشششش خستم . میرم دو ساعت بخوابم
نامجون : خیله خب بابا برید شما
شوگا : ما میمونیم فیلم ببینیم برید
لارا ، جیهوپ ، کوک و تهیونگ : اوکی
خلاصه راهی اتاقا شدیم .
قبل از کوک پریدم رو تخت و بالشتم رو بغل کردم
بعد چند مین که دیدم خبری از کوک نیست چشمام رو باز کردم و با صحنه رو به روم آب دهنم رو صدا دار قورت دادم .
با صورتی پر از جذابیت و خماری داشت نگاهم میکرد ؛ دقیقا جلو تخت زانو زده بود و به تخم چشام زل زده بود
میدونستم ضربان قلبم بدون خواستم خودم تا ۱۷۰ تا میره
چشمام رو بستم و برگشتم اونور که صدای تک خنده اش رو شنیدم
وقتی برگشتم سمتش دیدم داره لباسش رو عوض میکنه ؛ چقدر دلم واسه دید زدن این بدن*** تنگ شده بود . ( اهمممم /: )
-خیله خب نخور منو .
+ها؟
-با نگاهت نخور آدمو(برگشت طرف ته)
+من که نگات نمیکردم . چشام بسته بود
-منم باورم شد . با چشماش آینه رو نشون داد که فهمیدم ریدم . هعی ای بابا
+خب حالا ...
-میای بخوابیم؟
+آره خستم
-منم ، آخیششششش فعلا(دراز کشید رو تخت)
+اوهوم
دیگه چیزی نگفتم و فقط دستم رو کردم تو موهاش و تا زمانی که چشمام باز بود نگاهش کردم و بعد هم سیاهی مطلق....
جین : بچه ها؟
-+.....
جین : هوی با شمام(داد)
-بلههههههه
جین : بله و بلا . آدم با بزرگترش اینجوری نمیکنه //:
-کارتو بگو هیونگ
جین : پاشید ببینم . باید سریع راه بیوفتیم ؛ داره غروب میشه
+اوه اوه ...(خوابالو)
جین : عه وا چه عجب تهیونگ شی خواب رو ول کردن .. :/
+هیونگ حرصی م نکن.
جین : باشه پاشید آماده شید (خنده)
ویو ته
بلاخره از اون جهنم رفتیم بیرون ؛ اما خودمم میخواستم بدونم که چی پشت اون دیوار هست. این فکرا که چه چیز عجیبی میتونه باشه داشت دیوونه ام میکرد .
رفتیم پایین و راهی کلبه شدیم
تو طول راه و مسیر کلبه کسی جیک نمیزد و فقط سکوت سنگینی تو فضا بود که بعضی مواقع با صدای شکستن چوب های زیر پامون از بین میرفت
وقتی رسیدیم به کلبه همه رفتیم داخل و نشستیم تا استراحت کنیم
+هعییییی عجب داستانی
جیمین : آره بنظر منم خیلی عجیب بود
جین : بیخیالش شید دیگه . تموم شد رفت ؛ بهتره برید وسایل رو جمع کنید تا برگردیم
-فکر خوبیه من میرم تو اتاق
لارا : منم میرم حموم
جیهوپ : منم باهات میام
همه :( نگاه های معنی دار و متعجب)
جیهوپ : چیه بی جنبه ها ؟ میگم باهاش میرم تو اتاق . نمیرم تو حموم که //:
+آیشششش خستم . میرم دو ساعت بخوابم
نامجون : خیله خب بابا برید شما
شوگا : ما میمونیم فیلم ببینیم برید
لارا ، جیهوپ ، کوک و تهیونگ : اوکی
خلاصه راهی اتاقا شدیم .
قبل از کوک پریدم رو تخت و بالشتم رو بغل کردم
بعد چند مین که دیدم خبری از کوک نیست چشمام رو باز کردم و با صحنه رو به روم آب دهنم رو صدا دار قورت دادم .
با صورتی پر از جذابیت و خماری داشت نگاهم میکرد ؛ دقیقا جلو تخت زانو زده بود و به تخم چشام زل زده بود
میدونستم ضربان قلبم بدون خواستم خودم تا ۱۷۰ تا میره
چشمام رو بستم و برگشتم اونور که صدای تک خنده اش رو شنیدم
وقتی برگشتم سمتش دیدم داره لباسش رو عوض میکنه ؛ چقدر دلم واسه دید زدن این بدن*** تنگ شده بود . ( اهمممم /: )
-خیله خب نخور منو .
+ها؟
-با نگاهت نخور آدمو(برگشت طرف ته)
+من که نگات نمیکردم . چشام بسته بود
-منم باورم شد . با چشماش آینه رو نشون داد که فهمیدم ریدم . هعی ای بابا
+خب حالا ...
-میای بخوابیم؟
+آره خستم
-منم ، آخیششششش فعلا(دراز کشید رو تخت)
+اوهوم
دیگه چیزی نگفتم و فقط دستم رو کردم تو موهاش و تا زمانی که چشمام باز بود نگاهش کردم و بعد هم سیاهی مطلق....
جین : بچه ها؟
-+.....
جین : هوی با شمام(داد)
-بلههههههه
جین : بله و بلا . آدم با بزرگترش اینجوری نمیکنه //:
-کارتو بگو هیونگ
جین : پاشید ببینم . باید سریع راه بیوفتیم ؛ داره غروب میشه
+اوه اوه ...(خوابالو)
جین : عه وا چه عجب تهیونگ شی خواب رو ول کردن .. :/
+هیونگ حرصی م نکن.
جین : باشه پاشید آماده شید (خنده)
۱.۹k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.