دنیا سلطنت
دنیا سلطنت
پارت ۷۵
آلیس هم به سمته راه رفت تا ببین شاهزاده کجاست و همچنین نگران حال شاهزاده بود در حیاط شاهزاده را دید که همان خدمه را گرفته بود
نفس عميقي کشید و سمت اش قدم برداشت
آلیس: شاهزاده جونکوک گرفتینش
جونکوک: بله شما برید واست خطر داره
آلیس نگران گفت
آلیس: نه شما هم بیا میترسم اتفاقی برات بیافته
جونکوک: بانو آلیس برود
آلیس با غضب سمته شاهزاده رفت
آلیس: شما هم بیا خواهش میکنم میترسم بلایی سرت بیاد
جونکوک سمت اش رفت و جلوش ایستاد
جونکوک: من چیزیم نمیشه اون جرعت کرده که کسی رو بکشه که مثل داداش بزرگ برام بود، حالا هم برو پیشه انا حتما اون ناراحت شده
آلیس نمیخواست بره ولی با اسرار شاهزاده جونکوک سمته اتاق انا رفت از سالون عبور کرد و اتاق انا را دید که انا و ملکه جلو در ایستادن آلیس هم رفت و دست اش را رو شانه انا گذاشت
آلیس: نگران نباش عالیجناب تهیونگ خوب میشه ..
انا خیلی گریه میکرد و با صدا بلند ...
آلیس انا را در اغوش اش کشید و بغلش کرد
آلیس: کافیه انا دیگه .... بسه این گریه ها رو تمام کن فکردی اگه بچه شما بفهمه که مادرش اینقدر ضعیف بود که گریه میکرد .. انا بسه
انا اشک هایش را پاک کرد و همان دیگه لیدیا اومد و با نگرانی رفت سمته ملکه
لیدیا: ملکه لطفا گریه نکنید عالیجناب تهیونگ حالش خب میشه
ملکه : اگر خب نشد چی
انا تو حرف اش پرید و با بغض گقت
انا : همسرم حالش خب میشه اجازه نمیدم ازم درو شه
آلیس: انا آروم باش تو بارداری
لیدیا : کی جرعت همچین کاری رو کرده اگر عالیجناب تهیونگ بمیره ... چطور بفه.....
آلیس: لیدیا خفشو نگر نمیبینی خواهرش و همسرش چقدر ناراحتت
انا چشم هایش سیاهی رفت و آلیس را زود گرفت تا نیافته
ملکه : چی شد انا
آليس: بجای اینکه بگید چی شده بیایید کمکم کنید ببرمش اتاقم تا طبیب را خبر کنیم
ملکه سمته آلیس رفت و با هم سمته اتاق آلیس رفتن طبیب را خبر کرد تا حال انا را چک کنه ونوس با عجله وارد اتاق شد ملکه و لیدیا هم اونجا بودن ونوس زود سمته تخت رفت و کنار آلیس ایستاد
ونوس : بانو آنا حالش خوب نیست ؟
آلیس: نه داغونه
ونوس: هر کی جاش باشه همین حالا رو داره خیلی براش ناراحت
آلیس: آره ولی خدا کنه حال عالیجناب تهیونگ خب شه
لیدیا با خودش زمزمه کرد
// شما دو تا رو به زمین میزنم //
《》《》《》《》《》《》《》
@h41766101
پارت ۷۵
آلیس هم به سمته راه رفت تا ببین شاهزاده کجاست و همچنین نگران حال شاهزاده بود در حیاط شاهزاده را دید که همان خدمه را گرفته بود
نفس عميقي کشید و سمت اش قدم برداشت
آلیس: شاهزاده جونکوک گرفتینش
جونکوک: بله شما برید واست خطر داره
آلیس نگران گفت
آلیس: نه شما هم بیا میترسم اتفاقی برات بیافته
جونکوک: بانو آلیس برود
آلیس با غضب سمته شاهزاده رفت
آلیس: شما هم بیا خواهش میکنم میترسم بلایی سرت بیاد
جونکوک سمت اش رفت و جلوش ایستاد
جونکوک: من چیزیم نمیشه اون جرعت کرده که کسی رو بکشه که مثل داداش بزرگ برام بود، حالا هم برو پیشه انا حتما اون ناراحت شده
آلیس نمیخواست بره ولی با اسرار شاهزاده جونکوک سمته اتاق انا رفت از سالون عبور کرد و اتاق انا را دید که انا و ملکه جلو در ایستادن آلیس هم رفت و دست اش را رو شانه انا گذاشت
آلیس: نگران نباش عالیجناب تهیونگ خوب میشه ..
انا خیلی گریه میکرد و با صدا بلند ...
آلیس انا را در اغوش اش کشید و بغلش کرد
آلیس: کافیه انا دیگه .... بسه این گریه ها رو تمام کن فکردی اگه بچه شما بفهمه که مادرش اینقدر ضعیف بود که گریه میکرد .. انا بسه
انا اشک هایش را پاک کرد و همان دیگه لیدیا اومد و با نگرانی رفت سمته ملکه
لیدیا: ملکه لطفا گریه نکنید عالیجناب تهیونگ حالش خب میشه
ملکه : اگر خب نشد چی
انا تو حرف اش پرید و با بغض گقت
انا : همسرم حالش خب میشه اجازه نمیدم ازم درو شه
آلیس: انا آروم باش تو بارداری
لیدیا : کی جرعت همچین کاری رو کرده اگر عالیجناب تهیونگ بمیره ... چطور بفه.....
آلیس: لیدیا خفشو نگر نمیبینی خواهرش و همسرش چقدر ناراحتت
انا چشم هایش سیاهی رفت و آلیس را زود گرفت تا نیافته
ملکه : چی شد انا
آليس: بجای اینکه بگید چی شده بیایید کمکم کنید ببرمش اتاقم تا طبیب را خبر کنیم
ملکه سمته آلیس رفت و با هم سمته اتاق آلیس رفتن طبیب را خبر کرد تا حال انا را چک کنه ونوس با عجله وارد اتاق شد ملکه و لیدیا هم اونجا بودن ونوس زود سمته تخت رفت و کنار آلیس ایستاد
ونوس : بانو آنا حالش خوب نیست ؟
آلیس: نه داغونه
ونوس: هر کی جاش باشه همین حالا رو داره خیلی براش ناراحت
آلیس: آره ولی خدا کنه حال عالیجناب تهیونگ خب شه
لیدیا با خودش زمزمه کرد
// شما دو تا رو به زمین میزنم //
《》《》《》《》《》《》《》
@h41766101
۲.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.