چند پارتی: نام:"پالت رنگه,دنیایه من"
part ⁵
******
داد زدم:
+:خب منم ی انسانم منم میخان آزاد باشم منم میخام شاد باشم,نه نمیزاری خانوادمو ببینم مه میزاری از این عمارت بدم بیرون,با شلاق میزنی منو,نمیزاری گریه کنم,من میخام ب حال خودم گریه کنم چرااا نمیتونم؟چدن میترسم ازت!میترسم بخاطر اینکه گریه میکنم برنیم,خسته شدم من میخام از زندگی لعنتیم راحت شم, ک اونم نمیزاری,حداقل ی بار بزار گریه کنم!*داد_گریه_بچه دلش پر بود🫥>
"_:نه...لعنتی نریز اون اشکایه لعنتیو...چرا نمیفهمی عاشقتم!چی میشه اگه بهت بگم دوست دارم؟!
تو هم بهم میگی دوستم داری؟
چی میشه اگه بهت بگم دلم برات تنگ شده؟
تو هم میگی که دلت برام تنگ شده؟
اگه بهت بگم بهت نیاز دارم چی؟
تو هم بهم میگی بهت نیاز دارم؟
اگه همه احساساتمو بگم...
باورم میکنی؟لعنتی من فقط عاشقتم!*بغض"
+:فقط...بزار گریه مو بکنم....
پسر چیزی نگفت و از خونه بیرون رفت....
* ² ساعت بعد_بار*
"جونگ کوک":
اومده بودم بار شخصی خودم...
"_:آههه...متنفرم ازینکه حس کنم دارم مزاحم و اذیت کننده تنها ادمی که خوشحالم میکنه و دلم میخواد باهاش حرف بزنم، میشم .)"
خاستم ی شات دیگه بخورم ک با ابن فکر ک اگه بخاد ب خودش آسیب برنه سریع از بار خارج شدم و ب طرف عمارت روندم....
"سویون":
+:لعنت...دلم نمیخاد اینجا باشم...*اشک>
_:پرنسس؟
یا خدا من دادم گریه میکنم...تنها راهی ک تنبیهم نکنه اینه ک احساساتشو خورد کنم...با اینکه میدونم عاشقم نیس*ضر نزن کره اسب>
"_:گریه نکن...اون اشکایه لعنتیه تو شیشه عمر من هستن"
+:برو بیرون!*خونه خودشه🫥>
_:خرگوش کوچولو...چرا نمیخای باور کنی ک عاشقتم!؟
+:کدوم عاشقی عشقشو میرنه؟کدوم عاشقی باعث میشه عشقش اشک بریزع؟کدوم عاشقی عشقشو از خانوادش دور میکنه؟اگه ب قول خودت عاشقمی فراموشم کن!
"_:وقتی یکم شکر میریزی تو قهوه، همش هم که بزنی درسته دیگه تو قهوه دیده نمیشه، ولی دیگه هر کاریش بکنی بازم مزه شکر رو میده.بفهم...نمیشه فراموشت کنم...نمیشه...!"
*قشنگ ترین تعریف فراموشی بود ک تو عمرم گفتم*
+:یا ولم میکنی یا...
_:هه...پرنسس الان تهدید میکنی؟*پوزخند
+:خودمو میکشم!
_:تو اینکار...
+:قلبم...آیییی
_:هی پرنسس وقت شوخی نیس...
+:قلبم درد داره....نمیتونم ببینم...تار...
یهو از حال رفت...
جونگ کوک دوید سمت ملکه کوچولوش...
_:هییی...سویونااا...پرنسس قول میدم ببدمت پیش مامانتتت....میزارم برییی...سویونااا...تو پالت رنگه دنیایه من بودی...پالت رنگ دنیایه مشکیم...منو تنها نمیزاری....قول میدم اذیتت نکنمممم....*گریه
_:گمشو دکتر جانگ رو خبر کن!*رو ب بادیگارد
_:پرنسس ترکم نمیکنیی دیگه؟...
دستشو رو نبضش گذاشت...نبضش پایین بود جوری ک جونگ کوک حس کرد نبض نداره!
*****
شرط:⁴⁰ کامنت...⁴ فالو🤍🐰
******
داد زدم:
+:خب منم ی انسانم منم میخان آزاد باشم منم میخام شاد باشم,نه نمیزاری خانوادمو ببینم مه میزاری از این عمارت بدم بیرون,با شلاق میزنی منو,نمیزاری گریه کنم,من میخام ب حال خودم گریه کنم چرااا نمیتونم؟چدن میترسم ازت!میترسم بخاطر اینکه گریه میکنم برنیم,خسته شدم من میخام از زندگی لعنتیم راحت شم, ک اونم نمیزاری,حداقل ی بار بزار گریه کنم!*داد_گریه_بچه دلش پر بود🫥>
"_:نه...لعنتی نریز اون اشکایه لعنتیو...چرا نمیفهمی عاشقتم!چی میشه اگه بهت بگم دوست دارم؟!
تو هم بهم میگی دوستم داری؟
چی میشه اگه بهت بگم دلم برات تنگ شده؟
تو هم میگی که دلت برام تنگ شده؟
اگه بهت بگم بهت نیاز دارم چی؟
تو هم بهم میگی بهت نیاز دارم؟
اگه همه احساساتمو بگم...
باورم میکنی؟لعنتی من فقط عاشقتم!*بغض"
+:فقط...بزار گریه مو بکنم....
پسر چیزی نگفت و از خونه بیرون رفت....
* ² ساعت بعد_بار*
"جونگ کوک":
اومده بودم بار شخصی خودم...
"_:آههه...متنفرم ازینکه حس کنم دارم مزاحم و اذیت کننده تنها ادمی که خوشحالم میکنه و دلم میخواد باهاش حرف بزنم، میشم .)"
خاستم ی شات دیگه بخورم ک با ابن فکر ک اگه بخاد ب خودش آسیب برنه سریع از بار خارج شدم و ب طرف عمارت روندم....
"سویون":
+:لعنت...دلم نمیخاد اینجا باشم...*اشک>
_:پرنسس؟
یا خدا من دادم گریه میکنم...تنها راهی ک تنبیهم نکنه اینه ک احساساتشو خورد کنم...با اینکه میدونم عاشقم نیس*ضر نزن کره اسب>
"_:گریه نکن...اون اشکایه لعنتیه تو شیشه عمر من هستن"
+:برو بیرون!*خونه خودشه🫥>
_:خرگوش کوچولو...چرا نمیخای باور کنی ک عاشقتم!؟
+:کدوم عاشقی عشقشو میرنه؟کدوم عاشقی باعث میشه عشقش اشک بریزع؟کدوم عاشقی عشقشو از خانوادش دور میکنه؟اگه ب قول خودت عاشقمی فراموشم کن!
"_:وقتی یکم شکر میریزی تو قهوه، همش هم که بزنی درسته دیگه تو قهوه دیده نمیشه، ولی دیگه هر کاریش بکنی بازم مزه شکر رو میده.بفهم...نمیشه فراموشت کنم...نمیشه...!"
*قشنگ ترین تعریف فراموشی بود ک تو عمرم گفتم*
+:یا ولم میکنی یا...
_:هه...پرنسس الان تهدید میکنی؟*پوزخند
+:خودمو میکشم!
_:تو اینکار...
+:قلبم...آیییی
_:هی پرنسس وقت شوخی نیس...
+:قلبم درد داره....نمیتونم ببینم...تار...
یهو از حال رفت...
جونگ کوک دوید سمت ملکه کوچولوش...
_:هییی...سویونااا...پرنسس قول میدم ببدمت پیش مامانتتت....میزارم برییی...سویونااا...تو پالت رنگه دنیایه من بودی...پالت رنگ دنیایه مشکیم...منو تنها نمیزاری....قول میدم اذیتت نکنمممم....*گریه
_:گمشو دکتر جانگ رو خبر کن!*رو ب بادیگارد
_:پرنسس ترکم نمیکنیی دیگه؟...
دستشو رو نبضش گذاشت...نبضش پایین بود جوری ک جونگ کوک حس کرد نبض نداره!
*****
شرط:⁴⁰ کامنت...⁴ فالو🤍🐰
۳۱.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.