وقتی براش قلدری میکردن(⁶)
این اتفاقات تا ۲ هفته ادامه داشت..
جیا هرروز زخمی و با کبودی وارد خونه میشد و
توی مدرسه حواسش به تهیونگ بود که آسیبی نبینه
موقع خوردن نهار کنارش مینشست و باهاش نهار میخورد..
اما چی میشد که یکبار جیا به خوابگاه برنگرده؟
.
.
.
اون روز ته حالش بد شد..حال بد تهیونگ برای جیا غیر قابل تحمل بود..انگار داشتن چاقو رو وارد قلبش میکردن و میچرخوندن
خیلی یهویی بی حال شد و از دماغش خون اومد
سریع به مدیر مدرسه خبر داد و تهیونگ رو به اتاق پرستار بردن..
جیا تموم مدت دست تهیونگ رو گرفته بود..
_مطمعنید که حالش خوبه؟خوب میشه دیگه؟چرا بهوش نمیاد؟
&عزیزم..چیزی نشده..فقط به خاطر گرما خون دماغ شده..الانم حالش خوبه فقط داره استراحت میکنه..اینقدر نگرانش نباش..تنهاتون میزارم
_باشه..ممنونم.
_چرا مواظب خودت نیستی؟
بوسه ای روی چشم هایش گذاشت و گفت:همیشه بهت گفتم دوست ندارم آسیب ببینی.چرا توجه نمیکنی؟؟
مجبور بود تهیونگ رو تنها بزاره و پیش جیوون بره قبلش به پرستار سپرد که حواسش خیلی به تهیونگ باشه
.
.
شب(*تهیونگ ویو)
.
.
خسته وارد خونه شد و بدون نگاه کردن به جایی فقط کیفش رو انداخت و لباسش رو با یک تیشرت طوسی عوض کرد.
اینقدر خسته بود که حتی متوجه نبود جیا توی اون ساعت هم نشده بود فقط به سمت تختش رفت خودشو روش انداخت..نفهمید چیشد که به خواب فرو رفت.
جیا هرروز زخمی و با کبودی وارد خونه میشد و
توی مدرسه حواسش به تهیونگ بود که آسیبی نبینه
موقع خوردن نهار کنارش مینشست و باهاش نهار میخورد..
اما چی میشد که یکبار جیا به خوابگاه برنگرده؟
.
.
.
اون روز ته حالش بد شد..حال بد تهیونگ برای جیا غیر قابل تحمل بود..انگار داشتن چاقو رو وارد قلبش میکردن و میچرخوندن
خیلی یهویی بی حال شد و از دماغش خون اومد
سریع به مدیر مدرسه خبر داد و تهیونگ رو به اتاق پرستار بردن..
جیا تموم مدت دست تهیونگ رو گرفته بود..
_مطمعنید که حالش خوبه؟خوب میشه دیگه؟چرا بهوش نمیاد؟
&عزیزم..چیزی نشده..فقط به خاطر گرما خون دماغ شده..الانم حالش خوبه فقط داره استراحت میکنه..اینقدر نگرانش نباش..تنهاتون میزارم
_باشه..ممنونم.
_چرا مواظب خودت نیستی؟
بوسه ای روی چشم هایش گذاشت و گفت:همیشه بهت گفتم دوست ندارم آسیب ببینی.چرا توجه نمیکنی؟؟
مجبور بود تهیونگ رو تنها بزاره و پیش جیوون بره قبلش به پرستار سپرد که حواسش خیلی به تهیونگ باشه
.
.
شب(*تهیونگ ویو)
.
.
خسته وارد خونه شد و بدون نگاه کردن به جایی فقط کیفش رو انداخت و لباسش رو با یک تیشرت طوسی عوض کرد.
اینقدر خسته بود که حتی متوجه نبود جیا توی اون ساعت هم نشده بود فقط به سمت تختش رفت خودشو روش انداخت..نفهمید چیشد که به خواب فرو رفت.
۱.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.