احساس عجیب
پارت 3
ویو رین:
ساعت پنج شدو منم یادم شد باجی میاد دنبالم داشتم کتاب میخوندم که یهو با صدای موتور به خودم اومدم دیدم باجی و بقیه پایینن. گوشیم داش زنگ میخورد. دیدم باجی بود:
باجی: بیا پایین
من: وای اصلا یادم شد میای دنبالم بیایین بالا
باجی: چیییی
من.: همین که گفتم
باجی: باشههههه
ویو ریندو:
همین که شنیدم گف بیایین بالا حرسم گرف تو گوش ران گفتم
این یا میخواد مارو حرس بده یا......
ویو نویسنده:
اما ریندو نتونست ادامه حرفش رو بگه چون در زنگ خورد:
رین.: اومدم......
بعد از اینکه رین درو باز کرد بهشون خیلی اروم بهشون گفت:
داداشام خیلی باهاتون راحت نیستن مودب باشید
بعد بچه ها اومدن تو رین دید باجی سرخ بود و چهرش نشون میداد نمیخواست بیاد تو
رین رفت بازو ی باجی رو گرفتو بهش گف:
چرا سرخ شدی عزیزم؟
باجی همین که اینو شنید لبو شد و رین بعد از اینکه فهمید چه زری زده گوجه رو رد کرد
به هر حال.... باجی. میتسویا. چیفویو. اسمایلی. انگری. هاکای . مایکی و دراکن خودشونو به ران و ریندو معرفی کردنو با عذاب کامل نشستن
ویو رین
بعد از اینکه بشقاب و چاقو چنگال اودمو موچی و دانگو های صبو گذاشتم رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم. وقتی اومدم پایین دیدم حسابی با هم گرم گرفته بودن وقتی به حرفاشون دقت کردم دیدن دارن در مورد درونگرایی من حرف میزنن منم نشستمو یکم بعد دیدم ساعت شیش شد گفتم: بریم؟
بقیه: بریم جلسه
وقتی رفتیم بیرون به داداشام گفتم.: شاید دیر بیام نگران نشین
ران و ریندو: باشههه
وقتی رسیدیم جلسه.....
____________________________________
تمامید
حمایتت کنید بابا دستم شکست 🥹🥲🥲🥺🥺🥺
ویو رین:
ساعت پنج شدو منم یادم شد باجی میاد دنبالم داشتم کتاب میخوندم که یهو با صدای موتور به خودم اومدم دیدم باجی و بقیه پایینن. گوشیم داش زنگ میخورد. دیدم باجی بود:
باجی: بیا پایین
من: وای اصلا یادم شد میای دنبالم بیایین بالا
باجی: چیییی
من.: همین که گفتم
باجی: باشههههه
ویو ریندو:
همین که شنیدم گف بیایین بالا حرسم گرف تو گوش ران گفتم
این یا میخواد مارو حرس بده یا......
ویو نویسنده:
اما ریندو نتونست ادامه حرفش رو بگه چون در زنگ خورد:
رین.: اومدم......
بعد از اینکه رین درو باز کرد بهشون خیلی اروم بهشون گفت:
داداشام خیلی باهاتون راحت نیستن مودب باشید
بعد بچه ها اومدن تو رین دید باجی سرخ بود و چهرش نشون میداد نمیخواست بیاد تو
رین رفت بازو ی باجی رو گرفتو بهش گف:
چرا سرخ شدی عزیزم؟
باجی همین که اینو شنید لبو شد و رین بعد از اینکه فهمید چه زری زده گوجه رو رد کرد
به هر حال.... باجی. میتسویا. چیفویو. اسمایلی. انگری. هاکای . مایکی و دراکن خودشونو به ران و ریندو معرفی کردنو با عذاب کامل نشستن
ویو رین
بعد از اینکه بشقاب و چاقو چنگال اودمو موچی و دانگو های صبو گذاشتم رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم. وقتی اومدم پایین دیدم حسابی با هم گرم گرفته بودن وقتی به حرفاشون دقت کردم دیدن دارن در مورد درونگرایی من حرف میزنن منم نشستمو یکم بعد دیدم ساعت شیش شد گفتم: بریم؟
بقیه: بریم جلسه
وقتی رفتیم بیرون به داداشام گفتم.: شاید دیر بیام نگران نشین
ران و ریندو: باشههه
وقتی رسیدیم جلسه.....
____________________________________
تمامید
حمایتت کنید بابا دستم شکست 🥹🥲🥲🥺🥺🥺
۱.۲k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.