میتونم عاشقت بشم پارت ۳
دیگه نتونست حرکت کنه بلند شد و دست خونیشو رو لباس مرده مالوند و به طرف من برگشت به چهرش نگاه کردم این همون جونگ کوک بود
+تو؟
&تو؟
+اینجا چیکار میکنی؟
&اینجا چیکار میکنی؟
(باهم گفتن)
+من...داشتم از اینجا میرفتم این مزاحمه جلومو گرفت..تو واسه چی اینجایی؟
&داشتم رد میشدم صدای داد و بیداد شندیم
+اوهوم...ممنون که... کمکم کردی
&خاعش میکنم
+عا راستی بیا سوارشو برسونمت
& من خونم خیلی دوره
+خوب بیا خونه ما
وای خدا من چی دارم میگم چرا انقدر اصرار میکنی تو دختره کله شق
&زحمت نباشه؟
+ن..نه بابا چه زحمتی سوارشو
سوار شدیم و راه افتادیم چون به خونمون کم راه داشت دو دیقه ای رسیدیم ماشین جلوی خونه پارک کردم و پیاده شدم
&خونتون حیاط نداره؟
+متاسفانه
&خوبه که
کلیدو چرخوندم و درو باز کردم رفتیم داخل خداروشکر از قبل خونه رو تمیز کرده بودم
+خوب...عاممم اینجا میمونی؟
&اکه ناراحتی برم؟
+نه نه این وقت شب دیگه کجا میخوای بری بمون...بمون همینجا فقط لباس
&اینا بدن؟
+نه خوبن
&پس همینو میپوشم
+شام چی میخوری؟
&خوب هرچی باشه میخورم
+میخوای پیتزا سفارش بدم؟
&اره چه بهتر
به پیتزا فروش همیشگی زنگ زدم و بعد یه ربع زنگ در خورد خواستم باز کنم ولی جونگ کوک زودتر از من رفتو درو باز کرد نایلون هارو گرفت و روی میز گذاشت یکی برای من و یکی برای جونگ کوک دوتا نوشابه سیاه(دلم خواست)
شروع به خوردن کردیم...
&خیلی خوشمزه بود
+نوش جون.....
+اینجا دوتا اتاق داره...یکی اتاق برای آلیسه که دوست نداره کسی تو اتاقش بره درو قفل کرده و با خودش برده...اگه می
&پس تو اتاق تو میخوابم
+عااا...باشه
رفتی داخل اتاق
&تختت که دونفرست
اینو گفت و خودشو روی تخت ولو کرد
+هوم
&خوب بیا بخواب دیگه
+تو بخواب من میرم تو کاناپه میخوابم
خواستم برم که مچ دستمو گرفت
&گفتم که نمیخواد بیا بخواب
دیگه چیزی نگفتم و مچ دستمو از دستش آزاد کردم و روی تخت با فاصله خیلی زیاد پشت کردم و خوابیدم
(صبح)با احساس اینکه یکی بهم چسبیده بیدار شدم وقتی فاصله کمی بین خودمو جونگ کوک رو دیدم جیغ خفه ای کشیدم و هولش دادم که باعث شد بیوفته زمین
&آیییی آخ آخ آخ
+چرا به من چسبیده بودی؟
&چی میگی؟
+میگم چرا به من چسبیده بودی؟
&من به تو نچسبیده بودم تو غلت خوردی اومدی طرف من
یه لحظه احساس مردگی میکردم...چرا انقدر خنگم؟
چیزی نگفتم و از اتاق رفتم بیرون سعی کردم نفس عمیقی بکشم و بهش فکر نکنم سفره روی میز انداختم و وسایلارو چیدم که یکی دستشو گذاشت پشت گردنم
&خوب بلدی بچینی مرسی لیدی جذاب
جز نگاه کردن نمیتونستم کاری کنم
روی صندلی نشست و منم روبروش نشستم که زنگ درخورد رفتم باز کردم با کسی که دیدم انگار دنیا رو سرم خراب شد
+تو؟
&تو؟
+اینجا چیکار میکنی؟
&اینجا چیکار میکنی؟
(باهم گفتن)
+من...داشتم از اینجا میرفتم این مزاحمه جلومو گرفت..تو واسه چی اینجایی؟
&داشتم رد میشدم صدای داد و بیداد شندیم
+اوهوم...ممنون که... کمکم کردی
&خاعش میکنم
+عا راستی بیا سوارشو برسونمت
& من خونم خیلی دوره
+خوب بیا خونه ما
وای خدا من چی دارم میگم چرا انقدر اصرار میکنی تو دختره کله شق
&زحمت نباشه؟
+ن..نه بابا چه زحمتی سوارشو
سوار شدیم و راه افتادیم چون به خونمون کم راه داشت دو دیقه ای رسیدیم ماشین جلوی خونه پارک کردم و پیاده شدم
&خونتون حیاط نداره؟
+متاسفانه
&خوبه که
کلیدو چرخوندم و درو باز کردم رفتیم داخل خداروشکر از قبل خونه رو تمیز کرده بودم
+خوب...عاممم اینجا میمونی؟
&اکه ناراحتی برم؟
+نه نه این وقت شب دیگه کجا میخوای بری بمون...بمون همینجا فقط لباس
&اینا بدن؟
+نه خوبن
&پس همینو میپوشم
+شام چی میخوری؟
&خوب هرچی باشه میخورم
+میخوای پیتزا سفارش بدم؟
&اره چه بهتر
به پیتزا فروش همیشگی زنگ زدم و بعد یه ربع زنگ در خورد خواستم باز کنم ولی جونگ کوک زودتر از من رفتو درو باز کرد نایلون هارو گرفت و روی میز گذاشت یکی برای من و یکی برای جونگ کوک دوتا نوشابه سیاه(دلم خواست)
شروع به خوردن کردیم...
&خیلی خوشمزه بود
+نوش جون.....
+اینجا دوتا اتاق داره...یکی اتاق برای آلیسه که دوست نداره کسی تو اتاقش بره درو قفل کرده و با خودش برده...اگه می
&پس تو اتاق تو میخوابم
+عااا...باشه
رفتی داخل اتاق
&تختت که دونفرست
اینو گفت و خودشو روی تخت ولو کرد
+هوم
&خوب بیا بخواب دیگه
+تو بخواب من میرم تو کاناپه میخوابم
خواستم برم که مچ دستمو گرفت
&گفتم که نمیخواد بیا بخواب
دیگه چیزی نگفتم و مچ دستمو از دستش آزاد کردم و روی تخت با فاصله خیلی زیاد پشت کردم و خوابیدم
(صبح)با احساس اینکه یکی بهم چسبیده بیدار شدم وقتی فاصله کمی بین خودمو جونگ کوک رو دیدم جیغ خفه ای کشیدم و هولش دادم که باعث شد بیوفته زمین
&آیییی آخ آخ آخ
+چرا به من چسبیده بودی؟
&چی میگی؟
+میگم چرا به من چسبیده بودی؟
&من به تو نچسبیده بودم تو غلت خوردی اومدی طرف من
یه لحظه احساس مردگی میکردم...چرا انقدر خنگم؟
چیزی نگفتم و از اتاق رفتم بیرون سعی کردم نفس عمیقی بکشم و بهش فکر نکنم سفره روی میز انداختم و وسایلارو چیدم که یکی دستشو گذاشت پشت گردنم
&خوب بلدی بچینی مرسی لیدی جذاب
جز نگاه کردن نمیتونستم کاری کنم
روی صندلی نشست و منم روبروش نشستم که زنگ درخورد رفتم باز کردم با کسی که دیدم انگار دنیا رو سرم خراب شد
۴۴.۶k
۱۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.