9 Part
یانگ سو: ولی یه راهی هست که بتونیم رییسم رو لو بدیم.
ا/ت: چی؟
یانگ سو: فردا شب به این آدرسی که میگم بیا. چند تا مدرک دستت میدم. بقیش رو هم همون فردا برات میگم. فقط خیلی خطرناکه ورورد به اونجا.
ا/ت: مشکلی نیست. یکاری میکنم.
آدرس رو داد.
ا/ت: نگران نباش.
...
از پیش یانگ سو رفتم و رسیدم خونه.
ا/ت: سلام
دایون: سلام سریع بیا لباسات رو عوض کن مهمونا میان.
ا/ت: خبر مرگشون فکر کردم کنسل شد.
دایون: از یه شهر دیگه اومدن تروخدا اینجوری رفتار نکن دو روزه برن.
ا/ت: چیه به نظر خوشت اومده.
دایون: نه نه
ا/ت: من که میدونم روی اون پسره کراش داری.
دایون: چرا چرت میگی؟ اصلا نمیشه باهات حرف زد.
ا/ت: برو بیرون لباسم رو عوض کنم.
دایون: رفتم بابا.
یه لباس برداشتم و پوشیدم. از مرتب بودن موهام مطمین شدم و رفتم طبقه پایین. گوشیم رو دستم گرفتم و توی اینستا میچرخیدم.
بابا: همش سرت تو گوشیه. حداقل که الان مهمونا میان یکم بزارش کنار.
ا/ت: برای من اونا یه چس مثقال ارزش ندارن.
بابا: اینجوری نگو مثلا عمه و مادربزرگت دارن میان.
ا/ت: آره عمه ای که...
بابا: گذشته ها گذشته. بعدش عذرخواهی کردن. این داستان تموم شد دیگه.
ا/ت: ایشش به هرحال نمیخوام ریختشون رو ببینم.
زنگ در به صدا دراومد.
بابا: اومدن. دیگه تمومش کن.
دایون و بابا بلند شدن تا بهشون سلام بدن. منم بعد از اونا باهاشون دست دادم.
عمه: ا/ت ماشالا چقدر بزرگ شدی.
خاله: به خودم رفته دیگه خوشگل. خانوم
عمه: استعداد منو که نداشت که الان به چنین جایی نمیرسید.
خاله: خاک بر سرم اینجوری نگو.
ا/ت: خاله خبر نداشتم توهم میخوای بیای.
خاله: آره دیگه سوپرایز بود.
رفتم بغل خاله. خدایی تنها کسی بود که برام مثل مادر بود و این عمه صگی...
رفتم و کنار خاله نشستم.
خاله: باز این عمت دنبال ما راه افتاد.
ا/ت: میدونم دیگه اومده پاچه خواری بابام رو بکنه بهش پول بده.
خاله: این زن نمیخواد بزرگ شه.
ا/ت: والا نمیدونم. اگه وضعیت مالیش بد بود هم یه حرفی. ولی بابام انقدر زیر دست و بالش و گرفت که کمی از ماهم نداره.
خاله: ولش کن. راستی اینجا خیلی شلوغه جای دیگه نیست که بریم؟
ا/ت: چرا چرا بیاین بریم اتاقم.
...
لایک
♥️
ا/ت: چی؟
یانگ سو: فردا شب به این آدرسی که میگم بیا. چند تا مدرک دستت میدم. بقیش رو هم همون فردا برات میگم. فقط خیلی خطرناکه ورورد به اونجا.
ا/ت: مشکلی نیست. یکاری میکنم.
آدرس رو داد.
ا/ت: نگران نباش.
...
از پیش یانگ سو رفتم و رسیدم خونه.
ا/ت: سلام
دایون: سلام سریع بیا لباسات رو عوض کن مهمونا میان.
ا/ت: خبر مرگشون فکر کردم کنسل شد.
دایون: از یه شهر دیگه اومدن تروخدا اینجوری رفتار نکن دو روزه برن.
ا/ت: چیه به نظر خوشت اومده.
دایون: نه نه
ا/ت: من که میدونم روی اون پسره کراش داری.
دایون: چرا چرت میگی؟ اصلا نمیشه باهات حرف زد.
ا/ت: برو بیرون لباسم رو عوض کنم.
دایون: رفتم بابا.
یه لباس برداشتم و پوشیدم. از مرتب بودن موهام مطمین شدم و رفتم طبقه پایین. گوشیم رو دستم گرفتم و توی اینستا میچرخیدم.
بابا: همش سرت تو گوشیه. حداقل که الان مهمونا میان یکم بزارش کنار.
ا/ت: برای من اونا یه چس مثقال ارزش ندارن.
بابا: اینجوری نگو مثلا عمه و مادربزرگت دارن میان.
ا/ت: آره عمه ای که...
بابا: گذشته ها گذشته. بعدش عذرخواهی کردن. این داستان تموم شد دیگه.
ا/ت: ایشش به هرحال نمیخوام ریختشون رو ببینم.
زنگ در به صدا دراومد.
بابا: اومدن. دیگه تمومش کن.
دایون و بابا بلند شدن تا بهشون سلام بدن. منم بعد از اونا باهاشون دست دادم.
عمه: ا/ت ماشالا چقدر بزرگ شدی.
خاله: به خودم رفته دیگه خوشگل. خانوم
عمه: استعداد منو که نداشت که الان به چنین جایی نمیرسید.
خاله: خاک بر سرم اینجوری نگو.
ا/ت: خاله خبر نداشتم توهم میخوای بیای.
خاله: آره دیگه سوپرایز بود.
رفتم بغل خاله. خدایی تنها کسی بود که برام مثل مادر بود و این عمه صگی...
رفتم و کنار خاله نشستم.
خاله: باز این عمت دنبال ما راه افتاد.
ا/ت: میدونم دیگه اومده پاچه خواری بابام رو بکنه بهش پول بده.
خاله: این زن نمیخواد بزرگ شه.
ا/ت: والا نمیدونم. اگه وضعیت مالیش بد بود هم یه حرفی. ولی بابام انقدر زیر دست و بالش و گرفت که کمی از ماهم نداره.
خاله: ولش کن. راستی اینجا خیلی شلوغه جای دیگه نیست که بریم؟
ا/ت: چرا چرا بیاین بریم اتاقم.
...
لایک
♥️
۱۶.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.