ایدل بهشتی: پارت4
اون جیمین بود
ج: متاسفم اولین اتاق اتاق تو بود
ل: تا الان کجا بودی چه اتفاقی افتاده
ج: نمیتونم بگم فقط لطفا به نامجون نگو الان چه اتفاقی افتاده به هیچ کس دیگه هم نگو
ل: باشه
ج: ممنون
و رفت تعجب کرده بودم چند دقیقه همونجا موندم و بعد برگشتم سر جام و خوابیدم
ـ. فردا صبح
وقتی چشمام رو باز کردم با این صحنه رو به رو شدم دیدم تهیونگ با موهای بهم ریخته لباس گشاد بلند تنش رو به روم وایساده
لیا: تهیونگ ترسیدم چرا اینجا وایسادی
تٍ؛ خواستم بگم بیدار شو
لیا: باشه بیدارم
بعد از عوض کردن لباسم رفتم بیرون و دیدم جیهوپ با یه شلوارک داره تو اشپزخونه راه میره(بدون لباس)
لیا: جیهوپ این چه وضعشه
ج: چیه خب گرممه
هیچ وقت فک نمیکردم که جیهوپ سیس پک داشته باشه
ج: بدن جذاب کم دیدی خوشگت زده
لیا: امم ببخشید
رفتم سمت آشپز خونه یه صبحونه خوردم بعد رفتم پیش نامجون و گفتم
ل: خب الان میخوایم چیکار کنیم
ن: تو تو خونه خودت چیکار میکردی اینجا هم همینکار رو بکن
ل: یه سوال بپرسم
ن: بپرس
ل: شما ها همیشه اینجوری تو خونه میگردید
ن: اره به جز زمستون چطور
ل: همینجوری
(اینقدر خوابم میاد دارم پاره میشم ولی مجبورم بنویسم چشمام رو بزور باز گذاشتم)
از اتاق رفتم بیرون و کمی فیلم دیدم بعد کمی اهنگ گوش دادم کتاب خوندم تا بالاخره شب شد شب ها کره خیلی قشنگ بود پی تصمیم گرفتم برم بیرون ولی تنهایی دوست نداشتم پس گفتم یونگی بهترین فرده یونگی هم قبول کرد تا پاسی از شب بیرون موندیم و بعد برگشتیم خونه و هر دو از شدت خستگی شام نخورده و لباس عوض نکره خوابمون برد
(دیگه توان نوشتن ندارم
برای پارت بعد10لایک نیازه
شب بخیر
ج: متاسفم اولین اتاق اتاق تو بود
ل: تا الان کجا بودی چه اتفاقی افتاده
ج: نمیتونم بگم فقط لطفا به نامجون نگو الان چه اتفاقی افتاده به هیچ کس دیگه هم نگو
ل: باشه
ج: ممنون
و رفت تعجب کرده بودم چند دقیقه همونجا موندم و بعد برگشتم سر جام و خوابیدم
ـ. فردا صبح
وقتی چشمام رو باز کردم با این صحنه رو به رو شدم دیدم تهیونگ با موهای بهم ریخته لباس گشاد بلند تنش رو به روم وایساده
لیا: تهیونگ ترسیدم چرا اینجا وایسادی
تٍ؛ خواستم بگم بیدار شو
لیا: باشه بیدارم
بعد از عوض کردن لباسم رفتم بیرون و دیدم جیهوپ با یه شلوارک داره تو اشپزخونه راه میره(بدون لباس)
لیا: جیهوپ این چه وضعشه
ج: چیه خب گرممه
هیچ وقت فک نمیکردم که جیهوپ سیس پک داشته باشه
ج: بدن جذاب کم دیدی خوشگت زده
لیا: امم ببخشید
رفتم سمت آشپز خونه یه صبحونه خوردم بعد رفتم پیش نامجون و گفتم
ل: خب الان میخوایم چیکار کنیم
ن: تو تو خونه خودت چیکار میکردی اینجا هم همینکار رو بکن
ل: یه سوال بپرسم
ن: بپرس
ل: شما ها همیشه اینجوری تو خونه میگردید
ن: اره به جز زمستون چطور
ل: همینجوری
(اینقدر خوابم میاد دارم پاره میشم ولی مجبورم بنویسم چشمام رو بزور باز گذاشتم)
از اتاق رفتم بیرون و کمی فیلم دیدم بعد کمی اهنگ گوش دادم کتاب خوندم تا بالاخره شب شد شب ها کره خیلی قشنگ بود پی تصمیم گرفتم برم بیرون ولی تنهایی دوست نداشتم پس گفتم یونگی بهترین فرده یونگی هم قبول کرد تا پاسی از شب بیرون موندیم و بعد برگشتیم خونه و هر دو از شدت خستگی شام نخورده و لباس عوض نکره خوابمون برد
(دیگه توان نوشتن ندارم
برای پارت بعد10لایک نیازه
شب بخیر
۵.۳k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.