آرامش دریا p⁷
آرامش دریا p⁷
*یک ماه بعد*
ویو جیمین
توی این یک ماهی گذشت سوبین اخلاقش با من خوب نشد بلکه بدتر هم شد. توی این یک ماه اخیر بچمون رشد کرده بود. شکمم یکم اومده جلو و هی این فسقلی لگد میزنه، فسقلی مون دختره.
یونگی نمیزاره دو دقیقه برم توی بیمارستان و مادرش هم از ایتالیا برگشته و گفته که من برم به عمارتش، خوشبختانه مادر یونگی خیییییییییییییلی من و دوس داره، انگار پسرشم.
خلاصه آماده شدم و رفتم عمارت. (اسلاید دوم )
در زدم یه مرد تقریبا میان سالی با موهای حو گندمی عقب زده و یه عینک قدیمی هم زده بود.
یون ایون: خوش اومدی پسرم...چقدر کیوت شدی! ماریا لطف کن چمدون های جیمین و ببرید توی اتاقش.
جیمین: سلام اوما، و..ولی اتاقم؟
یون ایون: آره قراره چند وقتی پیشم باشی تا حسابی بهت برسم و مراقبت باشم.
جیمین: ولی...
یون ایون: حرف نباشه....ماریا یه تشک خیلی نرم ، لباس های راحتی،بالشت و پتو و لوازم لازم و هم بزارید و اتاق هم تمیز کنید. ناهار آمادس؟
ماریا: بله خانم.
یون ایون: جیمینی تو الان خسته ای بیا لباست و عوض کن و برو یکم استراحت کن وقتی میز آماده شد صدات میکنم برای سرو غذا.
جیمین: ب..بله خانم
یون ایون: ببخشید پسرم ولی شما من و اوما باید صدا کنید. حالا بیا بریم لباست و عوض کنیم.
و اومد و دستم و گرفت و با احتیاط من و برد بالا و یه لباس راحتی بارداری بهم داد. (اسلاید بعد)
*میز ناهار*
یه کوچولو درد داشتم، دخترم خیلی شیطونی میکرد.
یون ایون: خوب پسرم چه خبرا، سوبین خوبه؟
تا گفت سوبین دردم گرفت.
جیمین: آخخخخخ...
یون ایون: چی شد؟ جیمین؟ حالت خوبه؟ لازم هست بریم دکتر؟
جیمین: اوفففف... ول کرد. نه لگد زد.
یون ایون: آخییی نگاش کن. چقدر دلم برات تنگ شده بود.
جیمین: می میگم...میشه که بعد از ناهار بریم بگردیم؟
یون ایون: چی؟ بگردیم؟ با این حالت؟ تازه هوا هم سرده! نه، نه. بزار برای فردا.
جیمین: تولوخداااا (کیوتتتتت)
یون ایون: آ..آ ...باشه...باشه...اینجوری نکن بچه من قلبم ضعیفه سکتم میدیا. (وایسا عکس یون ایون و بزارم)
جیمین: فقط یه مشکلی هست!
یون ایون: چه مشکلی عزیزم؟
جیمین: نوه تون خیلی اذیت میکنه، هی لگد میزنه!
یون ایون: اگر دردت گرفت من اینجام. اوکی؟
جیمین: اوهوم.
یون ایون: ماریا لطفا آلاچیق توی باغ و آماده کنید. و لطفا یه لباس گرم هم به تن جیمین کنید تا سردش نشه.
ماریا: اطاعت خانم.
...
*یک ماه بعد*
ویو جیمین
توی این یک ماهی گذشت سوبین اخلاقش با من خوب نشد بلکه بدتر هم شد. توی این یک ماه اخیر بچمون رشد کرده بود. شکمم یکم اومده جلو و هی این فسقلی لگد میزنه، فسقلی مون دختره.
یونگی نمیزاره دو دقیقه برم توی بیمارستان و مادرش هم از ایتالیا برگشته و گفته که من برم به عمارتش، خوشبختانه مادر یونگی خیییییییییییییلی من و دوس داره، انگار پسرشم.
خلاصه آماده شدم و رفتم عمارت. (اسلاید دوم )
در زدم یه مرد تقریبا میان سالی با موهای حو گندمی عقب زده و یه عینک قدیمی هم زده بود.
یون ایون: خوش اومدی پسرم...چقدر کیوت شدی! ماریا لطف کن چمدون های جیمین و ببرید توی اتاقش.
جیمین: سلام اوما، و..ولی اتاقم؟
یون ایون: آره قراره چند وقتی پیشم باشی تا حسابی بهت برسم و مراقبت باشم.
جیمین: ولی...
یون ایون: حرف نباشه....ماریا یه تشک خیلی نرم ، لباس های راحتی،بالشت و پتو و لوازم لازم و هم بزارید و اتاق هم تمیز کنید. ناهار آمادس؟
ماریا: بله خانم.
یون ایون: جیمینی تو الان خسته ای بیا لباست و عوض کن و برو یکم استراحت کن وقتی میز آماده شد صدات میکنم برای سرو غذا.
جیمین: ب..بله خانم
یون ایون: ببخشید پسرم ولی شما من و اوما باید صدا کنید. حالا بیا بریم لباست و عوض کنیم.
و اومد و دستم و گرفت و با احتیاط من و برد بالا و یه لباس راحتی بارداری بهم داد. (اسلاید بعد)
*میز ناهار*
یه کوچولو درد داشتم، دخترم خیلی شیطونی میکرد.
یون ایون: خوب پسرم چه خبرا، سوبین خوبه؟
تا گفت سوبین دردم گرفت.
جیمین: آخخخخخ...
یون ایون: چی شد؟ جیمین؟ حالت خوبه؟ لازم هست بریم دکتر؟
جیمین: اوفففف... ول کرد. نه لگد زد.
یون ایون: آخییی نگاش کن. چقدر دلم برات تنگ شده بود.
جیمین: می میگم...میشه که بعد از ناهار بریم بگردیم؟
یون ایون: چی؟ بگردیم؟ با این حالت؟ تازه هوا هم سرده! نه، نه. بزار برای فردا.
جیمین: تولوخداااا (کیوتتتتت)
یون ایون: آ..آ ...باشه...باشه...اینجوری نکن بچه من قلبم ضعیفه سکتم میدیا. (وایسا عکس یون ایون و بزارم)
جیمین: فقط یه مشکلی هست!
یون ایون: چه مشکلی عزیزم؟
جیمین: نوه تون خیلی اذیت میکنه، هی لگد میزنه!
یون ایون: اگر دردت گرفت من اینجام. اوکی؟
جیمین: اوهوم.
یون ایون: ماریا لطفا آلاچیق توی باغ و آماده کنید. و لطفا یه لباس گرم هم به تن جیمین کنید تا سردش نشه.
ماریا: اطاعت خانم.
...
۴.۱k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.