عشق مافیایی
عشق مافیایی
پارت 5
ا.ت ویو
اون زن ( م ته) خنده ریزی مثل خنده ضایع شدن کرد و به اون مرد جوون گفت
م ته: اووووووم..........تهیونگ. و بعدم خندید
اون مرد یه نگاه به من کرد و بعد یه نفس عمیق کشید و اومد دستم رو گرفت و برد تو اتاقش.
_: مگه نگفتم اون لباسه رو بپوش؟
+: اون مدل لباس رو دوست نداشتم. بعدشم تو کی باشی که به حرفت گوش بدم؟
_:اون لباس رو بپوش تا جلوی پدر و مادرم آبروت نرفته. تو ماشین همچی رو بهت توضیح میدم.
داشت میرفت که بهش گفتم
+:اولن من اصلا تورو نمیشناسم حتی اسمت رو هم نمیدونم چرا باید باهات بیام؟ دومن گفتم که اون مدل لباس رو دوست ندارم.
_: اولن اسمم کیم تهیونگه و یه شرکت طراحی داخلی دارم. دومن خب یه لباس دیگه از کمد بردار.
و بعدم رفت. رفتم و از کمد یه لباس دیگه ( عکسشو میزارم) گرفتم و پوشیدم. بعدم رفتم پایین. تا رفتم پایین ته از جاش بلند شد. میخواستم بشینم و ناهار بخورم اما تهیونگ دستم رو گرفت و نزاشت. رو به پدر و مادرش کرد و به اون گفت
_:مادر پدر ما دیگه میریم. فردا هم میریم برای خرید.
+:هیچی از حرفاشو نمیفهمم. خرید واسه چی؟ ( تو ذهنش)
زیر گوشم گفت
_: ازشون خداحافظی کن.
منم همین کارو کردم.
بعدم دستم رو کشید و باهم سوار ماشین شدیم. بعد از چند دقیقه سکوت بهش گفتم...........
( خماریییییییییییییییی😁)
شرطا 10 تا لایک 7 تا کامنت.
😘😘😘😘😘😘❤❤❤❤❤❤
پارت 5
ا.ت ویو
اون زن ( م ته) خنده ریزی مثل خنده ضایع شدن کرد و به اون مرد جوون گفت
م ته: اووووووم..........تهیونگ. و بعدم خندید
اون مرد یه نگاه به من کرد و بعد یه نفس عمیق کشید و اومد دستم رو گرفت و برد تو اتاقش.
_: مگه نگفتم اون لباسه رو بپوش؟
+: اون مدل لباس رو دوست نداشتم. بعدشم تو کی باشی که به حرفت گوش بدم؟
_:اون لباس رو بپوش تا جلوی پدر و مادرم آبروت نرفته. تو ماشین همچی رو بهت توضیح میدم.
داشت میرفت که بهش گفتم
+:اولن من اصلا تورو نمیشناسم حتی اسمت رو هم نمیدونم چرا باید باهات بیام؟ دومن گفتم که اون مدل لباس رو دوست ندارم.
_: اولن اسمم کیم تهیونگه و یه شرکت طراحی داخلی دارم. دومن خب یه لباس دیگه از کمد بردار.
و بعدم رفت. رفتم و از کمد یه لباس دیگه ( عکسشو میزارم) گرفتم و پوشیدم. بعدم رفتم پایین. تا رفتم پایین ته از جاش بلند شد. میخواستم بشینم و ناهار بخورم اما تهیونگ دستم رو گرفت و نزاشت. رو به پدر و مادرش کرد و به اون گفت
_:مادر پدر ما دیگه میریم. فردا هم میریم برای خرید.
+:هیچی از حرفاشو نمیفهمم. خرید واسه چی؟ ( تو ذهنش)
زیر گوشم گفت
_: ازشون خداحافظی کن.
منم همین کارو کردم.
بعدم دستم رو کشید و باهم سوار ماشین شدیم. بعد از چند دقیقه سکوت بهش گفتم...........
( خماریییییییییییییییی😁)
شرطا 10 تا لایک 7 تا کامنت.
😘😘😘😘😘😘❤❤❤❤❤❤
۶.۲k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.